نمی گویم چه کردی با دل من چون نمی خوانند
تمام نوحه خوانها ،گاه، بعضی از مقاتل را !!!
#اصغر_عظیمی_مهر
طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری
که روی شانهی طوفان رهاست گیسویش...
#فاضل_نظری
عاشورا🖤
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود ...
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصه ی کنعان دروغ بود
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش
بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ...
#محمدمهدیسیار
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#روز_عاشورا
کاش هجران کمی امان می داد
یار ما را به ما نشان می داد
به دل ما که خون جگر شده ایم
خبری از اماممان می داد
کاش با جلوه اش ربیع الأنام
مژده ی رفتن خزان می داد
به دلی که شکست و بی بال است
کاش در کربلا مکان می داد
صاحب ما صلاح را می دید
خیرمان هر چه بود از آن می داد
رزق درک عزای جدش را
از ازل صاحب الزمان می داد
به هر آن کس که خیر او می خواست
در غمش اشک بی امان می داد
**
بود دلواپس خیام خودش
با چه وضعی حسین، جان می داد
در همین حال یک نفر با پا
جسم او را تکان تکان می داد
کاش تا ذکر او تمام شود
لحظه ای فرصتش سنان می داد
#محمدجواد_شیرازی
#عاشورا 🏴
.
▪️صلَّی اللهُ عَلیکَ یا سَیدَنَا العَطشان
بانگ شادی و هلهله برخاست
چون به میدان نشست گرد و غبار
غرق خون بود هستی زینب
زخمهای تنش هزارهزار
سوی مقتل دوید مویهکنان
تا خودش را سپر کند زینب
اندکی دیر گر رسد باید
خاک ماتم به سر کند زینب
غرق در خون نفسنفس میزد
حضرت عشق بیکس و تنها
رمقی چون نداشت با چشمش
از خودش دور کرد خواهر را
پسازآن شمر سوی مقتل رفت
رفت تا کار را تمام کند
کار او که تمام بود! خدا
رحم بر خواهر امام کند
میبرید از حسین سر ظالم
نبرید از حسین دل زینب
به سر و سینه میزد و میکرد
خاکها را به اشکْ گِل زینب
مویه میکرد زینب و برخاست
نالۀ "یا بُنَیَّ" از گودال
در زمین و در آسمان پیچید
نالۀ مادری پریشانحال
ناله میکرد و پیش چشم ترش
سر برید از حسین شمر لعین
با سر از قتلگاه بیرون رفت
پیکر شاه ماند روی زمین
تشنه بود و سرش جدا کردند
پیش چشمان مادرش، ای وای!
نکند دشمن ازسرِ کینه
بکند قصد پیکرش، ای وای!
پسازآن ده حرامی ملعون
سوی آن شاه سرجدا رفتند
اسبها را که نعل تازه زدند
سوی فرزند مصطفی رفتند
پسازآن شد سری به نیزه بلند
نالۀ اهلبیت افزون شد
پیرهنْ کهنه هم از او بردند
دل سنگ از مصیبتش خون شد
▪️▪️▪️؛
بوسه بر رگ نداشت سابقهای
زینب این بوسه از کجا آموخت؟
چونکه لب بر رگ حسین گذاشت
دل دشمن به حال زینب سوخت...
