A..
چاى دم كن بامحبت ميهمانت ميشوم
من همان قند دوپهلوى لبانت ميشوم
در دل تنگم عجب جاكرده اى جانان من
گر بخواهى در دل تنگ تو جانت ميشوم
يك اشاره از تو بنياد دلم را ميکند
گر تو خواهى بهتر از جان جهانت ميشوم
ناز كم كن من كه گفتم ميخرم ناز تو را
آنقدر ميخواهمت آهو، شبانت ميشوم
شب شدى تو ماهتابم، روز خورشيد منى
مهربانى ديدم ازتو، مهربانت ميشوم
چشمه عشقى كه ميجوشى درون سينه ام
حكم دريايى و من آب روانت ميشوم
گفته بودى دوست دارى يك نفر مهمان كنى
چاى دم كن بامحبت میهمانت میشوم..
باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود
گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود
#نجمه_زارع
💫
گیسوانت را بباف، این باد هم شد زندگی؟
های و هوی اینهمه فریاد هم شد زندگی؟
مطمئنم در پی ویران شدن های منی
داد از دستت! بگو بیداد هم شد زندگی؟
گور بابای دل من! خب بسوزانش ولی
شعله رقصاندن میان باد هم شد زندگی؟
ترکمن بانو! چرا در/بند تهران نیستی؟
رفت و آمدهای عشق آباد هم شد زندگی؟
شور شیرین تو تکراری شده دیگر بس است
دلبری با تیشه ی فرهاد هم شد زندگی؟
یا نیا از خانه بیرون یا که نامحسوس باش
در هراس از گشت بی ارشاد هم شد زندگی؟
قتلها زنجیره ایّ موی خودمختار توست
هی فروپاشی از این جلاد هم شد زندگی؟
چشمهای سبز تو در حصر باشد بهتر است
فتنه کردن با دو خرداد هم شد زندگی؟
با قفس خو کن پس از این پر نزن، پرواز تو
در هوایی اینچنین آزاد هم شد زندگی؟
دلخوش دیوانه بازی های این شاعر نباش
عاشقی با شعر و با برزخ هم شد زندگی؟
ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﻤﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻧﺎﺯ ﻭ ﺍﺩﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺁﻥ ﻟﺐ ﻟﻌﻠﺶ ﺷﮑﺮﯾﻦ ﺷﺪ
ﺍﺯ ﻧﻐﻤﻪ ﻭ ﺁﻫﻨﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻭ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻔﺘﻢ
ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺘﻢ، ﺯ ﺧﻄﺎﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﺑﻨﻮﺷﯽ
ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﺷﻔﺎﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﯼ ﻭ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻭ ﮔﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ...
من مبتلا بهتوام، خوب نیست حال من
هر شب تویی که میگذری از خیال من
لعنت به این لجاجتِ فنجانِ کافهها ...
یکبار هم نشد،...که بیُفتی به فال من
#سبحان_زمانی
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی
بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
عشوه ات زیباست، تکرارش بکن
بر سرش دعواست، تکرارش بکن
تیر عشقت خورد، بر دل نازنین
نوش جان ماست ، تکرارش بکن
بوسه ای دادی مرا در خواب ناز
گر چه این رویاست، تکرارش بکن
محو آواز قشنگت گشته ام
لحن آن شیواست، تکرارش بکن
با نگاهت، هوش از سر برده ای
چشم تو شهلاست، تکرارش بکن
از می عشقت، دلم سرمست شد
طعم آن گیراست، تکرارش بکن
چشم پوشی کردی از آغوش من
قلب من دریاست، تکرارش بکن.
#ناشناس
💞🍁🍁💞
دائم سرِ یک چیزِ کم، غرقِ نبردی
تا کِی قرارت شد که دورِ غم بگردی؟!
بیخود برای شور و ترش و تندِ دنیا
اوقاتِ شیرینِ خودت را تلخ کردی
رنگِ خدایی را بزن بر دل که ظاهر
فرقی ندارد سبزهای یا سرخ و زردی
در راهِ حق، تنهاییاَت عیب و ضرر نیست
محکم بمان، حتّی اگر در جمع، فردی
طبع و مزاجِ زندگی را معتدل کن
مایل نشو با حبّهای گرمی و سردی
یک بارِ دیگر فکر کن، قبل از کلامت
تا ناگهان، از حرفهایت، برنگردی!
