eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رشته گر باریک باشد در محبت، باک نیست جهد کن تا از کشاکش، نگسلانی رشته را
چون درختی خشک با شاخه هایی پر غبار وریشه هایی تشنه پامال زمستان چشم به راه شکفتن با شوق صد شکوفه بهاری ترین ابر را انتظار می کشم... در حیرت اینکه دهقان به چه کار کِشت مارا...؟! درباره خودتان بنویسید!؟ جواب:انسانی در پی آدم هستم
جنون زلف‌هایت برده از من باز، بازی را بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را بکش ابرو، بزن چاقو، بده مرهم، خدایی کن به شدت دوست دارم این مدل بنده‌نوازی را تمام پاره خط‌های تنم را قطع کن با وصل بر اندازیم این قانون خط های موازی را فقط تو می توانی قاتل یک شهر باشی، بعد به یک لبخند برداری کلاه هر چه قاضی را بیا با اتحادی مزدوج حل شو در آغوشم که از بنیاد برداریم اضلاع ریاضی را دهان دائم الخمرِ خُمت را بسته تر کن باز بیا از رو ببر یکجا، زکریاهای رازی را
گم‌گشته‌ایم در خود و پیدا نمی‌شویم ما بعد از این شکسته‌دلی، ما نمی‌شویم
❣ اگر قول تو سر قرار اگر می‌آمد آمدشدِ انتظار، سرمی‌آمد کارم نه به دست عقل اگر می‌افتاد از عشق چه کارها که برمی‌آمد
هر کسی هست گرفتارِ خط و خال کسی از همه کار جهان من به علی مشغولم دور او گشتم و میگردم و خواهم گردید سالیانی است به شغل زُحلی مشغولم خبری نیست در این دهر خبر نامِ علی است غیر او من به امور بدلی مشغولم از نجف آمده بودم به نجف خواهم رفت من برای نجفم من به علی مشغولم
بايد به آغوش خزان مجبور باشد تقويم وقتي از بهارش دور باشد! سهم اجاق روشن هيزم شکن هاست اينجا درختي که اجاقش کور باشد! مي خواستم خورشيد باشم، حبّه هايم فانوس دست خوشه اي انگور باشد عطر مرا در چشم هايت منتشر کن آيينه بايد بازتاب نور باشد! اي مرگ لطفاً شال سبزي که مي آري گل هاي سرخش با لباسم جور باشد!!
همیشه شاعران آواره‌ی شعرند اما من به دنبال توام! وقتی تو باشی شعر می‌آید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عشق سحرها، سلام سوره‌ی جان رسیده‌ام که بگیرم از این حرم درمان گدای صحن عتیقم، گدای گوهرشاد مرا به چشمه‌ی فیض اجابتت برسان
حتی اگر تو نقطه ی دور جهان شوی دارد ادامه در دل من ماجرای تو...
چقدر خوب که دیگر مرا نخواهی دید برو که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید بزن به نیل تنت را! زمان معجزه نیست که بعد ازاین اثری از عصا نخواهی دید تو در "گذشته" ای و من چقدر بی "حالم" نقاط مشترکی بین ما نخواهی دید سوای خاطره هامان، سوای دلتنگی تو روی آنچه گذشت ست را نخواهی دید هنوز توی سرم فکرهای ناجور است میان سیل غزل ناخدا نخواهی دید! مسیر پر زدنت را به گریه شستم من بــــرو! که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید
خود را به رفیق‌ها رساندیم امشب در محفل خاطرات ماندیم امشب سرگرم شدیم باز با شعر و غزل یک‌صفحه کتاب هم نخواندیم امشب
(سینه مالامال درد است)،نیست حتی چسبِ زخم بارالها طاقتی دِه ، دلبر من کرده اخم...
ز خالق، بنده می خواهم ، من از دورانِ نوزادی؛ نبیند روی ماهت را، به غیر از بنده " نُو بادی" No body:هیچ کس
دریا و چمن از هیجان می‌خندد قوری و نبات و استکان می‌خندد غم می‌رود از روی زمین، از دل خاک مادر که بخندد آسمان می‌خندد.
