eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
50.9هزار دنبال‌کننده
859 عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل دوم) 🔸دو نفری که مرا بردند یکی مچ پای مرا گرفت و از روی تخت پایین کشید، احساس کردم زیر پایم خالی شد و سرم به زمین خورد، یک آن احساس کردم روحم بالا آمد، آن بالا لبخندی زدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/opFLa 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل دوم) 🔸از یک جایی حس کردم که باید بروم‌، بالا کشیده شدم، طوری که محله برایم شد مثل کُره، به محض اینکه اتفاق افتاد، انگار وارد اتاق شدم (اتاق بازگویی، اتاق بازجویی) جلوی من یک‌ پرده باز شد از ۴ سالگی را نشانم دادند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tWlYQ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل دوم) 🔸من احساس می‌کردم که دو طرف ترازو برابر شده گفتم خدایا من نه آدم بدی بودم نه آدم خوبی. پرونده بسته شد و مثل پوشه شد که به من دادند گفتند: برو داخل این نور (گفتنی که ادراک بود نه شنیدن) من وارد نور سفید شدم پایم را که گذاشتم داخل آن نور، برگشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/3lgoU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸سال ۸۶ سمت نیشابور کار داشتم، ماشین روشن نمی‌شد، مکانیک آوردم، رو به آسمان با زبان خودم به خدا گفتم: من از تو لجبازترم این ماشین را روشن می‌کنم، ضربه‌ای با پا به ماشین زدم استارت زدم ماشین روشن شد... 🔸در راه برگشت فردی را دیدم ایستاده، گفتم من که تنها میرم این بنده خدا رو هم برسانم کمی بالاتر یک نفر دیگر هم سوار کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cpSZM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸بلند شدم، خودم را دیدم، پیرمرد را که جلو پیش من نشسته بود را هم دیدم، پیرمرد هم با من بلند شد، اما نفر قبلی هنوز خواب بود نگاه کردم دیدم ماشینم خراب شده ولی اصلاً برایم مهم نبود. 🔸من و پیرمرد همدیگه را نگاه می‌کردیم، اصلا به فکر نفر سوم هم نبودیم که ایشان را هم بلند کنیم ببریم، هر چی هم می‌رفتیم نمی‌رسیدیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/8qphX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸مسیر طولانی رفتیم و خسته هم نمی‌شدیم که بگیم حالا بشینیم کمی خستگی بگیریم، می‌دانستیم فقط باید مستقیم بریم 🔸یک پسرخاله‌ای داشتیم که از دنیا رفته بود، ایشان را دیدم ایستاده بود، اصلا تعجب نکردم که ۶ سال مرحوم شده خیلی عادی پرسیدم علی اینجا کجاست؟ گفت: باید بریم... همه جا تاریک بود ولی قابل دیدن بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cwzMU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸دیدم ۳۰،۴۰ متر مانده بود که به خودم برسم، فاصله ۲۰ متری در آن تاریکی سه نفر را دیدم قد رشید... 🔸یک زمانی بود که باید کارهایی انجام می‌شد که شب خوابم ببرد، الان برعکس شده، اگر سر کسی داد بزنم، آن شب خوابم نمی‌برد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nZvfl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸سه تا بزرگوار که ایستاده بودند گفتم: فرصتی دوباره، زن و بچه‌ام منتظرند طرف سمت راست به طرف وسط سرش را برگرداند و گفت: این هر طور بوده چهار قطره اشک برای ما ریخته، یک‌ فرصت دیگر بهش بدهید... 🔸من سرم را بالا آوردم، چهره را نگاه کنم، دیدم نمیشه، احساس کردم (متوجه شدم) طرف وسط دست نداشت و فهمیدم چه کسی هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XNsn9 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸من دیگه متوجه شدم سه بزرگوار چه کسانی بودند فهمیدم نفر وسط چه کسی هستند، برای همه ما مشخص هست چه کسی دست ندارد... نفر سوم سمت راست الهام شد امام حسین (علیه السلام) هستند. نفر سمت چپ حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله) بودند. 🔸از خجالت حالت سجده سرم را گذاشتم از اینکه بخشیده شدم، از اینکه اینهمه من گشتم یه کار مثبت پیدا کنم، پیدا نکردم، خودشان پیدا کردند، حساب گم نمی‌شود، ما اگر یادمان برود، آنها یادشان نمی‌رود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rb5OZ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸به محض اینکه زمین خوردم، پدرم که فوت شده بود، با دو نفر دیگه اومد بالای سرم، پدرم سال ۷۹ از دنیا رفته بود. 🔶رفتیم جلوتر قبری رو کنده بودن، همراه پدرم رفتیم بالای سر قبر ایستادیم، تا می‌خواستم به پدرم بگم که این قبر چیه؟! اینجا کجاست؟ و چه اتفاقی افتاده؟! یه نفر از تو قبر که نمی‌دیدمش، با صدای محکم، سه بار پرسید: آیا نماز می‌خوندی یا نه؟؟؟!!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/R7cQk 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸دیدم از تو قبر یه دستی اومد بیرون و یه لوح یا نامه‌ای رو از قلبم کشید بیرون، تموم کارهایی که انجام داده بودم توی نامه نوشته بود، نمازها که خونده بودم رنگ سبز و کارهای خطایی که انجام داده بودم رنگ مشکی بود. 🔶گفت: این دو رکعت نمازها چیه؟ گفتم: من عقبه‌ی هر نمازی دو رکعت نافله برای شهدا و اموات و امامان می‌خوندم گفت که این دو رکعت نمازها باعث شده که بلاگردان تو بشه تا برگردی به دنیا... