eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رباعی خاموش شدم، سکوتم از غم می‌گفت در من کسی از آنچه نگفتم می‌گفت راز دل خود به اشک اگر می‌گفتم این طفل زبان‌بسته به عالم می‌گفت
سلام خدمت همراهان همیشگی سرزمین شعر. برای شرکت‌ در پویش‌ «من هم شاعرم»، آثار خود را با موضوع و قالب آزاد، به‌همراه نام و نام‌خانوادگی و شماره تماس، از طریق صندوق الکترونیکی برنامه به آدرس sarzamineshertv4@gmail.com با درج موضوع ارسال کنید. مهلت ارسال آثار تا ۳۱فروردین است. شایان ذکر است که پس از بررسی اشعار، با شاعران بزرگوار تماس گرفته خواهد شد.
از کنار من افسرده تنها تو مرو  دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان  موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز  قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو ای قرار دل طوفانی بی ساحل من  بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو سایه ی بخت منی از سر من پای مکش به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک  از کنار من افسرده ی تنها تو مرو
در کوی قلندری چو سیمرغ می‌باش به نام و بی نشان باش بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش 🌼🌼🌼🌼
@sarayeketab_mkhtarnamh_-_mjmveh_rbaeyat.pdf
4.37M
مختارنامه: مجموعه رباعیات عطار نیشابوری نویسنده: عطار به تصحیح: محمدرضا شفیعی کدکنی مجموعه رباعیات عطار که خود او، آن را به نام مختار نامه و در پنجاه باب بنا بر مضمون دسته بندی کرده، ‌بیشتر از آثار دیگر عطار لحظه ها و تجارب روحی عطار را به نمایش گذاشته است. ارزش این اثر گذشته از جنبه عرفانی، ادبی و زبانی آن، راه خیام شناسی این رباعیات است چرا که بسیاری از معروفترین رباعیاتی که به نام خیام مشهور شده، در نسخه های قدیمی این کتاب یافت شده که دو قرن بعد از کتابت آن به خیام نسبت داده شده اند. دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی با تعمق در آثار عطار، به چاپ انتقادی این اثر دست زد و رباعیات را از دو نسخه قدیمی (731 ق) و نسخه صحیح تر مربوط به سال 826 ق و نسخه چاپ سنگی مختارنامه تصحیح کرد. از نسخه های دیگر رباعیات هم استفاده شده ولی نسخه اساس، همان نسخه کتابت شده در 826 ق است. @arayehha
جهان را بی تو ای دلبر پر از تکرار می بینم دلم‌ را بی تو افسرده دلی بیمار می بینم از آن روزی که افتادم به پایت با دو چشم خون خودم را تا ابد مردی بدون یار می بینم "عاصی"
بیدار شدن شروع غم‌هایم بود دلتنگی در سرشت فردایم بود درخواب بهم رسید دست‌ من و تو خوابی که تمام عمر، رویایم بود
دستی بلند کرد و گفتم: «سفر به خیر!» خوش می‌روی، گذار تو از این گذر به خیر من چون گوَن، اسیرِ غمِ خویشتن شدم یادِ تو، ای نسیمِ خوشَ‌رهگذر! به خیر یادِ تو، ای که خیسی چشمان من نشد آخر به عزمِ راسخِ تو کارگر، به خیر یادت نمی‌رود زِ خیالم؛ مگر به مرگ ذکرت نمی‌رود به زبانم؛ مگر به خیر بی‌خوابی ارمغانِ دلِ رفته‌ی من است هرگز نمی‌شود شبِ عاشق، سحر، به خیر تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم دستی بلند کردم و گفتم: «سفر به خیر!»
حال خود را چو بحال دگران سنجیدم کمترین درد من از درد همه بیش آمد.
کنارت هستم و عاشق، نفس‌هایم همه امّید مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب می‌خواهی؟😔
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی آقای میرزایی در برنامهٔ سرزمین شعر شبکهٔ چهار سیما
ای دوست! هرآنچه هست نور رخ توست فریادرس دل، نظر فرّخ توست طی شد شب هجر و مطلع فجر نشد یارا! دل مُرده تشنهٔ پاسخ توست
دیگر لبم به خنده شکوفا نمی‌شود انگار رخت بسته بهار از دیار من!
