eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
42 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حضرت عباس! بگو محتشمت را از جوهرهٔ علقمه پر کن قلمت را جاری شود از دامنه‌اش چشمه‌ای از خون بر دوش بگیرد اگر الوند غمت را یک دست تو در آتش و یک دست تو بر آب دندان به جگر گیر و به پا کن علمت را آن جا که علی اصغر شش ماهه شهید است شاعر یله کن قافیه درد و غمت را بی نیزه و بی اسب بماناد که بی دست چون باد برآشوب که دشمن همه بیدست بگذار گشایش‌گر این واقعه باشی بر علقمه قفلی‌ست و دست تو کلیدست ابروی ترک خورده عبّاس ... خدایا شقّ القمر از لشکر ابلیس بعیدست بر نیزه سر توست که افراشته گردن؟ یا سرخ‌ترین سوره قرآن مجیدست؟ روزی که سر از ساقه هر نیزه بروید در عالم عشّاق عزایی‌ست که عیدست بایست قلم گردد اگر از تو نگوید دستی که نویسنده این شعر سپیدست شمشیر کن از فرط جنونت قلمت را چون قافیه باخته شعر یزیدست چون قافیه باخته شعر یزید است شمشیر کن از فرط جنونت قلم‌ات را یا حضرت عبّاس! قدم رنجه کن، آرام بگذار به چشمان ملائک قدمت را
او قول داده است که امسال از سفر اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها یک فصل را بخاطر او جا به جا کند تقویم خواست از تو بگیرد بهار را تقدیر خواست راه شما را جدا کند خش خش … ، صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند…
رفته ای چندی است تا خالی شوی از ما و من ها خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی عطر تلخت مانده روی تک تک این پیرهن ها بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم: پندهای پیرمردان... شایعات پیرزن ها... رفته بودی.. مثل اشک از چشم ها افتاده بودم با تو اما باز افتاده ست اسمم در دهن ها کیستی ای عشق؟ دور از امن آغوش تو این جا بوسه معنایی نمی گیرد فراتر از بدن ها کیستی ای عشق؟ وقتی نیستی در سوگ و سورم پیرهن های عروسی چیست فرقش با کفن ها؟ حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چای بد طعم باز با گلپونه ها « من مانده ام تنهای تنها
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سخت‌تر نیشخند دوستان اما دو چندان سخت‌تر خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق خنده های آشکار از اشک پنهان سخت‌تر چید بالم را و درهای قفس را باز کرد روز آزادی است از شب های زندان سخت‌تر صبح، گل آرام در گوش چنار پیر گفت: هر که تن را بیشتر پرورد، شد جان سخت‌تر مرگ آزادی است وقتی بال و پر داری، کنون زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت‌تر
طره از پیشانی‌ات بردار ای خورشیدکم! در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد... چه شادباشی از این خوب‌تر که برف آمد؟!
با حوصله تنگ و دل سنگ چه سازم؟ با دوست پريشانم و بى دوست پريشان
ﻏﯿﺮ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﻏﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ من ﮐﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺟﺰ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﻣﺎ ﺑﯿﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﯾﺎﻓﺘﻢ ﺁﻩ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﯾﮏﻋﻤﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥِ ﺭﻭبه‌رﻭ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﯾﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺧﺎﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﺸﯽ‌ اﺳﺖ دست‌رﻧﺞ ﮐﺎﺝﻫﺎ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﮐﺎﻓﺮﮐﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻭﺣﺪﺕ ﺍﺑﺮﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ؟ ﮐﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﺁﯾﺎﺕ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ من ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﻡ ﮐﺠﺎ؟ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮐﺠﺎ؟ ﮐﺎﺵ ﺭﺍﻩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺕ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ
تا دور باشد از تن بکرت گزندها آمیخته است نوش تو با نیشخندها ای «مه‌لقا»ی عصر مدرنیته! مانده‌اند؛ در حل پیچ زلف تو اندیشمندها تا چشم بد به تو نرسد، دود کرده است جنگل برای برکهٔ چشمت سپندها آرش نشسته بین دو ابروت با کمان بهرام زیر روسری‌ات با کمندها شیرین‌لب! از طواف تنت دل نمی‌کند مثل مگس که از حرم حبّه‌قندها وقتی که از تمشک لبت باز می‌شود، افسرده می‌شوند تمام لوندها غزّاله! گاه پشت سرت را نگاه کن در حسرت تواند تمام سمندها از 📗 چلّهٔ تاک
همیشه خواسته‌ام از خدا فقط او را چنان‌که خسته‌تنی چای قندپهلو را به مرگ راضی‌ام؛ آن‌جا که راوی قصه سپرده است به او پیک نوش‌دارو را سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز دوباره سوی من آورده این پرستو را _تن تو عطر پراکنده؟ یا که آورده است نسیم صبح نشابور عطر لیمو را؟ دوباره از تو نوشتم هوا معطّر شد بریده‌اند به نام تو ناف آهو را گرفته‌اند به نام غنایم جنگی سیاه‌لشکر گیسو کمان ابرو را مرا دلی است پر از آه و آرزو... مشکن برای روز مبادا چراغ جادو را تو شاعرانه‌ترین اتّفاق عمر منی بگو چه‌کار کنم چشم ماجراجو را؟
تو ماهی و من؛ ماهیِ این برکه‌ی کاشی... انــدوهِ بزرگی است؛ زمانی که نبــاشی… آه… از نفسِ پاکِ تو وُ صبحِ نشابور… از چشمِ تو و چشمِ تو و حجره‌ی فیروزه تراشی پلکی بزن… ای مخزنِ اسرار که هر بار؛ فیروزه و الماس، به آفاق بپاشی… هرگز به تو دستم نرسد؛ ماهِ بلندم! اندوهِ بزرگی است… چه باشی! چه نباشی! ای بــــادِ سبک سـار…مــرا؛ بگـذر و بگـذار… هشــــدار! که آرامشِ ما را، نخــــراشی!
