eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شدم شاعر كه شايد يك شب از شب هاى بيتابى دلش عاشق شود، خواننده ى آثار من باشد
بس‌که میخواهم تو‌را یک‌لحظه دل آرام‌نیست پیشِ من باشی دلم تنگ و نباشی نیز هم
آمدی تنها نباشم حیف تنها تر شدم.... از یقین گفتی برایم، پاک بی باور شدم..... ساده گفتی باورم کن ! با تو می مانم ولی.... رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم.... باز هم در وحشت بی انتهای فاصله.... با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم..... در میان شعله ناباوری ها سوختم.... سوختم در لحظه های بی تو، خاکستر شدم.... گفته بودی اولین بیت غزل های منی.... حیف رفتی و دوباره مصرع آخر شدم... ‌
تـواگر خنده كنى دل ضربان مےگيرد طلب بوسـه از آن غنچه دهان مےگيرد بهر هر بوسـه ے تــو جان به لبم مےآيد لبم از بوسـه ے شيرين تو جان مے گيرد عشق تــو آتش اگر بر تن و جانم بزند قلبم از آتش عشقت نوسان مےگيرد گر رسد دست دلـم بر در باغ دل تـــو سايه ے عيش از آن سرو روان مے گيرد گرچـه يـوسف شده اےسوى دربسته نـرو بازليخـا شدنـم جامـه دران مےگيرد به سيـه چاله ے چشمان تـو اےمستبدم دل مشروطه طلبـ هم خفـقان مےگيرد تا ڪه تسخير شـود كشور دل با نگهتــ با جهانگيرے تـو هر دو جهان مےگيرد
ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﯿﺪﺍﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻭﺍﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﮐﻠﺒﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺯﺍﻫﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﺍﺧﺘﺮ ﺗﺎﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺳﭙﻬﺮ ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺯﻣﺎﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺁﻣﺪﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﮔﻠﯿﻢ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻧﻮﺍﺯﺕ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﺭﺟﻮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﺮﻣﺴﺘﯽ ﺳﺎﻏﺮﯼ ﻧﻮﺵ ﮐﻪ ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺮﺍﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
رفت و بعد از رفتنش آن شب چه بارانی گرفت بوته ی یاس کنار نرده ها جانی گرفت خواستم باران که بند آمد بدنبالش روم باد و باران بس نبود انگار، طوفانی گرفت لحظه ای با شمعدانی ها مدارا کرد و رفت از من بی دین و ایمان، دین و ایمانی گرفت رفتنش درد بزرگی بود و پشتم را شکست از دو چشم عاشقم اشک فراوانی گرفت خسته و تنها رهایم کرد با رنج و عذاب جان من را جان جانانم به آسانی گرفت عاقبت هرگز نفهمیدم گناه من چه بود از من نفرین شده امّا چه تاوانی گرفت...
