eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برای وطن نه دلشکسته و خسته، نه ناامید شدی زدی به قلب سیاهی و رو سپید شدی «به رغم مدعیانی که منع عشق کنند» به پای عشق خودت ماندی و شهید شدی همان سری که به پاهای مردمش افتاد همان دلی که برای وطن تپید شدی چه عاشقانه به تاریخ کربلایی ما تو ای حماسۀ غم، صفحه‌ای جدید شدی.. به فتنه خانه‌نشین بودم آه اما تو برای خاطر من رفتی و شهید شدی به لطف سرخی خونت که ریخت، برگی سبز میان باور این کهنه‌سررسید شدی
برای وطن نه دلشکسته و خسته، نه ناامید شدی زدی به قلب سیاهی و رو سپید شدی «به رغم مدعیانی که منع عشق کنند» به پای عشق خودت ماندی و شهید شدی همان سری که به پاهای مردمش افتاد همان دلی که برای وطن تپید شدی چه عاشقانه به تاریخ کربلایی ما تو ای حماسۀ غم، صفحه‌ای جدید شدی.. به فتنه خانه‌نشین بودم آه اما تو برای خاطر من رفتی و شهید شدی به لطف سرخی خونت که ریخت، برگی سبز میان باور این کهنه‌سررسید شدی
بخوان به گوش زمین آیه های باران را پر از شکوفه کن این خشکی بیابان را دوباره زمزمه کن سوره ای و برگردان به باغ سوخته سرسبزی بهاران را به حکم"اشهد ان لا اله الا" عشق بریز در دل و جانم شراب ایمان را اگرچه پاسخ تو خار هست و خاکستر ولی دوباره بخوان آیه آیه قران را در این مسیر مگر چیست دادن دندان؟! تو را که نذر همین راه کرده ای جان را مرا یقین شده عدل تو از زمانی که ... کنار دست تو دیدم بلال و سلمان را   تو آمدی که به حکم خلیفه اللهی به آسمان برسانی مقام انسان را نیامدی که بخوانیم بر سر مرده... و یا جهاز عروسان کنیم قران را هنوز چشم به راهیم تا که تخته کند کسی ز نسل تو دکان دین فروشان را
🙏😔 🖤🍃 شوریده سر در بین سرها سر برآوردی رفتی به میدان کفر لشکر را در آوردی  چشم انتظار پاسخ هل من معینش بود تو انتظار سخت بابا را سر آوردی باب الحوائج بودنت را خوب ثابت کرد آن حاجتی که از امام خود برآوردی یاریِ بابا را در آن باران تیر و تیغ آه ای لبِ خشکیده حلقوم تر آوردی طوفان به پا شد لشکر دشمن به خود لرزید با خود به میدان تا که نام حیدر آوردی وقتی که دیدی بین خنجرها امامت را فریاد مظلومیتش را حنجر آوردی تیری رها شد...تا سپر باشی به مولایت آه ای کبوتر بچه! بال و پر در آوردی ای باغبان آخر چه حالی داشتی وقتی ! نشکفته بردی غنچه ات را پرپر آوردی
السلام علیک یا از لحظه ای که نشسته عشق حسین تو بر دل دائم تو را برده با خود ، این عشق منزل به منزل همراه نام حسینت نام تو را می توان دید در هر دم روضه خوانان، در سطر سطر مقاتل گاهی بلندای تل و گاهی سراشیب گودال در عشق اینگونه کردی یک روزه طی مراحل آه از زمانی که برگشت شیون کنان مرکب از دشت صد آه از آن دم که میشد دار و ندار تو بسمل دیدند کوفی صفت ها در تو شکوه علی را آنجا که خنجر کشیدی در مقتل از دست قاتل وقتی که مردان خود را بر مرکب نیزه دیدی حق داشتی سر بکوبی  آن لحظه بر چوب محمل ای خشم تو سیل و طوفان، با زخم های فراوان مانند کوه ایستادی، رو در روی هر چه باطل از کربلای حسینت راهی شدی خطبه بر لب ای فاتح کوفه و شام این راه شد با تو کامل
هرجا به قفل معرکه نامت کلید شد درهای بسته پنجره ای از امید شد پلکی زدی و معجزه ی چشم سبز تو آغاز پر شکوفه ی فصلی جدید شد با جلوه ای که داشتی ای ماه کاملم شب در نگاه روشن تو ناپدید شد هر بار در حصاری از آغوش امن تو آن کودک یتیم که خندید عید شد آسوده اهل خانه نشستن نبوده ای  در تنگنای حادثه مویت سپید شد در خیمه ی حسین هر آنکس که جا گرفت آخر شبیه حر شد و رو سفید شد از خیمه ی حسین هر آنکس که دور شد سرباز و سر سپرده ی راه یزید شد با اینهمه به قول تو اما در این مسیر باید شهید بود و پس از آن شهید شد برای سید الشهدای مدافعان حرم
