eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بی عشق نفس زدن حرام است مرا کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا با قربتِ معشوق مرا کاری نیست اندیشهٔ فکر او تمام است مرا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌تا کی در انتظار گذاری به زاریم باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز جان سوز بود شرح سیه روزگاریم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود دیشب که ساز داشت سرسازگاریم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد چشمی نماند شاهد شب زنده داریم طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز تا زنده ام بس است همین شرمساریم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
...🌻 سیب سرخ گونه ات بند دلم را پاره کرد! واے اگر روزے نگاهم بند لب‌هایت شود!!…❣
هم سری، هم در سری، هم درد سرهای سری پادشاهی میکنی ای عشق، تاجت بر قرار!!
چون زخمِ تازه دوخته از خون لبالبم ای وای اگر به شِکوه شود آشنا لبم بگذشت عمر و گفت‌وشنو با تو رو نداد ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم لب وعده کرده بود که: گوید غمم به دوست وقتست اگر به وعده نماید وفا لبم صدبار لب گشودم و بر کس نریختم خونها که موج می‌زند از سینه تا لبم
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺯﯾﺴﺖ ﺑﯽﺗﻨﻔﺲ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻔﺲ میکنی ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ کتاب‌هایی ﮐﻪ ﺗﻮ میخوﺍﻧﯽ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻗﻬﻮﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﻔﺎﺭﺵ میدهی ﻭ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﺮﯼ...
♡•• «آرزوے وصل » از « بيمـِ جدایۍ» بھتراست...
خودت وقتی نخواهی کاری از من بر نمی آید تو راضی کن دلت را مال من باشد خدا بامن..!
هرگاه حینِ گپ زدنت خنده می کنی انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"...
دیوارِ ما از خشتِ اول کج نبود، اما این عشقِ پیرِ لعنتی معمارِ خوبی نیست!
از بس کتاب در گرو باده کرده ایم امروز خشت میکده ها از کتاب ماست
جانم بگیر و عشوه نهان کن که اینچنین "اَلفِـتنَةُ أشَــدُّ مـِنَ القَتـل"، نازنیـــن
افسوس حرام است وگرنه من "عاصی"... چشم از رخ زیبای تو تا مرگ نگیرم آنقدر تو را خواهمت ای برگ گل یاس... یا حاصل من وصل شود یا که بمیرم مو نیست که بر چهره رها کرده ای ، ای خوب... این دام بلا باشد و من صید اسیرم تو معدن عشقی و سخاوت به وجودت... من نیز گدایی که به عشق تو فقیرم من نوکر و دربان تو و درگه ات ای یار تو سرور و سالار و شَه و تاج و امیرم از بهر خدا یا که ثوابش نظري کن... زیرا که به درگاه تو من طفل صغیرم ای کاش بگیرم ز کف پای تو خاکی... با این دو لب غم زده ء زار و حقیرم "عاصی" ❤️🌹
. خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلا ها گمان هرگز نمی بردم که واویلاترین باشی...
•❤️• ما با دلمان هنوز مشکل داریم صد سنگ بزرگ در مقابل داریم  معشوق خودش می برد و می دوزد انگار نه انگار که ما دل داریم
اِحساس عاشقانه ی من ، بی جواب مُرد مردی به دستِ شعرِ خودش در کتاب مُرد
. ما در ره « عشق تو » اسیران بلاییم...
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر
گوئـی به عـزایِ دل مـن، زلــف ســیاهت پوشـیده سـیه، مجـلس ترحـیم گرفــته
ڪَفتی مـرا بعشـق ڪه باید ز جان ڪَذشت جانـم توئی چـڪَـونـه تـوانـم از آن ڪَذشت
گر "عقل" شود حاکم ترسی ز وجودت نیست! گر ره به "دل"ت دادی...خود دانیّ و خود دانی...
خون دل ریخته‌ام در ره او؛ حق دارم عاشقی است دگر. من که حلالش کردم...
یـار جُستم كه غـم از خاطــر غـمگیـن ببرد نه كه جان كاهد و دل خون كند و دین ببرد
‌‌‌‌‌ رفتی و یاد تو اینجاست، خدا رحم کند لحظه بارش غم هاست، خدا رحم کند
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کسی از جان "شیرین" نگذرد فرهاد نیست