eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید... 🕊
عزتِ یوسف اگر وِرد زبانِ همه شد قیمتی داشت که بیچاره زلیخا پرداخت
نارنج فرستاده نوشته است که بو کن این عطر سر زُلف شِکن در شِکن ماست
سلام سوژه نابم برای عکاسی‌ ردیفِ منتخب شاعران وسواسی‌ سلام «هوبره»ی فرش‌های کرمانی‌ ظرافت قلیان‌های شاه عباسی‌ تجسم شب باران و مخمل نوری‌ تلاقی غزل و سنگ یَشم الماسی‌ و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده‌ به روی جامه‌دران با کلید «سل لا سی» دعا، دعای همان روزگار کودکی است: خدا تُنه تِه دو باله تو مال من باسی‌!!!
پیگیرِ پریشانیِ ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم..
19.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴿هِزار بار دِلم سوخت دَر غَمی مُبهم «دلیلِ سُوختنش هَر هَزار بار یکیست﴾
وقتی بهشـتِ عزّوجَل اختراع شد ؛ حوا که لب گشود عسل اختراع شد در چشمهای خسته‌ی مردی نگاه کرد لبخند زد و قند بدل اختراع شد آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت تا هاله ای به دور زحل اختراع شد حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس رقصید و در حجاز  هبل اختراع شد آدم نشسته بود ولی واژه ای نداشت نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد آدم و سعی کرد کمی منضبط شود مفعول فاعلات و فعل اختراع شد یک دست جام باده و یک دست زلف یار اینگونه بود ها، که بغل اختراع شد یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد فرداش پنج دی و گسل اختراع شد
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است: چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟ چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد: زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...
عشق بعضي وقتها از درد دوری بهتر است بي قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خوانده ام... يعقوب يادم داده است: دلبرت وقتی کنارت نيست کوری بهتر است نامه هايم چشمهايت را اذيت مي کند درد دل کردن برای تو حضوري بهتر است چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است من سرم بر شانه ات ؟... يا تو سرت بر شانه ام؟... فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است
رنجورم و با تاب و توانی که ندارم دلتنگ توام، ای تو همانی که ندارم...
بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک‌لک‌ها صدای جاری گنجشک در خواب مترسک‌ها بیا ای امن، ای سرسبز، ای انبوه عطر آگین بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک‌ها گل از سر وا بکن ده را پریشان می‌کند بویت و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک‌ها تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری که می‌رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک‌ها تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل سیاوش‌ها و رستم‌ها فریدون‌ها و بابک‌ها همین کــــه عکس ماهت می‌چکد توی قنـات ده به دورش مست می.رقصند ماهی‌ها و جلبک‌ها کنار رود، دستت تو دستم، شب، خدای من! شکـوه خندهای تــو، سکوت جیرجیرک‌ها مرا بـی تاب می خواهند، مثل کودکی‌هامان تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسک‌ها تو آن ماهــی که معمولا رخت را قاب می‌گیرند همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک‌ها ‌‌@abadiyesher
یك سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است  یك روز زخم خوردم یك عمر سوختم كو شوكران؟ كه زندگی اینچنین بس است عشق آمده‌ست عقل برو جای دیگری یك پادشاه حاكم یك سرزمین بس است مورم، سیاوشانه به آتش نكش مرا یك ذره آفتاب و كمی ذره‌بین بس است ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش نذری ندیده را دو خط دارچین بس است ما را به تازیانه نوازش نكن عزیز كه سوز زخم كهنه‌ی افسار و زین بس است از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات ما را برای گریه سر آستین بس است @abadiyesher