eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکس که در معامله با دوست غم خرید حتی اگر زیاد خریده ست ، کم خرید قبل از الست بود که ما گریه کن شدیم ما را برای روضه ی خود در عدم خرید
می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت شور افتاد دل خواهر او در خیمه کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت رضا دین پرور 🥀😭
🏴 چند بیتی تقدیم به سقای تشنه‌لبِ حرم سیدالشهدا علیه‌السلام... به امید گوشه‌چشمی... از خود صبح مهیای خروشیدن بود علمش بر سر دوش و زرهش بر تن بود یک به یک بال گشودند همه یاران و... چشم سقای حرم، ابر پر از باران و... جان به لب داشت علمدار تمنا می‌کرد عاقبت عشق دری هم سوی او وا می‌کرد ناگهان خیمه به خیمه همه‌جا غوغا شد گره از کار علمدار حرم هم وا شد اذن داده‌ست امامش که رود ماه حرم تا شود مرهم اشک و عطش و آه حرم گفت: جانم به فدایت که چنین بی‌تابی بهر لب‌های ترک‌خورده بیاور آبی برو ای ماه! برو دست خدا همراهت! ای یدالله! برو دست خدا همراهت! می‌روی از حرم و... مشک و علم در دستت مشک نه، نبض دل اهل حرم در دستت می‌روی و همۀ دشت هوالحق گویان دیدنی‌تر شده شمشیر دو دم در دستت چشم امید تو و... دیدۀ بی‌تاب حرم... کارِ عشق است گره خورده به هم در دستت مشکِ سیراب که دیده لب عطشان تو را به جوانمردی تو خورده قسم در دستت تشنه‌لب، جان به لبِ آب فرات آوردی دست در دستِ وفا آب حیات آوردی چه شد اما که دل علقمه ناگاه گرفت چه کسی بر تو علمدار حرم! راه گرفت نابرابرتر از این جنگ ندیده‌ست کسی فرصت رزم ز تو دشمن بدخواه گرفت دست تو زودتر آهنگ رهایی سر داد دست تو بال شد و سیر الی الله گرفت تیر آنقدر شتابان به دل مشک نشست از لب تشنۀ تو فرصت یک آه گرفت آه از فرق تو و سجدۀ خونین عمود آسمان ناله برآورد رخ ماه گرفت! کیست تا علقمه از سمت حرم می‌آید کیست از سمت حرم با قد خم می‌آید خم شده سورۀ دستان تو را می‌بوسد مصحف غیرت و ایمان تو را می‌بوسد آمده مرهم این دیدۀ بی‌تاب شود آمده با لب خشک، از غم تو آب شود آمده سر بدهد روضۀ آب‌آور را روضۀ غربت فرمانده بی‌لشکر را چه کند بی‌تو لب خشک علی‌اصغر را؟ به که باید بسپارد گل نیلوفر را؟ بعد تو در حرم آل علی غوغایی‌ست هر دلی شعله‌ور از آتش این تنهایی‌ست اشک در چشم حرم روضۀ غربت خواند و... جگر اهل حرم را غم تو سوزاند و... هر دلی بعد تو از غصه تلاطم دارد بی‌تو دشمن به حرم قصد تهاجم دارد موسم بی‌کسی آل رسول است دگر روضه‌خوان دختر زهرای بتول است دگر بعد تو داغ به لب‌های فرات است ببین اشک، گریانِ قتیل‌العبرات است ببین «این شب تار مگر بی‌تو سحر می‌گردد؟» همه گفتند فقط کاش عمو برگردد
مهدی جان ✨ یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را آرام به نام من محتاج بینداز😔 🍃
الزمان آنقدر که از ماه زمین فاصله دارد از محضرتان دورم و قلبم گِله دارد خیره شده چشمم به دعای سحر تو کِی اهل دلی همچو شما نافله دارد عشق تو مرا گوشه نشین کرده به هر جا آواره ی روی تو مگر حوصله دارد برسفره ی اِطعام شما چشم به راهم لطفی به گدایت که امید صِله دارد
امشب گره‌ها، بی دست باز‌ می‌شوند😭😭😭😭
سقای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد اندازه ی اصغر، آب دارد
