eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ای چشمهای قهوه‌ای! رؤیای دیرینم! شما خواب مرا دیدید...یا من خواب می بینم؟ غریبم...خسته‌ام...خانم شما حتماً جوان هستید! برایم قهوه می ریزید؟ می بینید: غمگینم... غریبم خسته‌ام...آنقدرها که خوب می دانم نخواهد داد غیر از این دو فنجان قهوه تسکینم غریبم عاشقم...آری اگر صد بار دیگر هم به این دنیا بیایم کار من عشق است...من اینم! درون کوره‌ی قلبم بریز اندوه هایت را خدای آتشم با داغ باید کرد تزئینم خدای آتشم...در خود تمام بندگانم را شکستم...برمَینگیزان مرا از خواب سنگینم... به فکر فتح قلبت بودم اما انتظار تو کشید از قلعه‌ی تاریک رؤیای تو، پایینم من این یک دانه برف امشب در این صحرا چرا باید به روی سنگچینِ آتش عشق تو بنشینم؟   @abadiyesher
شنیدید : هر چه کنید به خود کنید. هر عملی که انجام بدیم و هرحرفی وهر انتقادی در نظام‌هستی به خود ما باز می گردد وقتی دروغ بگوییم، وقتی‌‌که غیبت کنیم. وقتی‌ زحمت‌دیگران را نادیده بگیریم. این انرژی های‌ بد میچرخد و به خود ما باز می گردد در نتیجه: خیر و برکت از زندگی ما بیرون میرود. و میگیم ‌چرا دعاهای ما مستجاب نمیشه ... اما وقتی بر روند کل هستی حرکت می‌کنیم، یعنی‌کار خیر و نیکو انجام می دهیم ، وقتی به خوبی همه توجه می‌کنیم. این‌انرژی نیز در کل‌هستی میچرخد و به خود ما باز می گردد. در نتیجه: خیر و برکت وارد زندگی ما می شود ... @abadiyesher
وقتی که تو نیستی  دنیاچیزی کم دارد... من فکر می‌کنم در غیاب تو همه‌ی خانه‌های جهان خالی است، همه ی پنجره‌ها بسته است، اصلا کسی حوصله آمدن به ایوان را ندارد... وقتی که تو نیستی، من هم تنهاترین اتفاق بی‌دلیل زمینم... @abadiyesher
از عاشقی‌ات نشانه دستم دادی با دست خودت بهانه دستم دادی من شاخه‌گلی به تو تعارف کردم تو نامهٔ عاشقانه دستم دادی @abadiyesher
روزها کار دلم لحظه شماری شده بود طفلک از دست تو هر شب متواری شده بود جایگاهی که به زیبایی اسمت سوگند با تو از روز ازل نامگذاری شده بود نیمه شب  ها من و تنهایی و بغضی که شکست اشک هایی که به دنبال تو جاری شده بود روزهایی که نبودی دل بابونه شکست کار مریم پس از آن گریه و زاری شده بود نرگس از رفتن تو پای به بیراهه گذاشت یاسمین از شب آغاز فراری شده بود در حیاط از غم فقدان تو محبوبه ی شب مست در باغچه ام خاکسپاری شده بود تو که یکرنگ نبودی و دلت تنگ نبود من همانم که دلم دانه اناری شده بود بی تو هرشب من و تنهایی و لالایی شب شاه غم در شب من تاجگذاری شده بود @abadiyesher
من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم ‏باور نمی‌کنید؟ همین شعر شاهد است‏ @abadiyesher
خسته‌تر از صدای من، گریهٔ بی صدای تو حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو @abadiyesher
حدّ مدحِ تو برتر از قلم است قلم از عجزِ خویش گشته خجل که خدا مدح کرده است تو را شده قرآن به مدح تو نازل تو زلالی، زلال‌تر از آب تو لطیفی، لطیف‌تر از گُل نیست فرشی مناسب قدمت زیر پایت مگر بریزم دل تویی آن بنده‌ی خدای نما تویی آن جلوه‌ی نخستین‌اش که رسیدی به قاب قوسین و نیست بین تو و خدا حائل ابتدای رسالتت "اقرا" انتها و کمال آن "بلّغ" که بدون ولایت حیدر نرسد بارِ دین به سرمنزل @abadiyesher
یک سحر با شوق دیدارت مسافر می شوم می گشایم بال را مرغ مهاجرمی شوم هرچه دارم می‌فروشم، می‌خرم مهرتو را با همین سرمایه، رشک هرچه تاجر می شوم مصرعی از چشمهایت را به رویم باز کن با همین اعجاز می‌بینی که شاعر می‌شوم تا مگر یک لحظه از پیش خیالم بگذری روزو شب در کوچه ی دیدار عابر مي شوم در اتاقم یادگاری مانده عکسی از ضریح تا نگاهش می کنم هرلحظه زائر می‌شوم بیقرارم بیقرارم بیقرارم بیقرار رهسپار مشهدت در بیت آخر می‌شوم @abadiyesher
هدایت شده از بارش‌های قلم من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم... شعرخوانی مرحوم محمدعلی بهمنی در نجوا با امام رضا(ع)
دلتنگــیِ مـن چـاره‌ی بیچـارگـی‌ام نیست وقتی که کسی باید و در زندگی‌ام نیست @abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
alireza_ghorbani_naghshe_farshe_del 128.mp3
3.63M
🌹 نقش فرش دل 🌹شعر از ؛ استاد مرحوم محمدعلی 🌹 خواننده ؛ علیرضا قربانی