‌دلتنگی دیگری رقم زد باران دیدار من و تو را به‌هم زد باران تا صبح به روی سرِ من چتر گرفت جای تو، کنار من قدم زد باران...
آرزو دارم که از عالم بَراُفتد رسمِ خواب تا نبیند هیچکس در خواب، دیدارِ تو را
هدایت شده از 
خوشی نداشت برایم همه جهان بی‌تو تو رفتی و شده سروِ قدم کمان بی‌تو مرا ندیده گرفتی؛ گذشتی از عشقم هنوز چشم ترم هست خونفشان بی‌تو تو خرّمی و بهاری بدون من، امّا نشسته بر دل من، ماتم خزان بی‌تو از آن زمان که چو پروانه پر زدی رفتی قفس شده است برای من آسمان بی‌تو خدا کند که بمیرم از این غم هجران که کَنده‌ام دل را از جهان و جان بی‌تو
بیا که فارغِ از هرچه بود و هست شویم شراب چیست؟ دو چایی بیار مست شویم
با این که هزار شکوه از من داری در سینه دلی شبیه آهن داری اما چه کنم میان این خلق خدا تنها تو به چشم بنده دیدن داری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر طنز عباس احمدی در برنامه سرزمین شعر، شبکه چهار سیما
رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی نکن بعد از این، این خانه را هرگز چراغانی نکن مجلس "ختم محبت!!" خنده و شادیش چیست؟! ریسه ها را باز کن تو! نورافشانی نکن قایق بختم در امواج جفایت غرق شد لااقل بر این جسد؛ امواج، طوفانی نکن کار خود را کردی آخر! شیشۀ قلبم شکست شادباشت باد!! اظهار پشیمانی نکن! دیگر از آه و خطا و از پشیمانی نگو نازها کم کن دگر! گیسوپریشانی نکن سنگدل تر هم ز تو سنگی مگر در شهر هست؟! سنگدل! دیگر تو صحبت های انسانی نکن تا مگر وجدان بی احساس خود ساکن کنی روح و احساس مرا چون بره قربانی نکن گریه و چشم تر و دامان خیست چاره نیست! رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی نکن
نمیدانم به دستت میرسد این نامه ها یا نه اگر هم میرسد، با شوق میخوانی مرا یا نه؟ فقط نام تورا در هر قنوتم زیر لب دارم تو هم میگویی از ناگفته هایت با خدا یا نه؟ به شوق دیدن چشم تو دیشب زود خوابیدم تو هم دیشب مرا در خواب دیدی از قضا یا نه؟ پس از یک عمر دلتنگی اگر دیدی مرا جایی به جا می آوری این چهره ی آشفته را یا نه؟ زمان شعر گفتن اشک من بوی تو را دارد تو هم با بوی باران یاد من می افتی آیا؟ نه...
اینجا دلم گرفته از این شهر غم‌زده از این‌همه تراکم باروت نم‌زده از کوچه‌های ساکت بی‌انتهای شهر پس کوچه‌های خلوتِ خاموش خم‌زده دیگر دلی برای رهایی نمی‌تپد در این هوای ساکنِ بی‌روح سم‌زده یک دشت بی‌شقایق غمگین نصیب ماست یک دشت بی‌قرار که گیسو بهم‌زده اینجا غروب چشم شقایق گناه کیست؟ این را چه کس برای شقایق رقم‌زده؟ دردی غریب در دل من ضجه می‌زند بغضی غمین به دفتر اشکم قلم‌زده من تا حریم سرخ شفق گریه می‌کنم دریا به سوی چشم من اینک قدم‌زده راهی نمانده تا وزش مرگ سرخ من مرگی پر از طراوت چشمان نم‌زده
صبح آمده برخیز خدا را بو کن با خنده، غم ِگذشته را جارو کن با مهر، لبِ پنجره ها عشق بکار با عشق، به قابِ زندگانی رو کن @nabzeghalam