#محمدتقی_عارفیان، ۱۴۰۱/۰۵/۱۷
برابر با عاشورای حسینی ١۴۴۴
#یا_حسین
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴
امان از شام
دل فغان می کند، فغان ازشام
آتشم می زند بیان از شام
زخم دارند واژه ها به جگر
لکنت افتاده در زبان ازشام
دردمندان آشنا در جان
زخم دارند بیکران از شام
از مصیبت شکست پشت زمین
خون شده قلب آسمان از شام
شعله ها سرکشید تا به فلک
سوخت سرتاسر جهان از شام
داشت کم کم به چشم می آمد
ازپس جاده ها نشان از شام
فاطمه داشت زیر لب می گفت
بگذرد کاش کاروان از شام
کربلا رفت روبه پایان، نه
تازه شد باز داستان از شام
خیزران خورد روی مروارید
دود برخاست ناگهان از شام
آنچه دیدند اهل بیت کجا؟
وآنچه گفتند دیگران از شام
روضه این است: حضرت زینب(س)
پیربرگشته این جوان از شام
می نویسم فقط به جای غزل
بارها، بارها، امان از شام
احمدرفیعی وردنجانی
#حضرت_زینب_س_شام_غریبان
به روی نيزهها ديدم سرت را
ميان خون، رها بال و پرت را
چگونه قلب من آرام باشد
که دیده ساربان انگشترت را...
***
چراغ عمر من پايان گرفته
ببین باران الرحمان گرفته
تمام دشت احيا دارد امشب
که هر نيزه بهسر قرآن گرفته
شاعر: #یوسف_رحیمی
#تنور_خولی
دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور
***
سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس
نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
شاعر: #محمد_رسولی
#حضرت_زینب_س_شام_غریبان
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود
ناراحتم زیاد نماندم کنار تو
شمر آمد و برای نشستن زمان نبود
هر ناقه ای به غربت من گریه کرده است
مانند من غریب دراین کاروان نبود
ای کاش در رکوع عقیق از تو میگرفت
ای کاش بین قافله ای ساربان نبود
ماندم چرا به زور کشیدند از تنت
آخر لباس کهنه ی تو که گران نبود
گفتم به آفتاب نتابد روی تنت
شرمنده ام که روی تنت سایبان نبود
با لشگری برای سرت جنگ کرده ام
پس حق بده اگر که به جسمم توان نبود
دیروز شش برادر کرار داشتم
امروز دور خواهر تو جز سنان نبود
آغوش من که هست چرا مانده ای به خاک
جای تن تو برروی ریگ روان نبود
لعنت به این سفر که بدون تو میروم
تنها شدن که حق من نیمه جان نبود
باد صبا ببر به نجف روضه مرا
روضه بخوان که دخت علی در امان نبود
ما رسممان شهادت و از جان گذشتن است
اما دگر اسیر شدن رسممان نبود
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
قد غم دال بوده ساعتِ سه
وقت جنجال بوده ساعتِ سه
لشکر مست های کوفه نشین
دور گودال بوده ساعتِ سه
خواهری در پی برادر خود
بی پر و بال بوده ساعتِ سه
آنقدر که دویده در مقتل
خسته، بی حال بوده ساعتِ سه
دیده افتاده دست شمر، حسین
دیده پامال بوده ساعتِ سه
سختی هر دقیقه کشتن او
قدر صد سال بوده ساعتِ سه
ذوالجناح آمده بدون حسین
خون، روی یال بوده ساعتِ سه
چشم غارتگر سپاه یزید
پی خلخال بوده ساعتِ سه
گیسوی دختر پریشان را...
آه! بی شال بوده ساعتِ سه
شاعر: #رضا_دین_پرور
#حضرت_زینب_س_شام_غریبان
#حضرت_زینب_س_عصر_عاشورا
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچکس مانند من با غم مصمم تر نشد
تکههای خیمهها را جای معجر میبرم
بیش از این چیزی برای ما فراهمتر نشد
بچهها در بوتهها و دختران در شعلهها
چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد
خیمهها غارت شدند و گوشها پاره ولی
یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد
باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است
مثل آتش هیچکس اینقدر محرمتر نشد
بی تعادل بودنِ تو کار دستم میدهد
هرچه میکردند سر بر نیزه محکمتر نشد
تا نیافتی بازهم بر نیزهات کوبیدنت
هیچ دردی مثل این پیشم مجسمتر نشد
روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته
خواستم بوسم گلویش ساقهاش خمتر نشد
زیر پای این قبایل چند ساعت بودهای
اکبرت هم از تو حتی نامنظمتر نشد
نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی
هیچکس مانند تو اینقدر مبهمتر نشد
خوب شد قبل هجوم اسب سر را بردهاند
خوب شد این سر از اینکه هست درهمتر نشد
شاعر: #حسن_لطفی
صلی الله علیک یا اباعبدالله (ع)
از غربت تو أرض و سما خون گریسته
تنها نه ما سوا، که خدا خون گریسته
جبریل در غمت به سر و سینهاش زده
فطرس میان بزم عزا خون گریسته
اِبنالشّبیبِ روضهی" اِن کُنتُ باکیا..."