قندان نقره‌کاری بازار اصفهان، تقلید ناشیانه‌ای از سیم ساق توست...
در این محاکمه تفهیم اتّهامم کن سپس به بوسه‌ی کارآمدی تمامم کن... اگرچه تیغِ زمانه نکرد آرامم، تو با سیاستِ ابروی خویش رامم کن... به‌اشتیاقِ تو جمعیتی‌است در دلِ من بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن... شهید نیستم اما تو کوچه‌ی خود را به‌پاسِ این‌همه سرگشتگی به‌نامم کن... شرابِ کهنه چرا ؟ خونِ تازه آوردم اگر که بابِ دلت نیستم حرامم کن... لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه‌ای تمامم کن...
همیشه خواسته ام از خدا فقط او را چنان که خسته تنی، چای قند پهلو را!
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
همیشه خواسته‌ام از خدا فقط او را چنان‌که خسته‌تنی، چای قندپهلو را!
هـــم رفتنم خطاست و هــم بازگشتنم چون اَرّه در گَلویِ ســـپیدار مانده ام
دیری ست دلم در گرو ناز پری‌هاست روشن شده چشمم که نظرباز پری‌هاست دیوانه ام و با پریانم سر و سری است لب تر کنم این جا پُر آواز پری‌هاست لب تر کنم این خانه پریخانه‌ی محض است دفترچه ی شعرم پَر پرواز پری‌هاست جنّات نعیم است، گریبان کلیم است پردیس مگر در یقه باز پری‌هاست ای دختر شاه پریان! خانه‌ات آباد! زیبایی تو خانه برانداز پری‌هاست هر بافه مویت شجره نامه جنّی است چشمان تو دنیای خبرساز پری‌هاست من راز نگهدارترین دیو جهانم آغوش تو صندوقچه راز پری‌هاست
باز هم تسبیح بسم‌الله را گم کرده‌ام شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده‌ام طُره از پیشانی‌ات بردار ای خورشیدکم در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده‌ام در میان مردمان دنبال آدم گشته‌ام در میان کوه سوزن کاه را گم کرده‌ام زندگی بی عشق شطرنجی است در خورد شکست در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده‌ام خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم حال می‌بینم که حتا چاه را گم کرده‌ام زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط سرنخ این رشته‌ی کوتاه را گم کرده‌ام
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سخت‌تر نیشخندِ دوستان اما دو چندان سخت‌تر خنده‌هایم خنده‌ی غم، اشکهایم اشکِ شوق خنده‌های آشکار از اشکِ پنهان سخت‌تر چید بالم را و درهای قفس را باز کرد روزِ آزادی‌ست از شبهای زندان سخت‌تر صبح، گل آرام در گوش چنار پیر گفت: هر که را تن بیشتر پرورد، شد جان سخت‌تر مرگ آزادی‌ست وقتی بال و پر داری، کنون زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت‌تر
شبی با بید می‌رقصم، شبی با باد می‌جنگم که من، چون غنچه‌های صبحدم بسیار دلتنگم @abadiyesher
دو چشمش سنگِ نیشابور را در یاد می‌آرد تراشِ قامتَش اِسلیمیِ قالیِ کاشان را @abadiyesher
آغــوش تـو چقـدر می آیـد به قـامتم در آن به قدر پیرهن خویش راحتم می‌پوشمت که سخت برازنده‌ی منی امشب به شب‌نشینی خورشید دعوتم خوشوقتی صدای تو از دیدن من است من هم از آشنایی‌تان با سعادتم با خود تو را به اوج، به معراج می‌برم امشب اگر به خاک بریزد خجالتم بازار شام کن شب مان را به موی خود بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم بر شانه‌ام گذار سرانگشت برف را کوهم ولی تمام شده استقامتم… من سیرتم همان که تو می خواستی شده لب تر کنی عوض شود این بار صورتم! جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم این است از تمامی دنیا غنیمتم با من بمان که نوبت پیروزی من است چیزی نمانده است به پایان فرصتم… @abadiyesher
در مسجد عشق رفته بودم به نماز گفتند اذان بگو من از او گفتم @abadiyesher
جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن خواهد چکید از بدَنم "چشمهای تو" ... @abadiyesher
خوش به حال بوته‌ی یاسی که در ایوان توست می‌تواند هر زمان دلتنگ شد؛ بویَت کن @abadiyesher