اللّهم‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجهم « زیرِ عَلمت اَمن‌ترین جایِ جهان است » هرکس که اباالفضل ندارد نگران است با بودنِ تو حس نَکنم غربت و غم‌ را چون بیرقِ تو سایه‌یِ رویِ سرِمان است در معرکه تکرارِ علمدارِ حُنینی رفتارِ تو در خیمه چنان مادرتان است مهتابِ حسینی قمرِ اُمِّ بَنینی وَاللّه بیابانِ بلا با تو جَنان است هرگز لَقَبَت حاجتِ اِثبات ندارد «چیزی‌که‌عیان‌است‌چه‌حاجت‌به‌بیان‌است» تو مَرهمِ هر هَمُّ و غمی بابِ‌حوائج بیچاره کسی شد که طبیبش دِگران است با روضه‌یِ تو یار سرآسیمه می‌آید نامِ تو مسیری به سویِ صاحب‌زمان است
آخرین آزمون کشتن چراغ بود❗️ و در آن چادر کسی نبود که آزمون آخر را باخته باشد! کسی نبود که بوی بهشت را نشنیده باشد! اصلا در آن چادر؛ دیگر کسی نمانده بود! همه یک نفر بودند همه از خویش رها شده، و با امام یکی شده بودند! چیزی نداشتند جز او / کسی نبودند جز او / هیچ نبودند و نور بودند همه .... آخرین آزمون اما؛ هنوز ادامه دارد.... در چادری دیگر🔅!
حتی خدا به حرمت دست بریده ات واجب نکرد قنوت نماز را...😭 😭😭
خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می فروخت بالها را می خرید و دستها را می فروخت خواب دیدم آب بی تاب نگاهش مانده بود او نگاهش را به یک فردای زیبا می فروخت مثل باران در صدایش مهربانی غرق بود اشکهایش را به یک لبخند صحرا می فروخت او علم بر دوش با خورشید پیمان بسته بود ماه زیبا را به تاریکی شبها می فروخت گریه می کردند آنشب نخلهای نینوا درکنارکودکی تنها که خرما می فروخت خواب دیدم مشک را بر شانه اش آتش زدند دستهایش در میان رود دریا می فروخت.. لاادری 😔
«رود را تا به ابد تشنه مهتاب گذاشت داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت...» لب اگر تر کند از چشمه‌ی دریا عباس چه جوابی بدهد، ام بنین را عباس ؟ دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست... دستش افتاده ولی، راهِ دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد... می توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند چه بگویم که چه شد؟ یا که چه برسر آمد ؟ ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد... پسرم؛ دست مریزاد قیامت کردی تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرقِ شرم به پیشانی توست... آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
. خدا ڪند ڪه دگر خیمه اے بنا نشود بنا اگر شده بے صاحبش رها نشود خدا ڪند ڪه قد و قامت یلان غیور ڪنار جسم برادر ز غصه تا نشود خدا ڪند ڪه اگر هر ڪه داغ دید و شڪست شبیه آینه ے خُرد ڪربلا نشود عموے ساقے من رفته آب بردارد دعا ڪنید ڪه دستش ز تن جدا نشود ستون خیمه ڪه افتاد عمه ام آمد به معجرم گره ے ڪور زد ڪه وا نشود ادری
🏴 ‌± آب را ریخت بـه یادِ لبِ ارباب زمین مـرحبا بـر نفـس و تـربـیـتِ اُمِ بنین 🥀
. علقمه گفتم و دیدم ڪه عمودے آمد ناگهان در وسط معرڪه سقا افتاد 😔 ادری
ڪربلا بودمُ جز عطر گل احساس نشد در گلسٺـان حـرم هیـچ گلـے یـاس نشد هـمـۂ ڪرببلا عـرش برین بـــــــود ولے بخــدا هـیـچ ڪجا مـرقـد عبـاس نشد 😔 لاادری
