eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خیالش باز، شعری بر لبم بی اختیار آورد که اوصاف علی طبع مرا اینگونه بار آورد کلاف شعر دارم، سالها کارم غزل بافی ست دراین بازار آشفته، علی تحسین کند کافی ست نوشتم شاعرش هستم، عجب وهم و خیالاتی نوشتم بی علی هیچم، چه توضیح اضافاتی… نوشتم شمس… دیدم گنبدش زیباتر از آن است نوشتم کعبه و دیدم نجف بالاتر از آن است به قرآن سر زدم دیدم علی گویا تراز آن است نوشتم عرش…دیدم مرتضی اعلی تر از آن است شبیه جبرئیل از درک این اوصاف درماندم صد و ده بار امشب قل هوالله احد خواندم من از شوقش زمین خوردم، ولی مولا بلندم کرد همیشه یاعلی گفتم، علی از جا بلندم کرد سَر و سِرّ مرا با او، کسی جز او نمی داند علی نادیده می بیند،علی ننوشته می خواند چه بهتر ازهمین اول بگویم حرف آخر را کسی از ابتدا تا انتها نشناخت حیدر را
از دشمنان برَند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بَرَم ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
ما به جُرمِ ساده لوحی اینچنین تنها شدیم مردمان این زمانه با دو رنگی خوش ترند ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
مقصود اگر از دیدنِ دنیا فقط این بود دیدیم ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟! ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
پا به پا کردم و جان کندم و گفتم آخر دوستت دارم و گفتی نظر لطف شماست ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
گفتم به هیچکس دلِ خود را نمی‌دهم اما دلم برای همان هیچکس گرفت! ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
ندانَمَت که چه گویم تو هر دو چشمِ منی که بی وجودِ شریفت جهان نمی‌بینم ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت این پنجره فقط به هوایِ تو باز بود ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🍃 ششمین در محفل شعر و ادب و هنر 💠 قصیده‌ای در ولادت الرضا سلام‌الله‌علیه رسید از راه تا از غم رها سازد دل ما را رئوفی که پر از عطر محبت کرده دنیا را شده روز ازل روشن جهانِ عشق از نورش چراغانی کند سیمای او عرش معلا را مدینه از قدم‌های گل طاها شده خرّم رسیده نوگل نجمه معطر کرده بطحا را ارادت رفته بر بام دلم تا وصف او گوید کرامت می‌کند تعظیم این فرزند طاها را فرشته امشب از موسی‌بن‌جعفر مژده می‌گیرد که کرده با ستاره نورپاشی طاق مینا را طبیب دردها آمد علی موسی الرضا آمد بیایید و ببینید این نگار ماه‌سیما را حریم باصفای او پناه خستگان باشد نگاهش می‌برد از دل غم دنیا و عقبی را چه ایوانی چه درگاهی عجب سلطان دلخواهی که از کویش نمی‌راند گدای بی‌سروپا را کریم است و شده باب‌الکرم، دریای جود است او ز مِهرش برده غم‌های دل هر پیر و برنا را دلم را می‌خرد همچون دل باارزش خوبان تفاوت نیست پیش چشم او اموات و احیا را ز گرمی دمِ او وام می‌گیرد دم عیسی که او با یک دم احیا می‌کند صدها مسیحا را سلام زائران را می‌دهد پاسخ، عجب جاهی یکی هستند در درگاه لطفش مفلس و دارا نه‌تنها شیعه دارد دست بر دامان احسانش که او حاجت‌روا کرده یهود و گبر و ترسا را رضا هم شرط توحید است