به روشنایی کلام نوری و روشن‌ترین کتابی تو چرا کتاب بگویم که آفتابی تو در این زمانه ظلمت چراغ بیداری به دیدگان و به دل‌های غرق خوابی تو به تشنگان کویری که راه گم کردند اگر بقیه سراب‌اند، عین آبی تو  به دوستان چو نسیمی لطیف و روح‌نواز به دشمنان خدا آتشین‌خطابی تو به مومنین چه بگویم که آیه‌های بهشت به هر چه کفر ولی آیهٔ عذابی تو سوال توست که «فأتوا بسورة مثله» به این سوال خودت بهترین جوابی تو تو آن شراب طهوری که وعده داده خدا بریز تا که بنوشم، همان شرابی تو! در این زمانهٔ سرشار از فریب و دروغ به راستی که همان حرف بی‌نقابی تو
به عشق حضرت رسول و ام المومنین خدیجه(س) سالروز ازدواج تو را در عشق بی معناست غرق خویشتن بودن تویی و مصطفی معنای یک جان در دو تن بودن به دنبال دلت صحرا به صحرا رفتی و آخر رسیدی بر سر کوی نبی از بی وطن بودن تجارت بعد از این سودی ندارد بگذر از خیرش تو را کافی ست تنها با محمد هم سخن بودن که بودی تو؟! همانا شیر زن بودی به شهری که ... به چشم مردمانش شرمساری بود زن بودن تمام آرزویت بود و آخر سر محقق شد به جان و مال خود مانند حیدر بت شکن بودن نه هرکس میتواند چون تو ام المومنین باشد دلی میخواهد آتشناک، شمع انجمن بودن در آیین بهاران هر کسی را این سعادت نیست به باغ مصطفی گلهای عصمت را چمن بودن تو که با جان و مالت یاور دیرین دین هستی به چشم عاشقان تنها تو ام المومنین هستی به اسلام از همان اول زبانزد بوده ایمانت همین ایمان سبب شد فاطمه پرورد دامانت در آن صحرای سوزان تا که فهمیدی محمد را به لبخندش شکفتی و بهاران شد زمستانت و با هر "اشهد انُّ..."رهایی، غرق پروازی که پیش از این زمین و آسمانها بوده زندانت و حالا خانم ِ آن خانه ای هستی که بعد از این  به هر شام و سحر خیل ملائک هست  مهمانت چنان دار و ندارت را به راه دوست بخشیدی که تا امروز هم تاریخ اسلام است حیرانت فقط از درهم و دینار نگذشتی در این سودا به پای عشق خود حتی گذشتی از سر جانت تو دارایی خود را خرج دینداری ما کردی و حالا مادر مایی و ما بچه مسلمانت چه توفیقی ست ما را ! همسر پیغمبر مایی نه تنها همسر پیغمبر ما، مادر مایی  
در پشت سر فرعونیان، در پیش رو دریاست اما چه باک از این و آن وقتی خدا با ماست روشن به چشم ماست دیروزی که طی کردیم چشم انتظار ما پس از این صبح فرداهاست ما با سر و سامان این دنیا نمی‌سازیم سرهای سرگردان ما بر دامن صحراست تاریخ می‌داند که ظالم‌سوز شد آخر هر شعله‌ی آهی که از جان‌های ما برخاست طوفان به پا کرده‌ست اینک آه مظلومان  یک شمه از هر آه ما طوفان الاقصی‌ست هر چند دنیایی دلش با غزه است اما کنج قفس این شیر زخمی همچنان تنهاست می آید و می‌گیرد از افتادگان دستی  مردی که بر پیشانی‌اش سربند یازهراست ✍
از شانه‌های چون دماوند تو می‌ترسند؟! یا اینکه نه... از طرح لبخند تو می‌ترسند؟! تو اهل روضه بوده‌ای و این یزیدی‌ها از چشم‌های آبرومند تو می‌ترسند از "کلنا عباسک یا زینب" ات، آری از معنی زیبای سربند تو می‌ترسند این کافران و مشرکان بر روی لب‌هایت از نام نامی خداوند تو می‌ترسند آنها از این خاک عزیزی که حرم خواندی آنها از ایران برومند تو می‌ترسند
بخوان به گوش زمین آیه‌های باران را پر از شکوفه کن این خشکی بیابان را دوباره زمزمه کن سوره‌ای و برگردان به باغ سوخته سرسبزی بهاران را به حکم"اشهد ان لا اله الا" عشق بریز در دل و جانم شراب ایمان را اگرچه پاسخ تو خار هست و خاکستر ولی دوباره بخوان آیه آیه قرآن را در این مسیر مگر چیست دادن دندان؟! تو را که نذر همین راه کرده‌ای جان را مرا یقین شده عدل تو از زمانی که کنار دست تو دیدم بلال و سلمان را   تو آمدی که به حکم خلیفةاللهی به آسمان برسانی مقام انسان را نیامدی که بخوانیم بر سر مرده و یا جهاز عروسان کنیم قرآن را هنوز چشم‌به‌راهیم تا که تخته کند کسی ز نسل تو دکان دین‌فروشان را
بی‌خبری‌ها ماییم و پی حادثه‌ای دربه‌دری‌ها بسیار خبر می‌رسد از بی‌خبری‌ها دل طاقت این داغ جگرسوز ندارد برگرد و رهامان کن از این خون‌جگری‌ها