با لبت بازى مكن وقتى كه صحبت ميكنى چشم من ديوانه اما گوش من كر ميشود دست بر مويت مكش وقتى كه صحبت ميكنم چون زبانم قاصر و الفاظ ابتر ميشود ابروانت را چرا بالا و پايين ميكنى حال اين ديوانه با اين كار بدتر ميشود موقع رفتن مكن تعجيل اى بانوى عشق قلب من مى گيرد و چشمانِ من تَر ميشود راستى فكرى به حال خال لب كن نازنين رِند از حافظ گهى بخشودنى تَر ميشود
در میان خاطراتم با تو خلوت می کنم بی قرار و بی صدا از عشق صحبت می کنم   رو به قبله می نشینم ، قبله ی چشمان تو آه را در سینه ی داغم تلاوت می کنم  بی تو لبریز تمنای شقایق می شوم دشت احساس و نگاهت را زیارت می کنم  در حضور آسمان و بستر رنگین کمان حق رنگ چشم شب را من رعایت می کنم  هر چه دارم می سپارم باز امشب دست تو باز هم یاد تو را غرق خجالت می کنم. Sh
به دنبال كسي هستم دردم را دوا باشد! ميان خسته گي هايم صداي آشنا باشد ! به دنبال كسي هستم كه دستانش پراز اميد! ميان شهر چشمانش پر از عشق و صفا باشد! به دنبال كسي هستم كه دراين وادي غربت! ميان اين همه دوري برايم تكيه گاه باشد! به دنبال كسي هستم كه تقديمش كنم دل را! و او هم با نگاه من به خوبي آشنا باشد! به دنبال كسي هستم كه چون درياي بي پايان ! برايم بي كران باشد و آرام و نهان باشد! به دنبال كسي هستم كه مانند شقايق ها ! هميشه عاشق وشيدا وليكن جاويدان باشد!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﮔﺮ ﻓﺼﻞ ﺧﺰﺍﻥ ﺯﺭﺩ، ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ، ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﺩﻝ ﺑﺎﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ  ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺘﺮ ﻣﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﮐﻢ ﮐﺮﺩ، ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻘﻢ ﺷﺮﻁ ﻣﯿﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﺬﺍﺭﻡ  ﻏﻢِ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺮﺩ، ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ ﺷﺒﯿﻪ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻫﺪﺍﯾﺖ  ﺑﻌﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺳﮓ ﻭﻟﮕﺮﺩ، ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ  ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﯿﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩ، ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ Sh
اب و جارو کرده ام این دل دیوانه را... پاک کردم از غمت این خانه ی ویرانه را... لطف کن دیگر نیا تا سرم باز هوایی نشود.. پاک کن از فهرست شیدایان این بیگانه را... لطف کن مهربانی نکن و باز دلم را تو نبر... رها کن از بند نگاهت صاحب کاشانه را...
خال هندی،گونه لبنانی،رخت کُردی تبار لُر مرام و آذری خو، ترکمن چابک سوار لب فریبا گونه زیبا چشم ابرو دیدنی یکه تازی ، دلنوازی، از تبار بختیار!!! گردنت تنگِ بلورین، مو شرابِ ارمنی طعم لیمو،عطر بویت پرتغالِ شهسوار زلف پرپیچ و خمت چالوس و طرحِ کندوان گاه حیران تر ز حیرانم از این نقش ونگار با دماوند همنشینی بر بلندای امید بهرِ فتحِ قله هایت بیقرارم بی قرار ژرف اقیانوس عشقی و درونت موج خیز میزنم دل را به طوفانِ تنت با اقتدار برده ای هوش از سرم، آتش زدی بر باورم بت پرستم کرده ای از خود ندارم اختیار میشوم محوِ جمالت میچکانی ماشه را ای امان از گردش بی رحم چشمانِ نگار در کجا سنگر بگیرد دل از آن تیرِ نگاه زه رها کن می پذیرم با کمالِ افتخار ماه من خوش آمدی بالای آبادی ما رقص نور امشب بپا کن تا بماند یادگار »آمدی جانم بقربانت ولی «این را بدان انتظارت را کشیدم سال های آزگار تا که آهنگِ قدم هایت بگوشم میرسید دل بیادت بی مهابا شور میزد دیده تار
آتشے از عشقِ تـو در قلبِ ما افتاده است بیخبر هستۍڪه عشق تو ز پا افتاده است چهره برگرداندۍو از دیده پنهان گشته ای بر تمـاشاے تـو ڪارم بر دعـا افتاده است اشڪِ سردِ بیڪسے در چشم هایم یخ زده حنجرم خشڪیده دیگر ازصدا افتاده است غیـرِ گـریـه نیست پیـدا در دلِ آیینه ها صد تَرَک از غصه بر آیینه ها افتاده است رفتے و پشتِ سرِ تـو این نگاهِ خسته ام منتظر بـر امتـدادِ جـاده ها افتاده است ازغمت چون شمع میسوزم و از فریادِ من آتشے بر سینه ے پـروانه ها افتاده است بهـرِ درمـانِ غـریبـه یـار هـم راضے نشد بختِ بـد بنگر چگونه از بها افتـاده است 🍃💐🍃
از تو سکوت مانده و از من، صدای تو چیزی بگو که من بنویسم به جای تو حرفی که خالی‌ام کند از روزها سکوت حسّی که باز پُر کُنَدَم از هوای تو این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است تا صبح راه می‌روم و پا‌به‌پای تو در خواب حرف می‌زنم و گریه می‌کنم بیدار می‌کنند مرا دست‌های تو هی شعر می‌نویسم و دلتنگ می‌شوم حس می‌کنم کنارَمی و آه جای تو... "این شعر را رها کن و نشنیده‌ام بگیر بگذار در سکوت بمیرم برای تو"... ‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
برای من که دلم چون غروب پاییز است صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است
چشم درويش بكن موقع صحبت با من من دلم خواسته شايد به شما "زل" بزنم...!