و هم حصن حصین حق که بی او نیست تأثیری تولا و تبرا را کنار ساحل مشهد نمی‌بینم غروبی را که خورشید حضور او منور كرده شب‌ها را رضا شمس‌الشموس و پای‌بوسش عالم و آدم خوشا خاکی که دربر دارد این شمس دلارا را از این تصویر زیباتر ندیدم در همه عمرم به گرد حضرت خورشید پیچ‌وتاب دریا را ز سقاخانه‌اش جان را صفای تازه می‌بخشم به زلف پنجره فولاد او بستم تمنا را نه همّی مانْد و نه غمّی، به او هرگاه رو کردم دلم شد با رضا راضی بنازم این تسلا را اگر داری هزاران درد بی‌درمان بیا اینجا که گرد فرش‌هایش می‌کند اعجاز عیسی را برات کربلا گیرد کسی که رفته پابوسش عنایت می‌کند بر هرکه دارد این تقاضا را به سویش هرکه از باب‌الجوادش می‌رود بی‌شک چشد از دیگران بهتر محبت‌های مولا را کبوترها به درگاهش سحرها نغمه‌پردازند دلم می‌خواهد آن تصویر ناب روح‌افزا را به قلبم حک شده نقش ضریح باصفای او خدا از من نگیرد کاش این نقش مصفا را نشانی دارد از عرش خدا صحن دل‌انگیزش ملک هر لحظه می‌بوید نسیم صحن آقا را همیشه زائران پیش ضریحش مات و مبهوت‌اند خدا از ما نگیرد این دل غرق تماشا را به او گفتم نده حاجاتم و امروز و فردا کن که خیلی دوست می‌دارم همین امروز و فردا را چه شب‌هایی که شد مأمن برایم گوشۀ صحنش به دل دارم همه شب‌ها هوای شور آنجا را سه جا روز قیامت می‌رساند یاری‌اش مولا هرآن‌که کرد در مشهد زیارت پور زهرا را خودش گفته که بعد از مرگ می‌آیم به دیدارت خدا را شکر خواهم دید آخر ماه زیبا را ✍️ بداهه‌سرایان: مشهدی‌زاده ـ مستان ـ یاغریب‌الغربا (لیان) ـ رز ـ مهمان خدا ـ م. کرمانی (راهی) ـ منتظر شهادت ـ سلام حضرت باران (۷۸۶) ـ هانیل ـ بهارنارنج ـ محمدصادق ناطقی ـ مهدی شریفی ـ مهجور ـ محمدتقی عارفیان 🗓 تاریخ بداهه‌سرایی: خردادماه ۱۴۰۱ / ذی‌قعدۀ ۱۴۴۳ 🍃
کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای؟؟ و من برای زندگی   تو  را بهانه میکنم
🌱 با تو مشخص است مسیرِ دُرستِ‌مان جانم فدای نامِ ”امامِ” نخستِ‌مان
حدیثِ تُنگِ شِکَر با دهانِ یار مگویید که تَنگ‌حوصله، یک حرفِ تلخ، تاب ندارد...
فقط یک واحد از چشمان تو هر کس بیاموزد مدرس می‌شود در رشته‌های عشق و شیدایی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
چه بگویم که سکوتِ "آشنایِ" این بُغضِ لال چه بی‌صدا غمِ مرا به "تماشا" نشسته است!
ای زخمِ کهنه ای که دهان باز کرده ای چون دیگران بخند به غم های ما توهم...
گفتی که آرزوی تو در روزگار چیست گفتم فقط همین که بمانی برای من..
‹برگشت› گاهی مشکلی را حل نخواهد کرد! وقتی بدانی در دلش احساس سابق نیست..
يک دشمن سرسخت شدى يار قديمى! چون شاخه درختى كه به تدريج تبر شد..
من گدای عشق او بودم ولی آن سنگدل لقمه‌ای عشق و محبت هیچ اطعامم نکرد
ڪبوتر با ڪبوتر مانده اما از سر اجبار دراین دنیاے تودرتو،تودیگرازچه مینالی؟
حسود نیستم اما کسی به غیر خودم غلط کند که بخواهد رقیب من باشد🤨 🖇💌
سبک تک بیتی نباشد شیوه اشعار من قافیه کم دارم اندر وصف خوبی های تو
وقتی که چای چشـمِ پُررنگ تو دم باشـد مردی که پیشت می نشیند، خسته تر بهتر
فال من در قهوه می جوید، نداند فالگیر از ازل تقدیر من افتاده در جام شراب