گرچه سهم‌ من ز باران چند قطره شبنم است شکر حق در روضه هایت چشم هایم زمزم است در کتاب مجلسی نقل از امام صادق(ع) است گریه ی بر تو برای داغ زهرا مرهم است گر نبودی باب توبه بهر آدم بسته بود از سر لطف تو بود آقا که آدم آدم است زیر دِینَت هستم و هرجا نشستم گفته ام هرچه دارم آبرو از صاحب این پرچم است این پریشان حالی ام که قصه ی امروز نیست از غروب شصت و یک مهمان این قلبم غم است پیکرت عریان به روی خاک ها افتاده بود پای این روضه اگر جان هم دهم آقا کم است خواهرت آمد به گودال و نگاهی کرد و گفت چَشم من کم سو شده یا اینکه جسمت مبهم است هیچ تیغی از تنت با دست خالی بر نگشت از تن تو هرچه باقی مانده خُرد و دَرهَم است روزگاری با بنی هاشم به اینجا آمدم حال دور خواهر تو قحطی یک محرم است نوید طاهری
«رود را تا به ابد تشنه مهتاب گذاشت داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت...» لب اگر تر کند از چشمه‌ی دریا عباس چه جوابی بدهد، ام بنین را عباس ؟ دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست... دستش افتاده ولی، راهِ دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد... می توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند چه بگویم که چه شد؟ یا که چه برسر آمد ؟ ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد... پسرم؛ دست مریزاد قیامت کردی تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرقِ شرم به پیشانی توست... آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت شور افتاد دل خواهر او در خیمه کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت پهلوان بود ولی خورد زمین با صورت علم و دست قلم، کاش به رو برمیگشت این تکان های سرش تند و مُشدّد میشد تیر در کاسه هر چشم، نگو برمیگشت تیغ ها نظم تنش را چه بهم ریخته بود بر تنش نیزه نمیرفت فرو، برمیگشت خاطرش جمع حرم بود و سرش گرم همه لشکری دست پُر از پیکر او برمی گشت مادرش فاطمه آنجا عوض ام بنین از کنار بدنش مرثیه گو برمیگشت سر او بند نمیشد سر نی، چون هربار  دختر قافله میگفت عمو برمی گشت رضا دین پرور
بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
رود مے گفت کہ یڪ جرعہ مرا مے نوشد... عشق مے گفت کہ نشناختہ ای سَقـٰا را(:
ما میان عمر خود خیلے برادر دیده ایم در وفاداری ولی عَبـٰاس چیز دیگریسٺ!
بسم‌ الله الرحمن الرحیم زبان حال حضرت ام البنین(س) ▶️ عباس جان! کنار حسینم بمان و بس یعنی که بیقرار حسینم بمان و بس قربان قدّ و قامت حیدر تبار تو شمشیر ذوالفقار حسینم بمان و بس سرداریِ تو خادمی آل فاطمه است سردار! تکسوار حسینم بمان و بس جان و دلم! تو ماه بنی هاشمی ولی همواره در مدار حسینم بمان و بس مادر! به فکر هیچ کسی غیر او مباش تنها در انحصار حسینم بمان و بس ام البنین فدای تو، در فتنه های سخت مردانه جان نثار حسینم بمان و بس با جان و دل فدای قدمهای عشق باش بی چشم و دست یار حسینم بمان و بس عباس جان! حسین غریب است، بی کس است عباس جان! کنار حسینم بمان و بس ⏹
اللّهم‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجهم « زیرِ عَلمت اَمن‌ترین جایِ جهان است » هرکس که اباالفضل ندارد نگران است با بودنِ تو حس نَکنم غربت و غم‌ را چون بیرقِ تو سایه‌یِ رویِ سرِمان است در معرکه تکرارِ علمدارِ حُنینی رفتارِ تو در خیمه چنان مادرتان است مهتابِ حسینی قمرِ اُمِّ بَنینی وَاللّه بیابانِ بلا با تو جَنان است هرگز لَقَبَت حاجتِ اِثبات ندارد «چیزی‌که‌عیان‌است‌چه‌حاجت‌به‌بیان‌است» تو مَرهمِ هر هَمُّ و غمی بابِ‌حوائج بیچاره کسی شد که طبیبش دِگران است با روضه‌یِ تو یار سرآسیمه می‌آید نامِ تو مسیری به سویِ صاحب‌زمان است