برای محمد علی بهمنی عزیز: شعر نَه...روی مُصَفّای تو پیدا می‌کرد اوکه در هر غزل، آئینه ،مُصَفّا می‌کرد... گرچه در محفل ما ، جمع ، غزل می‌گوید رفت آن کس که غزل از دل تنها می‌کرد... آنکه از بهر خودش تنگ شود سینه کجاست؟! آه و صد آه از آن یار که غوغا می‌کرد... گرچه کم بود هوا تا که نویسد از تو به هوای تو به هر گریه غزلها می‌کرد... غیر دلتنگی‌اش از بغض فرو خورده نبود گله.ای گر دلش از تنگی دنیا می‌کرد... «تو همانی که دلم لک زده لبخندش را» عشق بود و لب خود رابه غزل وا می‌کرد... رفته‌ای تا ابد و شعر تو برجا مانده از ازل شکر، غمت فکر دل ما می‌کرد... هیچ از عالم ویران نتوان برد برون غیر یاد تو که آبادی دلها می‌کرد... «گله‌ای نیست من و فاصله ها همزادیم» از ازل ، مرگ ،حسودی دو شیدا می کرد ... @abadiyesher
بعد هر شام، سحر بود، ولی دیگر نیست درد ما زودگذر بود، ولی دیگر نیست مثل کبریت تری در وسط گندمزار در سرم فکر خطر بود، ولی دیگر نیست شیر پیر قفسم، بی‌خبر از لانهٔ خویش چشم من خیره به در بود، ولی دیگر نیست شاه قاجارم و در کافهٔ تهران دلگیر... قهوهٔ تلخ قجر بود، ولی دیگر نیست "عشق آموخت مرا طور دگر خندیدن" عشق هم طور دگر بود، ولی دیگر نیست جنگلی بودم و خشکی جگرم را سوزاند ترسم از تیغ و تبر بود، ولی دیگر نیست خواستم پر بزنم، سنگ مرا پرپر کرد اندکی شوق سفر بود، ولی دیگر نیست آه از این درد که هر بار زمین می‌خوردم دست پر مهر پدر بود، ولی دیگر نیست @abadiyesher
موسیقی دردیم و سزاوار سکوتیم با این همه فریاد، گرفتار سکوتیم در شهر پریشانی، در کوچه اندوه همسایه دیوار به دیوار سکوتیم در خلوت ما جای سخن نیست، من و تو چون آینه ها رازنگهدار سکوتیم ِ گوش شنوا نیست در این دار مکافات محکوم به زندانِ دل‌آزار سکوتیم شعری نسرودیم که در یاد بماند چون اهل نظر «حافظ» اسرار سکوتیم @abadiyesher
هر روز از این مسیر برمی‌گردم از رفتن ناگزیر برمی‌گردم تو شام بخور، بخواب، تنهایی‌جان! من مثل همیشه دیر برمی‌گردم @abadiyesher
یک یارِ با وفا که شود یاورش، نداشت امّید یاری از طرف همسرش نداشت یوسف‌ترین عزیز خدا بود و ای دریغ عزت میان مردم دور و برش نداشت ویرانه باد مسجد شهری که هیچ‌گاه جایی برای سبط نبی منبرش نداشت نفرین به سائلی که غنی شد از او؛ ولی اندازه‌ی معاویه هم باورش نداشت از کودکی زیاد ز کوچه نمی‌گذشت از کوچه خاطرات خوشی در سرش نداشت گیسوی او بخاطر یک غم سپید شد اینکه قدی بلندتر از مادرش نداشت @abadiyesher
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم در دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست .. @abadiyesher
تا هوای آسمان در سر ندارد زنده نیست مرغ اگر پرواز را باور ندارد زنده نیست جان اگر بخشید بر دشت ودمن جاوید شد ابر اگر در چنته چشمی تر ندارد زنده نیست جای دارد در دل ما مهر ختم المرسلین این صدف در خود اگر گوهر ندارد زنده نیست شوق دیدار شه لولاک در جانهای ماست هر دلی این شوق را در سر ندارد زنده نیست در دو عالم رزق ما از سفره ی احسان اوست توشه از این سفره هرکس بر ندارد زنده نیست @abadiyesher
آواز قشنگ عشق در گوش من است پروانۀ یاد دوست بر دوش من است صبحی که خیال او به دل می‌تابد انگار که خورشید در آغوش من است @abadiyesher
شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم شصت و سه سال راه به این سو نداشتم اقرار می‌کنم که من – این های و هوی گنگ- ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم جسمی معطر از نفسی گاه داشتم روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام حتی برای دیدن خود سو نداشتم وایا به من که با همه‌ی هم زبانی‌ام در خانواده نیز دعاگو نداشتم شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش راهی به این زمانه‌ی ناتو نداشتم نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟! می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم اما من اعتقاد به تابو نداشتم آقا شما که از همه‌کس باخبرترید من جز سری نهاده به زانو نداشتم خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟ دیگر سوال دیگری از او نداشتم @abadiyesher
صبح است ... و بیدار شده‌ام تا دوست داشتنت را زودتر از ، روزهای قبل شروع کنم ... @abadiyesher