eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دزدیده نگاه کردنت، چون شِکر است شیرینیِ دیدار تو از لایِ در است این گفته درست است که وقتی مِی را.. پنهان بخوری مستیِ آن بیشترَست!
صدایم می زنی آقا ، خطابت می کنم بانو برای دیدنت دل را ، به دریا می زنم بانو از آن روزی که مهر تو نشسته بر دلم باید بگویم که گرفتار دو چشم تو منم بانو سراپا شور و شعرم من برای آرزوهایت همین حالا که در حال ترانه گفتنم بانو به پروانه شدن با تو امید وافری دارم به جای خود به دور تو که پیله می تنم بانو کجا پیدا کنم وقتی که رودرروی تو باشم ؟! همین مصراع هم کافیست برایم مغتنم بانو بفهمانم به دنیا که زلالی مثل آیینه ... و من از نسل دل غمگین سنگ آهنم بانو تو را می خواهمت حتی اگر از نسل بارانی تگرگم ، باد و بورانم، شبیه بهمنم بانو نمیدانم چرا از تو سرودن را نمی خواهند به تو آلوده گردد کاش دوباره دامنم بانو برای سوی چشم من ، به پاس بی قراری ها نمی دانی چه آوردند اینجا بر سر پیراهنم بانو ملالت ها کشیدم من در این دنیای پر حیله و حالا نوبت این است که باشی تو زنم بانو به دنیایم قدم بگذار و چای تازه ای دم کن صدایم کن که ای آقا ، خطابت میکنم جانم ؟!
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت مانند آشنای غریبه در این جهان جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت گفتم بمان که دولت عشق است بودنت اما توجهی به چنین دلبری نداشت وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه ... بال و پر رها شده ی دیگری نداشت یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت آتش گرفت هیزم چشمان من بجز رنج و عذاب معجزه ی بهتری نداشت شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد "آدم" , ولی دوباره دِل ِ کافری نداشت
نیست در سودای زلفش، کار من جز بیقراری ای پریشان‌طره! تا چندم، پریشان می‌گذاری یار دل‌سختست یا من سست‌بختم می‌ندانم اینقدر دانم که از زلفش، مرا نگشود کاری شمع‌رخساری، ولی روشنگر بزم رقیبی سرو بالایی، ولی بیگانگان را در کناری عمر من! جان عزیزی! لیک دائم در گریزی جان من! عمر عزیزی! لیک دائم در گذاری آفتابا! از در میخانه مگذر! کاین حریفان یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری ای بهم پیوسته ابرو! رحم کن بر دل دونیمی! ای بهم بشکسته گیسو! رحم کن بر بی‌قراری! با خیال روز وصلت، در شب هجران ننالم در خزان دارم به یاد روی زیبایت، بهاری
از گلشن خویش دانۀ مهر بیار در باغچۀ خانۀ من عشق بکار حالا که شدی شاعر اشعار قشنگ بر طاق دل خستۀ من شعر ببار
https://abzarek.ir/service-p/msg/1377745 لینک ناشناس برای ارتباط با مدیر کانال مدیر کانال @Seyed_moris2020
حرفی بزن به لهجه‌ی باران که مدتی‌ است این بغض کهنه منتظر یک اشاره است!
بسم الله الرحمن الرحیم برای « او » که تمام من است... خدا کشیده در او چند حُسن نیکو را دل هما، پر طاووس، چشم آهو را گل همیشه بهار من است و می‌دانم که برده است دل یاس و ناز و شب‌بو را غبار دلهره‌ها را تکانده از دل من همین که دست گرفته دوباره جارو را قرار شد بگذاریم سر به شانه‌ی هم نخواستیم اگر بالش پر قو را لبی به خنده گشود و علاج دردم شد که امتحان نکنم خیل قرص و دارو را برای بردن غم‌های سخت از دل من همین بس است که بالا گرفته ابرو را مرا تمام جهان دوست داشتند، ولی من از تمام جهان دوست داشتم او را
فداش بشمِ منه سبز و سفید وقرمز،پرچم این میهنه فداش بشمه منه ایستاده پیش دشمن،این همه سال یه تنه فداش بشمِ منه با برکت حضورش،با عزم و شوق و شورش با موشکِ قطورش!!! نشون داده یه عمره ،حریف هر دشمنه فداش بشمِ منه تو همه ی جبهه ها، هم تو زمین،هم هوا زرنگه و ناقلا همیشه مشت محکم به دشمناش می زنه فداش بشمِ منه وقتی که پاش بیافته ،ماهمه آماده ایم امت آزاده ایم پای وطن جون دادن،تکلیف مرد و زنه فداش بشمِ منه همه دلا می تپه به عشق نام پاکش فدای عطر خاکش خدا می دونه عشقش فراتر از گفتنه فداش بشمِ منه نقشش اگرچه گربه س ولی دیگه یه شیره زور تو کتش نمی ره آینده مون با اُمید به لطف حق روشنه فداش بشمِ منه نام قشنگ ایران تو قاب دلهامونه تموم دنیامونه نبض تمام‌ماها،وطن وطن وطنه فداش بشمِ منه بازم با ایل و تبار می ریم به عشق وطن برای رای دادن با کوچیکا،بزرگا ،با بابا و با ننه فداش بشمِ منه
سنگ قبر دختر کاپشن صورتی گویا که زمین کربلا کرمان شد ریحانهٔ ما رقیهٔ ایران شد این تربت دختریست که یک کشور با کاپشن صورتی اش گریان شد.....😭
صبر ایوب مثالی است که مـــا صبر کنیم ورنه آن زجر که من دیده ام ایوب ندیـد...
گستاخیِ خیالم را ببخش، که حتی لحظه‌ای، یادت را رها نمی‌کند ...
تنها نیایی با خودت مهمان بیاور "حافظ به سعیِ سایه" با قرآن بیاور این واژه‌ها این لفظ‌ها معنا ندارند بانو برای شعرهایم جان بیاور تا این که رنگِ عاشقی بر دل بپاشد با دستِ خود ابری پر از باران بیاور از التهابِ لحظه‌های عاشقانه تب کرده‌ام با بوسه‌ات درمان بیاور آغوش واکُن، حلقه کن دستانِ خود را آزادی‌ام را حبس کن، زندان بیاور بگذار موهایت به دستِ باد باشد آرامشِ آبستنِ طوفان بیاور شاعر میانِ واژه‌هایش عشق دارد دیوانِ حافظ را ببین، ایمان بیاور
شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم دلم با کوهی از دلشوره تنها ماند و من رفتم به او هشدار دادم... قصد ماندن داشت انگاری کمی این پا و آن پا کرد و... آنجا ماند و من رفتم نمی دانم؛ ولی شاید زمینگیر نگاهی بود گرفتار غم امروز و فردا ماند و من رفتم برادرها به من اصرار می کردند باش! اما فقط یک تکه از پیراهنم جا ماند و من رفتم تن شهر از صدای زوزه های گرگ می لرزید پدر چشمش به دستان یهودا ماند و من رفتم تمام ماجرا این بود و از آن روز تا حالا هزاران سال در صدر خبرها ماند و من رفتم به او هشدار دادم ... قصد ماندن داشت اما... حیف! دلم بر روی دست سرد دنیا ماند و من رفتم
دلخوش گرمای کسی نیستم  آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام...!
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹پیام حجت الاسلام دکتر رفیعی به حسینیه معلی. اسلام دین شادی است، برنامه‌های شادِ مذهبی را نزنیم، تشویق کنیم.