با " فابک للحسینِ" رضا خون گریسته
اشکی اگر نمانده برایش جگر که هست
اشکش تمام گشته گدا خون گریسته
گاهی میان هیئت و گاهی به خلوتش
نوکر برای تو همه جا خون گریسته
منت نهاده بر سر چشمان خشک ابر
خورشید عصر کربوبلا خون گریسته
از پارههای پیکر اکبر چکیده خون؟
یا اینکه تا به خیمه عبا خون گریسته؟
خون لبت رسیده به خونهای گردنت
در مجلسیکه طشت طلا خون گریسته
کوچه به کوچه رأستو را بر سرش گرفت
در حیرتم که نیزه چرا خون گریسته
#حیدر_محمدنژاد
Mahmoud Karimi - Bebar Ey Baroon (128).mp3
5.06M
ببار ای بارون ببار بر دلم گریه کن خون ببار
در شب تیره چون زلف یار
بحر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
فدای غم های تو خون میچکد از چشمان تو
بی تاب روی زیبای تو میسوزه عالم در پای تو ای آقا ای آقا
خون دل آسمون زبون میگیره صاحب زمون
ای امان ای امان ای امان عمه جان عمه جان عمه جان ای عمه
دل زارم در تبه گوشه چادر زینبه
امشب جون همه بر لبه😭😭😭
روضه خون مادر زینبه.... ای زینب
دلم زار زینبه گوشه چادر زینبه
امشب جون همه بر لبه ...
روضه خون مادر زینبه... وای زینب
رسیده جون بر لبم
میسوزه سینه پر تبم
آسمون سینه تیره شبم
قربونیه غم زینبم وای زینب
اگر که غوغا نکرد اگه شکوه ز غم ها نکرد
سفره دلشو وا نکرد
غصه جگرشو پاره کرد ای زینب😭😭
فدای غم های تو خون میچکد از چشمان تو
😭😭😭
مراثی من و تو روضه نیست مرثیه خوان
سکوت کن که کس دیگری است مرثیه خوان
به گریه گفت که یابن الشبیب یابن شبیب
خدا گواست که جدم غریب بود غریب
نمانده بود برایش نه مسلم و نه حبیب
خدا گواست که جدم غریب بود غریب
به گریه گفت که باید گریست باید مرد
که او میان دو تا نهر آب، آب نخورد
به گریه گفت عطش چنگ بر گلویش زد
هزار مرتبه با سنگ بر سبویش زد
به گریه گفت توانی نداشت در بدنش
تنش گسسته تر از تار و پود پیرهنش
به گریه گفت که جدم نفس نفس دیگر
نمانده بود از او جز صدای بی جوهر
به گریه گفت که فریادش آه شد کم کم
به گریه گفت نگاهش سیاه شد کم کم
به گریه گفت که رنگ زمین به خون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
دوباره پهلوی زهرا شکسته شد آن روز
که بند بند وجودش گسسته شد آن روز
به گریه گفت که گودال سرّ ناگفته است
لهوف گوشهای از اتفاق را گفته است
ندیده هیچ کسی تا بیاورد بر لب
در آن میانه فقط شمر بوده با زینب
چقدر فاصله از قتلگاه تا تل هست
نگاه کردم و دیدم درون مقتل هست
در این مسیر زنی مینشست و برمیخواست
نمینشست نه او میشکست و برمیخواست
نشان نداشت از او غیر بوی پیراهن
رسید بر بدن او ولی کدام بدن
ولی کدام بدن قطعه قطعه و پرپر
هزار مرتبه رحمت به پیکر اکبر
توان نداشت امام آنقدر که دم بزند
توان نداشت که پلکی به روی هم بزند
نگاه کرد به خواهر ، امام خواهش کرد
تو را به فاطمه برگرد خواهرم برگرد
سید حمیدرضا برقعی
هی مرورش میکند دختر که تا فرقی کند
جابجا میشد قدر تا با قضا فرقی کند
هی مرورش میکند،دیروز را آن دخترک
تا که شاید قطعه ای از ماجرا فرقی کند
