این آخر #شب ها
با تُ چه نسبتی دارند؟
که مرا بی قرار تر از هر شبم میکند..
#بهار_کاظمی
#شـــــب را
به تيـرگى #چشمــانم مى رسانم
#شبت_بخيــر
مــاه نشيـــن #دل بى نــــفس ما
#مريم_پورقلى
#شببخیر
💟
🖤 #روضه #شب_هفتم_محرم 🌴🏴
🌴چقدر بی خبر و بی هوا زدی نامرد
🌴چه کرده بود مگر با شما زدی نامرد
#شب هفتم🖤
#اللهم_الرزقنا_کربلا_به_حق_الحسین
😭😭😭😭😭
عاملِ درد و پریشانــــے من ، هجـران ست
مثل هر هفتہ همین وقت،دلــم نالان است
حالِ من خوب نشــد وضعیتم بحرانیست
شب جمعہ ست فقط ڪرببلا درمان است
#شب جمعه
امشب #شب ذوق هنر شعر من است
تا خود صبح برای دل خود خواهم گفت
یا تو را تا ته این قصه دلم خواهد داشت
یا که بی تو دل من تا به ابد خواهد خفت
🌃
#مرتضی_احمدی
#شبتون_بی_غم
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر #شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر #شب
#محمد_علی_بهمنی
#شب تڪرار
بینهایت ناگفتہهاست
شاید #تو هم جایی
در دوردستها
#ستارهها را میشماری...
#بهناممحبیفر
سلااااام....شب همگی خوش🌹🌹🌹🌹
همه لبْ تشنه و آبی به حرم آمد؟..نه
قمرم رفت بیارد؛ قمرم آمد؟..نه
رفت با مُشک، که آبی برساند به حرم
ساقیِ از همه لبْ تشنه ترم آمد؟..نه
چند #شب میگذرد،نیست عمو.. ای بابا
تو بگو، خوابْ به چشمانِ ترم آمد؟..نه
در غریبی ز تمام تنم آتش می ریخت
مرحمی بر جگرِ شعله ورم ،آمد؟..نه
سنگْ میخورد سَرَم ،خار به پایم، اما
هرچه فریاد نمودم، پدرم آمد؟..نه
ماه و خورشید و ستاره همه بر نِی بودند
سنگْ بسیار، ولیکن سحرم آمد؟..نه
دیده کم سو شده از شدت سیلی،اما
غیرِ خونِ جگرم از بصرم آمد؟..نه
#داریوش_جعفری
#السلام_علیک_یا_رقیه
#محرم
يك شهر پر از آدم و این حجم پر از درد
لعنت شود آن #شب ڪہ تو را برد و نیاورد
🚶♀🚶♀
#مهتاب_بهشتے
#من گرفتار شبم در پی #ماه آمده ام
#سیب رادست تودیدم به #گناه آمده ام ،
#شب و گیسوی تو تا باز به #هم پیوستند
من به #شبگردی این شهر #سیاه آمده ام
#فریدون_مشیری
#شـب_زیباتـون_بخیر
:
یکی از همین "شـب ها"
#شعر را بهانه میکنم
بـه #چشـم هـایـت
شبیخـون می زنم
و #بـوسه را برفرازِ...
پلک هایت می نشانم
یکی از همین #شب ها....
♡჻ᭂ࿐✰☕️⛱
#شب جمعه
شب #زیارتی
#کربلا
السلام علیک یا ابی عبدلله
چقدر تیر بر تن تو نشست
چقدر صورتت تَرَک خورده
چشمهایت دگر نمی بینند
وای از آن پلک های پژمرده
تکیه ات را بده به شمشیرت
قدرتی ده به جسم خسته ی خویش
سر عمّامه را ببند آقا
دور پیشانی شکسته ی خویش
نیزه ها روبروت صف بستند
سعی خود را نما زمین نخوری
روی پایت باییست چون زود است
از رباب و رقیه دل ببُری
سمت گودال میروی باشد
ولی ای عشق قدری آهسته
از همان بوسه بر گلو خواندم
خنجری بر تو راه را بسته
چقدر تیر در پرت جا شد
بالهایت اگر چه کنده شده
ماندن یک ۳شعبه در قلبت
کار زجر آور و کشنده شده
وقتی از ذوالجناح افتادی
زینب از روی تل تو را می دید
ناگهان چشم او سیاهی رفت
تا سرت روی نیزه ای تابید
بدنت بر زمین و اطرافت
مملو از گرگهای بی پروا
نیزه ها هم زدند و هم بردند
تا نماند برای تو اعضا
حسین جعفری
در تاریکی چشمان ات را جُستم
در تاریکی چشمهای ات را یافتم
و #شب ام پُرستاره شد...
#احمد_شاملو