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/QSOik 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸اومدیم این طرف‌تر، عده‌ای از مردگان بودند که می‌دونستند ما اومدیم اینجا و دوباره می‌خوایم برگردیم به دنیا و سفارش کردند 🔶یکی از مرده‌ها بود که گفت: مهدی یه سفارش می‌کنم به خانوادم بگو که نیان گریه کنن بالای سر قبرم، روزهای پنجشنبه هروقت می‌خوان آرومم کنن، فقط قرآن بخونن، دستاشو گذاشت روی سرش و گفت: وقتی گریه می‌کنند سرم درد می‌گیره، خیلی با حالت جدی بهم می‌گفت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/EsgUp 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸عده‌ای بودن لباس‌های سبز رنگی داشتن و راز و نیازهای قشنگی با خدا داشتن، چیزی که عجیب بود فرش‌های اینها بود که مثل امواج دریا می‌درخشید با رنگ‌بندی خیلی زیبا که حالت درخشش اون انسان رو به وجد می‌آورد 🔶پدرم نقطه‌ای رو مشخص کرد و گفت اینجا چاه آب بزنید، همین قسمت انشاءالله بهتون آب می‌ده، که ما هم این کار رو انجام دادیم و الحمدللّه به آب رسیدیم و این همون قطعه از باغ بود که وقف امام حسین (علیه السلام) شده بود، مهندس‌ها ۲۰۰ متر پایین‌تر رو نشون دادن که اونجا به آب نرسیدیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/TIjCo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸وقتی می‌خواستم از پدرم خداحافظی کنم و برگردم پیش خانوادم، احساس دلتنگی کردم، دوست نداشتم برگردم، خدا شاهده آنقدر اونجا لذت‌بخش بود که دیگه حاضر نبودی برگردی به دنیا... 🔶 وقتی احساس دلتنگی کردم، پدرم یه دستی رو توی آسمون بهم نشون داد،‌ گفت به آسمون نگاه کن، وقتی به آسمون نگاه کردم، یه دستی رو نشونم دادند، از همون وقت احساس می‌کنم تو همه ی کارهام یه دستی پشتم هست و کمکم می‌کنه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zO8Nj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸خرداد ۱۳۹۱ بود که پدر و مادر همسرم حج عمره رفته بودند، شب قبل از بازگشت همه برادرها و همسرانشان در منزل پدر و مادر جمع شده بودند تا با هم مشورت کنند برای برنامه استقبال و مهمانی اختلاف نظری بین خانم‌ها و آقایان بوجود آمد که بحث بین من و همسرم در ماشین موقع برگشت به منزل ادامه پیدا کرد و بعد ۱۲ سال زندگی اولین بگو‌ مگو‌ بین ما ایجاد شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rHPaf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸صحنه خیابانی را می‌دیدم، قبری کنار خیابان بود و من طوری در این قبر قرار داشتم که نوع خوابیدنم خلاف حرکت ماشین بود سر به سمت راست و پا به سمت چپ، کنار من افعی خوابیده بدنش لوزی‌های زرد و مشکی و من دوباره وحشت زده صورتم را چنگ می‌زدم که این کنار من خوابیده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/negCx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸وقتی همسرم را مضطرب دیدم، انتخاب برای رفتن را نوعی خودخواهی می‌دیدم گفتم: تضمین می‌دهید وقتی برگردم به همین آرامش برسم؟ و به دیگران بگم همچین آخر کاری وجود داره؟ آنچه در ذهنم بود این بود که برگردم و دیگران را هم به آن سمت هدایت کنم وقتی ضمانت گرفتم آن صحنه تمام شد و پاهایم حالت عادی پیدا کرد. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Zrm4w 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸طبق تجربه‌ام مرگ تولد است، تولد در جهانی دیگر، هر چه از عالی بشود برایش بکار برد، خوبی محض 🔸این زندگی هم مرحله‌ای از زندگی است، اما نه به اندازه زندگی بعدی که عالی باشد این زندگی هم شیرین است با وجود سختی‌هایی که در اینجا هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/raO8t 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸زمستان سال ۸۶، شب یلدا، چند روزی بود که حال خوبی نداشتم، به اصرار خانواده مرا به درمانگاه بردند، تزریقاتی برایم انجام شد، به منزل برگشتیم و تا آنجایی یادم هست که باران شدیدی می‌آمد، خوابیدم یکی دو ساعتی که گذشت خانواده به من سر زدند و دیدند رختخواب پُر از خون شده و سریعاً مرا به بیمارستان منتقل کردند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/I6rhY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸دیدم بیمار تخت یک به طرفم آمد، اصلا نمی‌شناختمش، آقای محمدی نامی بود، سلام علیک کردیم، گفتم: مگر مرا می‌بینی؟ گفت: بله آقا می‌بینمت. گفتم شما مرخص شدی؟ خندید گفت: مرخص؟؟!! ادامه حرف‌ها را یادم نیست، فقط دیدم رفت روی تخت خوابید و آمدند ملحفه روی سرش کشیدند، خداحافظی کرد و ایشون را از بخش بیرون بُردند. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nvbEu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸وقتی بهوش آمدم اولین کسی که بالای سرم آوردند خانمم بود، ولی نمی‌توانستم حرف بزنم، چون شیلنگ‌های ساکشن هنوز به من وصل بود. 🔸دو روز بعد که دستگاه‌ها و ساکشن را از دهانم جدا کردند، دوباره همسرم آمد، ولی خوشحال بود، به همسرم گفتم: چرا صورتت را چنگ زدی؟ گفت: چطور؛ تو کجا دیدی؟ گفتم: من همه صحنه‌ها را دیدم، آنجا که کت و شلوار و لباس‌هایم را جلوی خودت گذاشته بودی و گریه می‌کردی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/OTuCW 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links