هرکه باشد اهل ایمان ای عزیز پاک دارد چار چیز از چارچیز از حسد اول تو دل را پاک دار خویشتن را بعد از آن مومن شمار پاک دار از کذب و از غیبت زبان تا که ایمانت نیفتد در زیان پاک اگر داری عمل را از ریا شمع ایمان مر ترا باشد ضیا چون شکم را پاک داری از حرام مرد ایمان دار باشی والسلام هر که دارد این صفت باشد شریف ور ندارد دارد ایمان ضعیف هر که باطن از حرامش پاک نیست روح او را ره سوی افلاک نیست چون نباشد پاک اعمال از ریا است بی حاصل چو نقش بوریا هر کرا اندر عمل اخلاص نیست درجهان از بندگان خاص نیست هر که کارش از برای حق بود کار او پیوسته با رونق بود
کم نامه‌ی خاموش برایم بفرست از حرف پرم گوش برایم بفرست دارم خفه می‌شوم در این تنهایی لطفا کمی آغوش برایم بفرست
گل خشکیده در پاکت نمیدانند یعنی چه همین نسلی که غرق پی وی و استیکر و گیفند
در کنار منی و تصویرت در دل استکان نمی‌افتد چای خود را بنوش عزیز دلم حرف من از دهان نمی‌افتد
برایم کمی چای دم می‌کنی مرا فارغ از هرچه غم می‌کنی کمی می‌نشینی کنارم، مرا رها از غم بیش‌وکم می‌کنی قدم می‌گذاری به تنهایی‌ام به این قلب شیدا کرم می‌کنی جنون می‌دمی در من از خنده‌ات ولی عشق را متّهم می‌کنی تو با این‌همه لطف و زیبایی‌ات به زن‌های عالم ستم می‌کنی من آن‌قدرها ساده‌دل نیستم تو با حرف‌هایت خَرم می‌کنی! 🙄
در محفل دوستان به‌جز یاد تو نیست آزاده نباشد آن‌که آزاد تو نیست شیرین‌لب و شیرین‌خط و شیرین‌گفتار آن کیست که با این‌همه فرهاد تو نیست؟!
آنقدر با حوض و ماه و شب تبانی مي‌كند تا پلنگي مثل من را هم رواني مي‌كند از علاجم دكتران شهر عاجز مانده‌اند دكتر من در ده بالا شباني مي‌كند او پريزاد است و از افسانه‌ها بر گشته است اين يكي هم شهرت من را جهاني مي‌كند قاتل من بوده و آزاد مي چرخد چرا بر خرابه‌هاي قلبم حكمراني مي‌كند پيرمردي را كه در آيينه مي‌بينم منم عشق نافرجام پيرت در جواني مي‌كند
گریبان مرا هر لحظه می‌گیرد غمی تازه که هر آن می‌روم از عالمی تا عالمی تازه اگرچه یک نفس مهمان دنیا هستم اما کاش در این غربت‌سرا حتی نمی‌کردم دمی تازه اگر که جای هر کینه درختی سبز بنشیند در آن صورت هوای شهر خواهد شد کمی تازه دوباره دست‌هایم را دخیل اشک خواهم کرد برای درد خود پیدا نکردم مرهمی تازه تمام رازها را برملا کردند محرم‌ها دگر رازی نمی‌گویم مگر با محرمی تازه مرا جدی نمی‌گیرند دیگر مردم دنیا بیا ای مرگ تا پیدا نمایم همدمی تازه فقط باید دل خود را به دست عشق بسپارم به امیدی که او از من بسازد آدمی تازه.
تو رفته‌ای از دست، دستم بند ِجایی نیست من رفته‌ام از دست، امّید شفایی نیست کشتی سرگردان طوفان دیده‌ای هستم بعد از تو طوفان هست اما ناخدایی نیست تو مانده‌ای آن سو و من این سو، میان ِما نیلی خروشان است و اعجاز عصایی نیست برف فراموشی چنان باریده بر ذهنت انگار از من هیچ جایی، ردّپایی نیست اما برایت باز هر شب شعر خواهم گفت قلبی که ناآرام شد، رام ِجدایی نیست...
به حال خویش می‌خندیم، می‌گرییم، می‌میریم جهانِ رنج و اندوهیم، ما، مایی که انسانیم...