eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
قبولم می‌کند در پیری‌ام محراب آغوشت به مسجد می‌رسند آخر،چو می‌پوسند قرآن‌ها
دست مرا بگير و فقط تا حرم ببر کار دلم بدون تو بالا گرفته است...
درب شعر را قصد دارم گل ببندم بعد از این هی بخندم هی بخندم هی بخندم بعد از این آب و نانی در نمی آید ز شعرو شاعری زندگی را جز غمش باید بفهمم بعد از این
ابروانم شده پل، چشم ترم چشمه ی آن دادِ من این سرِ پل میدهی یا آن سرِ پل
تو موسیقیِ احساسی در این تاریکی دنیا همانند دلم هستی، کمی عاشق، کمی تنها منم آن زخمه‌ای هستم که بر سیمِ خیال تو دَمادم چَنگ می‌رانم پُر از احساس و بی‌پروا فراموشم شده شادی، شُعاع درد دورم زد نمی‌بینم ردِ عشقی، در این شبهای بی‌فردا دلم تنگ است و می‌دانم توام مشتاق دیداری صدایم کن که این دوری، نفسگیر است و جانفرسا تو از چشمم نمی‌افتی، هزاران سال دیگر هم بیا برگرد، می‌خواهم تو را، تا محشر کبرا مرا یک لحظه مهمان کن میان باغ آغوشت که با آرایه‌ی چشمت بگویم شعرهایم را برای بودن با تو چه باید کرد؟ راهی نیست "فقیری مثل من را چه، به این بالا نشستن‌ها"! نگو این را نفهمیدی که من وابسته‌ات هستم همیشه دوست می‌دارم تو را تا آخر دنیا شاعر؟!
حسن ختام: انيس خاطر عاشق نگاه معشوق است اسير دام بلا در پناه معشوق است اگر وصال ميسر نشد يقين دارم مزار سوخته دل بين راه معشوق است دمي که شهپر پروانه سوخت دانستم که اين نشانه يک سوز آه معشوق است به وقت گريه فقط لرزشي به شانه مبين که شانه لحظه ي غم تکيه گاه معشوق است به تاري از سر گيسو هزار دل ! چه عجب؟ که اين ستون کمي از سپاه معشوق است حسين کعبه ي عشق است و من به طوف حسين به دين عشق خدايم اله معشوق است اگر که تربت ما کربلا شود چه شود؟ که خاک کرببلا قتلگاه معشوق است به سينه هاي محبان سلام بايد داد که قلب گريه کنان بارگاه معشوق است
بس که زیبایی اگر یوسف تو را می‌دید نیز چنگ بر پیراهنت میزد! زلیخا پیشکش!
قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی که عقل بر سر بازار عشق حیران است
بازآ که با شنیدن سین سلام تو با خلق روزگار خداحافظی کنم! ‌
غیرت نگذارد که بگویم که مرا کُشت؟ تا خلق ندانند که معشوقه چه نام است!
این هدیه را اگر نپذیری کجا برم؟ جان است جان؛ اگر تو نگیری کجا برم؟
پس از تو زنده نمی ماندم این مبالغه نیست هزار مرتبه جان دادم و خدا نگرفت!
کل آبادی‌مان یک شبه مجنون شد و بعد ردِّ تو دور و برِ دهکده پیدا شده بود...
از بس ڪه خلق پشت نقاب ایستاده‌اند باور نمی‌ڪنند منِ بی نقاب را...
چشم‌ من‌ خیره‌ به‌ عکس‌ حرمت‌ بند شده با‌ چه‌ حالی‌ بنویسم‌ که‌ دلم‌ تنگ‌ شده
‏این که از بی‌سخنی کُشت مرا، چیزی نیست زنده‌ام کرد به یک حرف، قیامت این است
در گـردن دیـگری مـیـفـکـن دستی که‌به خون من خضاب‌است..
او مرده‌ی کشتن بود ابزار فراهم کرد . . . حوای هزاران سیب قصد من آدم کرد . . .
یک چشم پر از اشک و چشم دگرم خون است . . . وضعیت امروزم آینده مجنون است!
دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقیست این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقیست
‌ ‏خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی‌ارزد به غصه خوردن تو...
اگر شد اسم من را زیر این ابیات بنویسید که او با اینکه ترکم کرد اما شعر می خواند...
دست از جهان نَشُستہ مڪن آرزوی عشق ڪاین نیست دامنۍڪه توان بۍوضو گرفت
تکه‌سیبی که تو دندان زده‌ای، خوردن داشت! آدم این‌گونه زمین‌گیر لب حوّا شد...
قبل ازآن اوج،قسم دادمت ای عشق بمان و تو فریاد زدی باز، که برخواهم گشت پشت سر داد کشیدم قَسَمت کو؟ گفتی: به خدای شب آغاز که برخواهم گشت