ای آرزوی من، زکجا باز جویمت
تا همچو نی نوازم و چون گل ببویمت
تا بنگری چه می کشم از دوری ات دمی
بگذار پا به دیده ی من تا بگویمت
در خون خویش غوطه ورم تا به کوی تو
تا چون قلم طریق محبت بپویمت
گفتی که منتهای امید تو چیست؟ آه
ای منتهای آرزوی من، چه گویمت؟
از هرچه هست در همه عالم تو را گزید
خاطر، اگر که از همه عالم بجویمت
در چشم من یکی ز ره مردمی در آی
تا گرد ره به اشک ز دامن بشویمت...
#مهرداد_اوستا
باز آی که چون برگ خزانم رخ زردی است
با یاد تو دمساز دل من، دم سردی است
گر رو به تو آوردهام از روی نیازی است
ور دردسری میدهمت از سر دردی است
از راهروان سفر عشق، در این دشت
گلگون سرشکی است اگر راهنوردی است
در عرصهٔ اندیشهٔ من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردی است
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردی است؟
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد، ندانی که چه دردی است
چون جام شفق، موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهرهٔ زردی است
زین لالهٔ بشکفتهٔ در دامن صحرا
هر لاله، نشان قدم راهنوردی است
یا خون شهیدی است که جوشد ز دل خاک
هرجا که در آغوش صبا غنچهٔ وردی است
#مهرداد_اوستا
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم ، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت ، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کیام؟ شکوفهٔ اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم ، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد ، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم ، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی ، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی ، مگر ز موی سپیدم
بهجز وفا و عنایت ، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم ، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم ، بهدوش ناله کشیدم
جوانیام به سمند شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او ، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده ، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم ، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم ، به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
#مهرداد_اوستا(محمدرضارحمانی)
#سالروز_درگذشت
افسوس که سرگشتگی و خواری ما
اندوه که درماندگی و زاری ما
در عهدهٔ جمعی است که پنداشتهاند
آزادی خویش در گرفتاری ما
#رباعی
#مهرداد_اوستا
با من بگو تا کیستی، مهری؟ بگو، ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من، جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمی گیری دگر، زآشفته عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر، با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو، در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم، پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای می نیی، از درد من آگه نیی
ولله نیی، بالله نیی، از دردم آگاهی بگو
بر خلوت دل سرزده یک ره درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده، از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام، تو هرچه میخواهی بگو
#مهرداد_اوستا