eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
ارتباط با مدیر: @Hazrate_baran_786 تبلیغ و تبادل: @javadmd14
مشاهده در ایتا
دانلود
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطره باران ما گوهر یک دانه شد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
دلّ گفت وصالش به دُعا باز توان یافت عُمریست که عُمرم همِه در کارِ دعا رفت...
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل‌گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی طریق کام‌بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج‌روزی نیست حکم میر نوروزی ندانم نوحهٔ قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبان‌روزی می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع! که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی‌تر می‌رسد روزی می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعهٔ جامت جهان را ساز نوروزی نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده جبینش صبح‌خیزان راست روز فتح و فیروزی
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود ناچار باده نوش که از دست رفت کار
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وَقارِ دوست دل دادمش به مژده و خَجلَت همی‌برم زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز بر حَسْبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟ در گردشند بر حَسَبِ اختیارِ دوست گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟ مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ از صبا پُرس که ما را همه‌شب تا دمِ صبح بویِ زلفِ تو همان مونس جان است که بود ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد... 💚