ای عشق به شوق تو گذر می‌کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم... بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره‌ی نیلوفرم و تشنه‌ی نورم 🌱 💕
. ‏می شود جای"شما" "تو" بشوم موقع چت؟ چه کنم من، این ادبت ما را کُشت!!!...
❇️: یادم نمے کنے و ز یـادم نمے روۍ... یادٺ بخیـر یار فـراموش کار مـن!
بیدل منم !  که دلم مانده پیش من جای خالی  همه دل های عالمم ...!
یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور نازنین! چایی که می‌ریزی نباتی هم بیاور محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی ! آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی یا اقلا اسم فرهاد دهاتی هم بیاور ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور روی نذری‌ها بکش با دارچین قلبی شکسته لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور پشت سقاخانه‌ام چشم انتظار استجابت از زیارت آمدی آب فراتی هم بیاور
کاش میشد عشق را اغاز کرد با هزاران گل یاس آن را ناز کرد کاش میشد شیشه غم را شکست دل به دست اورد نه اینکه دل شکست 🥀🥀
هَرچـِــه او ناز و اَدا کَــرد مُجابش کردم تا رضاخان شُدم و کشفِ حِجابش کردم مریمِ باکِره ای بود و عِبادت می کرد جِبرئیلش شُدم و پاک خرابش کردم چشمِ افسونگرِ میگونِ غَزلخوانی داشت هَر غَـزل خواند ،یکی ناب جَوابش کردم گُلِ سُرخی که دَهانم زِ دَهانش بر داشت آنقدَر سَخت مکیدم کِــه گُلابَش کردم تا کـِه شِلّیک کُنَد بوسه یِ آتش ، تا صُبــح لَب مُسَلسَل شُد و پِیوسته خِشابش کردم بازوان را زِ دو سو مثلِ کتابی بَستم مثلِ یک برگِ گُلِ لایِ کتابش کردم تا کِه برداشتم ، از گردنِ او حقِ زکات بوسه یِ بیشتر از حَدِّ نِصابش کردم
قلب تو قبله گاه من، چشم تو شد قبله نما گریه ڪنان نشسته‌ام رو به تو با دست دعا ڪاش به من نظر ڪنے با دل من سفر ڪنی راز و نیاز ِ من تویے، اے نفست گره گشا بذر ِ امید من فقط، با تو جوانه میزند این دلِ لوس‌و بدقلق، جز تو نمیشود رضا هیچ ڪسے در این جهان غیر تو عاشقم نڪرد جز تو ڪدام دڪترے درد مرا ڪند دوا ؟! گر ڪه مراد من شوی،ڪشته‌ے راهت بشوم معتقدم ڪه در خطر، عشق نمیڪند خطا
تقدیم به تمام متولدین دهه‌های پنجاه و شصت من پُرم از خاطرات و قصه‌های کودکی این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی! قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی! هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش! یادِ دوران اوشین و نقطه‌های برفکی! هشت سال از دوره‌ی شیرین امّا تلخِ ما پر ز آژیرِ خطر با حمله‌های موشکی! تا کجاها می‌برد این خاطره امشب مرا کاش می‌رفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی! یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من من به یاد و خاطراتت زنده‌ام، ای کودکی! شاعر؟