از کینه و حرص و حسد خالی شو، ای دوست
شاید سخنهایت شود درمانِ دردی
خاکِ تعلّق را بیفشان از دو بالت
پرواز کن در آسمانِ لاجوردی
آنجا که آدم بودنِ انسان ملاک است
از این قضاوتها نمیبینی تو، گَردی
مردی، به پول و جاه و مِلک و زورِ تن نیست
داری اگر اخلاق و عدل و عشق، مردی...
#حسینعلی_زارعی
#صلی_الله_علیک_یااباعبدلله
سلیمان گر شوم ، بر تو غلام حلقه بر گوشم
بهشتا ! ناز کمتر کن ، که من شیدای شش گوشم
#اللهم_ارزقناکربلا
یك کرب و بلا بده به این وا مانده
خیلۍ به دلم حسرتش آقا مانده
نگذار بگویند همه با طعنه "
امسال هم آیا تو شدۍ جامانده ؟
#حیدر محمدنژاد
😔
در کار بشر صد گره افتاد خدایا
دستی که گشاید گره از کار نیامد
#اللهمعجللولیکالفرجوالعافیتوالنصر..
#صلی_الله_علیک_یااباعبدلله
سلیمان گر شوم ، بر تو غلام حلقه بر گوشم
بهشتا ! ناز کمتر کن ، که من شیدای شش گوشم
#اللهم_ارزقناکربلا
سوی چراغِ کم سو، خوابی ز سر پریده
کاغذ، قلم و خودکار، تشویش ذهن و افکار
آینده ای نگون بار، بی مقصدم دگر بار
تیک صدای ساعت، تشویش ذهن و افکار
جانم به لب رسیده، خوشبختی ام رمیده
بوق و صدای ماشین، تشویش ذهن و افکار
بی کاری و تورم، دردی به جان مردم
حق خواریِ دگر بار ، تشویش ذهن و افکار
آن کودک ژن خوب، بی غم ز مال و اموال
گشتن میانِ دیوار، تشویش ذهن و افکار
(نرمافزاردیوار)
اجاره ها دو چندان، مستاجران پریشان
سالی به سر رسیده، تشویش ذهن و افکار
مهریه های سنگین ، دعوا کند دوچندان
جیغ زن فلانی، تشویش ذهن و افکار
موعد به سر رسیده، جیبی که پول ندیده
فریاد چند طلبکار، تشویش ذهن و افکار
این دردهای دشوار، هر روز روی تکرار
خواهم فراغ بسیار، تشویش ذهن و افکار
«ھ.سمیعزادھ»
#ھسین🌿
#جامانده_ایم_حوصلهی_شرح_قصه_نیست
اَبرُ بادُ مَهُ خورشیـدُ فلَڪ در ڪارݩد..
داغ دیدار ٺـو را بر دل مݩ بگذارݩد ..😭
من تورا درچالشی ازعشق دعوت میکنم
حس نا آرام خود را با تو قسمت میکنم
شرم اگر چه مهلت حرفم نداده بارها
با غزل اینبار در گفتن جسارت میکنم
هرچه دارم جزهمین دفترچه ی شعرو قلم
در کناری میگذارم با تو خلوت میکنم
واژه ها گر درحضورت رنگ خودرا باختند
با کلامی ساده در عشقم سماجت میکنم
رشوه خواهم داد خورشیدطلایی را به زور
تا نبیندصورتت را چون حسادت میکنم
یاتو میمانی پس از امشب کنارم سالها
یا نمی مانی و من با غصه عادت میکنم
هرگزت شیرین نمی بردم گمان
ای شهدِ عشق
تلخ می دانستمت امّا ,
نه این مقدار تلخ !
#طالب_آملی
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مینوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مینشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غمانگیزترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خودِ تنهای خودم
بیخبر از خطر و زخم، زمین میخوردم
فارغ از درد و غم و وحشت فردای خودم
من به مغرورترین حالت ممکن شاید
نوکر و بندهی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خندهی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد، من ماندم و این شوقِ تمنای خودم
تا که کار من و این شعر به اینجا نرسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواهِ خودم حکم به مرگم دادم
خونم امروز حلال است، به فتوای خودم
خودم
#فاضل_نظری
در دلم
آیینه ای دارم
که میگوید به آه،.
درجهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود..!!
کِنارِ جاده بِدونِ تو خوب میفَهمَم
نِوِشتههایِ غَـمانگیـزِ کامیـونها را
#نجمه_زارع