کاش اصلا با عمو عباس هم از تشنگی
من نمیگفتم که حالش نزد ما فرقی کند
#سید_طباطبایی
زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک
از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
ایخفتهخوشبهبسترخون! دیده بازکن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
طفلانِ خود به ورطهی بحر بلا نگر
دستی به دستگیری ایشان، دراز کن
برخیز، صبح شام شد، ای میر کاروان!
ما را سوار، بر شترِ بیجهاز کن
یا دستِ ما بگیروازاین دشتِ پُرهراس
بار دگر روانه به سوی حجاز کن
#نیر_تبریزی
#محرم
#عاشورا 🏴
#امان_از_دل_زینب 🖤
شام غریبان...
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچکس مانند من با غم مصمم تر نشد
تکههای خیمهها را جای معجر میبرم
بیش از این چیزی برای ما فراهمتر نشد
بچهها در بوتهها و دختران در شعلهها
چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد
خیمهها غارت شدند و گوشها پاره ولی
یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد
باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است
مثل آتش هیچکس اینقدر محرمتر نشد
بی تعادل بودنِ تو کار دستم میدهد
هرچه میکردند سر بر نیزه محکمتر نشد
تا نیافتی بازهم بر نیزهات کوبیدنت
هیچ دردی مثل این پیشم مجسمتر نشد
روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته
خواستم بوسم گلویش ساقهاش خمتر نشد
زیر پای این قبایل چند ساعت بودهای
اکبرت هم از تو حتی نامنظمتر نشد
نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی
هیچکس مانند تو اینقدر مبهمتر نشد
خوب شد قبل هجوم اسب سر را بردهاند
خوب شد این سر از اینکه هست درهمتر نشد
شاعر: حسن_لطفی
می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است
پینههای دست و پا سر زد به پیشانی عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است
داد ازین طرز مسلمانی که هرکس در نظر
قبله را میجوید اما از خدا برگشته است
خیمه خورشید را «دیندارها» آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است
ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزهها برگشته است
چندبار آخر به استقبال یک تن میروند
سر جدا بازو جدا پیکر جدا برگشته است
جاءَ نورٌ اشبهُ النّاسِ بِخَیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است
هرکه آن خورشید را در خون شناور دید گفت
حکم قتل نور از شام بلا برگشته است
از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است
#فاضل_نظری
#عاشورا
#محرم🏴
هر که ملحق شد به دریاهای ذاتِ اقدسی
کِی پریشان میشود از طعنهٔ خار و خسی
مثلِ کوهی سخت و محکم، پیشِ بادِ روزگار
روحِ او آرام و شادان، بی غم و دلواپسی
چونکه با سيمرغِ هستی، عشقبازی میکند
کِی معطّل میشود با لاشههای کرکسی
در گلستانِ جهان با یادِ یارش سرخوش است
خندههایش مثلِ غنچه، حرفهایش اطلسی
بس که قلبش پُر شده از مهربانیهای دوست
جانِ بیمِهری ندارد تا برنجد از کسی.
#حسینعلی_زارعی