سوزاندیَم که دلم خام تر شود
وحشی شدی، غزلم رام تر شود
آهو برای چه باید زمانِ صید
کاری کند که خوش اندام تر شود؟
جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام تر شود؟
آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بدنام تر شود
چیزی نگفتی و گفتی نگویم و
رفتی که قصه پُر ابهام تر شود
آن قدر گریه نکردی میان بغض
تا چشم اشک، سرانجام، تر شود
امشب کنار غزل های من بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود
#افشین_یداللهی
ایستادی که را ببینی باز؟ باغبانی که نوبهار ندید؟
یا کسی را که مرگ بوسیده؟ جز غم از دست روزگار ندید
حال و روزم شبیه چوپانی ست، که سر از ناکجا درآورده
گله اش روی ریل جا ماند و، چشم راننده ی قطار ندید
مثل سربازی ام که بعد از پاس، وقت توزیع نامه ها خوشحال
داخل صندوقش نگاهی کرد، هیچ چیزی بجز غبار ندید
پدری خسته ام که شب هنگام، وعده با بچه دزدها دارد...
دست از پا درازتر برگشت، هیچ کس را سر قرار ندید
حس این روزهای من مثل، بوفه داری کنار جادّه است
چانه اش روی دست خشکیده، راه را دید و یک سوار ندید
داغ من را دقیق تر بشناس؛ ناخدایی که ماند در ساحل
نه که از موجها بترسد؛ نه... عرشه را سخت و استوار ندید
ایستادی که را ببینی باز؟ آنکه از من سراغ داری رفت
آنکه از من سراغ داری مُرد، آنکه در خویش اقتدار ندید
#سیدسعید_صاحبعلم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
بهانههای نبودن همیشه بسیار است
کجاست آنکه تــــو را بیبهانه دریابد؟
#معصومه_صابر
نظر،پیشنهاد،انتقاد،،همکاری،تبادل،طراحی،خطاطی،نقاشی،کلیپ شعرا....
خلاصه که آماده دریافتیم☺️
هدایت شده از شعرکده
از سایه به کهکشانی از نور سلام
با حال ادب، امید، با شور سلام
حالاکه زیارت و حرم قسمت نیست
از من به تو از فاصلهای دور سلام
#یااباعبدالله
#شبزیارتی
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
عاشق دلشده را پندِ خردمند چه سود ؟
رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد..
#عبیدزاکانی
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازے دهر
با همه تلخے و شیرینی
خود مے گذرد
عشق ها مے میرند
رنگ ها رنگ دگر مے گیرند
و فقط خاطره هاست
ڪه چه شیرین و چه تلخ....
دست ناخورده به
جا مے مانند ......
#مهدی_اخوان_ثالث
هر جوشنی که شبها من از دعا بسازم
روزی که فتنه بارد چون جامه در برت باد
#محتشم
الا ای حضرت معشوق منوّر کن جهانم را
کدامین چشم میفهمد به جز چشمت زبانم را
به بوی گلبن وصلت به سَر مستانه می آیم
که درد اشتیاق تو، بُریده تابِ جانم را
#راحم_تبریزی
#سلام_امام_زمانمعج
محو چشمان تو هستم غرق دریا بودنت
روز ها طی میشود گاهی اگر با بودنت
معجزه یعنی کنار تو قدم برداشتن
هر کجا هستم فقط یک لحظه آنجا بودنت
عشقت از من ساخته دیوانه ای که خواستی
با غزل تنهایم آری وقت تنها بودنت
گاه گاهی در وجودم تا غزل گل می کند
تازه می فهمم چهکرده حُسن زیبا بودنت
با همین احساس ناب بودنت تا زنده ام
فکر کن با من چه خواهد کرد حالا بودنت
#علی_دهقانی
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟
بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور
گر بوسه بر لبش بگذارم چهها کنم
گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد
کی قول دادهام که بخواهم وفا کنم؟
بیم فراق دارم و باید به شوق وصل
شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ...
اشکی نماندهاست که جاری کنم ز چشم
جانی نماندهاست که دیگر فدا کنم
ای عشق! من که عقل خود از دست دادهام،
دیوانهام مگر که تو را هم رها کنم؟
زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی
ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم
#سجاد_سامانی
به رنگ و بوی گل وابسته ام من
به جمعِ نیسْتان پیوسته ام من
بیا ای عشق، جانم را بسوزان
که از پروانه بودن خسته ام من!
#صفيه_قومنجانی
رسیدهایم به بنبست؛ راهِ چاره تویی!
ببین! مخاطبِ انبوهی از اشاره تویی
سکوت کردی و اللهاکبر از دهنت!
همین صدا که نمیآید از مناره تویی
تو شهروند کویری، مقیم دریایی
به روز سایه سرو و به شب ستاره؛ تویی
به هر که زنگ زدم، خندهی تو میآمد
چگونه است که آن سوی هر شماره تویی؟
به اشک من که نمیایستد شبیه شدی
پس از تجلّی زیباییات، دوباره تویی
رسید وصف تنت، برگهها سفید شدند
که دلپذیرترین شعر بیگزاره تویی
در انتشار تو رنگینکمان پدید آمد
که روی قوسی از آیینهها سواره تویی
به غیر نور به گوشت نمیرود حرفی
کسی که ساخته از ماه گوشواره تویی
ادامه دادم و دیدم که پشت تپهی سرخ
برای هرچه بهار است استعاره تویی
#سعید_مبشر
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر
دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
#فرزاد_نظافتی
هی غصه تنها شدنت را خوردیم
یوسف شدی و پیرهنت را خوردیم
امروز دوباره جایتان خالی بود
ما شربت دیر آمدنت را خوردیم
#عباس_صادقی
#یا_صاحب_الزمان_ع
از امر تو اگر چه اطاعت نمیکنیم
جز خویش را همیشه ملامت نمیکنیم
عمری حرام شد پی دیدار این و آن
ای دیدهی دریده، حلالت نمیکنیم
تقصیر همت کم ما بود، این فراق
تقدیر را به طعنه مذمت نمیکنیم
یک عمر انتظار کشیدی برای ما
یک عمر در جواب تو: «فرصت نمیکنیم»
جمع است بی خیال تو، هر جمعه، جمعمان
یک لحظه هم به شوق تو خلوت نمیکنیم
شاعر شدیم و با غزلی نصفه نیمه هم
در پیشگاهت عرض ارادت نمیکنیم
ای ماه! ما کجا و خیال وصال تو ؟!
ما بیش ازین به عشق جسارت نمیکنیم
سخت است باورش ولی از ما قبول کن
"هرگز به این نبودنت عادت نمیکنیم"
#فاطمه_اکرمی
از آن همیشه دلم را شکسته میخواهی
که دیگری نتواند در او قرار گرفت...
#میرزاملک_مشرقی
این شهر که رنگ و بوی برزخ دارد
آتشکده روی صخره ی یخ دارد
یک عده بهشت می فروشند اینجا
صدشعبهی املاکی دوزخ دارد
#محمدعلی_ساکی