eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51هزار دنبال‌کننده
901 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸پدرم جانباز اعصاب و روان است و ۳۰ درصد موج انفجار دارد، شرایط خاصی داریم. برادری داشتم که بخاطر شرایط پدر نمی‌توانست درس بخواند، چون پدر شب‌ها خواب ندارد و برادرم نمی‌توانست تمرکز کند، نگهبانی ساختمان را برداشت تا آنجا هم درس بخواند هم کار بکند. یک شب که مسافر به حرم امام رضا«علیه‌السلام» می‌برد، مسافر را که پیاده می‌کند تصادف می‌کند و در جا می‌میرد. این جریان مرا خیلی بهم ریخت، تا جایی که مدتی از دبیرستان ترک تحصیل کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rfvcm 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸کسی بود که مرا خیلی اذیت می‌کرد و بی آبرویی کرد در هئیت و به اهل بیت علیهم‌السلام توهین می‌کرد و آزارهایش اینقدر ناراحتم کرد که حتی به منزل فامیل نمی‌رفتم. این ناراحتی به قبلی‌ها (بحث پدرم و مرگ برادر و تحمل سختی‌ها) اضافه شد و احساس کردم به آخر خط رسیدم و دنیا برایم معنی نداشت. 🔸یک روز ساعت‌ها در خیابان قدم زدم و ساعت ۱۱ونیم شب که به منزل برگشتم، به اتاقم رفتم و رختخوابی رو به قبله انداختم گفتم ان‌شاءالله شب آخر است... می‌گفتم: خدایا مرا به حق حضرت محمد«ص» از این دنیا بردار، خسته شدم. یکی یکی ائمه علیهم‌السلام را نام بردم و خدا رو قسم دادم تا رسیدم به خدایا مرا به حق حضرت مهدی«عج الله» بردار؛ یک دفعه یک شمایل وحشتناک عصبی در اتاقم ظاهر شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://www.aparat.com/v/RHeCb 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸از شدت استرس صدایم در حلقوم قطع شده بود، دست و پایم تکان نمی‌خورد، فقط تماشاگر شدم، زمانش انگار سالها برایم طول کشید که جانم را می گرفت، به ذهنم رسید شروع کنم قرآن بخوانم، آیه الکرسی را خواندم رهایم نمی‌کرد، دعای فرج هم خواندم باز هم رهایم نکرد،گفتم این چه موجودی است که با خواندن قرآن و دعا هم نمی‌رود؟!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qpixY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸نگاه کردم به بدنم گفتم: خدایا چی شده؟من رفتم؟ واقعاً مُردم؟ تمام روحم استرس بود، ناراحتی بود، شروع کردم به داد زدن به پنجره نورگیر نگاه کردم، برگشتم دیدم آن موجود نیست، از پنجره نورگیر که آن طرفش اتاق خواهرم بود نگاه کردم گفتم داد بزنم کسی کمکم کند برگردم به جسمم، یا فریاد بزنم پدرم کمکم بیاد، هر کس را صدا میزدم صدایم نمی‌شنید!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/iqnKO 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸به سمت هال (پذیرایی) نگاه کردم دیدم مادرم خواب است در حالیکه رو به اتاق من بود همینطور که مادرم را نگاه می‌کردم گفتم: تمام شد! 🔸یک لحظه گفتم: خدایا و تمام اطرافم خدا را احساس می‌کردم، به درک این رسیدم که خدا از رگ گردن به من نزدیک‌تر است، توجه‌اش را درک می‌کردم که چه خواسته‌ای دارم، احساس می‌کردم هیچ چیزی بالا دست او نیست، با خدا که صحبت می‌کردم، احساس می‌کردم می‌شنود، به ذره ذره وجودم توجه می‌کرد، خیلی عزیز و مهربان بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/W6xr9 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸بخاطر گناهانم دلم می‌خواست برگردم تا نماز روزه‌های قضاهایم را بخوانم و بگیرم، گفتم: خدایا اگر مرا نمی‌بخشی برگردم، بخاطر مادرم ببخش برگردم، اینهمه سختی کشیده، مادرم می‌میرد. 🔸یک لحظه به آینده رفتم، تشییع جنازه‌ام را دیدم همه گریه می‌کردند، بدنم را داخل قبر گذاشتن و سنگ لحد و باقی مراحل خاکسپاری، دیدم مادرم آهی کشید و همانجا مُرد، گفتم: خدایا به حرمت مادرم بزار برگردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zw5YD 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) 🔸آنجا احساس کردم به تمام وقایع زندگی نگاه و توجه می‌کردم، داشتم اعمالم را نگاه می‌کردم، از لحظه‌ای که بد و خوب را می‌فهمیدم همه را می‌دیدم تا آن لحظه که مُرده بودم با کیفیت عالی به صورت ۱۰ بُعدی. 🔸موارد خوب را هم می‌دیدم، می‌دیدم برای امام حسین«ع» و اهل بیت علیهم‌السلام گریه می‌کردم تمام وجودم خنک شده بود، احساس خوبی داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/2wO07 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بر انسان مبارک باد زادروز دو برادر خالق کربلای تاریخ پی‌نوشت: دیروز عزیزانم تلفنی تماس گرفتند و «عباس» بودنم را تبریک گفتند: ۱.حضرت مادر ۲.خواهر مهربانم ۳.و برخی دیگر اعضای خانواده... و از دیروز در اندیشه‌ام که این رفتار می‌تواند رسمی فراگیر شود. پی‌نوشت: دیروز فشردگی ضبط برنامه فرصت عرض تبریک نداد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸۱۴ آبان ۱۴۰۱ به سمت قم می‌رفتم برای جلسه کاری، به منزل تماس گرفتم که من دارم مسیری رو میرم کاشان و اصفهان هم باید برم و کارهایی انجام بدم، قم کارم انجام نشد دوستم که در قم بود گفت: تا عصر در قم بمان گفتم: میرم و برمی گردم، در مسیر چند باری نگهداشتم و چند دقیقه قبل اتفاق، ناخودآگاه کنار زدم، با خودم گفتم برم یا نه؟ دیدم خوابم نمیاد حرکت کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/B3CKG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸۱۴ آبان ۱۴۰۱ به سمت قم می‌رفتم برای جلسه کاری، به منزل تماس گرفتم که من دارم مسیری رو میرم کاشان و اصفهان هم باید برم و کارهایی انجام بدم، قم کارم انجام نشد دوستم که در قم بود گفت: تا عصر در قم بمان گفتم: میرم و برمی گردم، در مسیر چند باری نگهداشتم و چند دقیقه قبل اتفاق، ناخودآگاه کنار زدم، با خودم گفتم برم یا نه؟ دیدم خوابم نمیاد حرکت کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/B3CKG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸حس‌ها خیلی قوی‌تر بود، صدای یک موتور را شنیدم که از آن طرف اتوبان لاین دیگر با موتور از آن بیابان میاد، شلوار مشکی و اورکت سبز تنش هست و در حال ذکر گفتن است که خدایا کسی چیزیش نشده باشه ان‌شاءالله کسی نمُرده باشه لهجه اصفهانی هم داشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/2WSHe 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸دو سال قبل برای شرکتی چندین سال کار می‌کردم مدیرعامل این شرکت به من لطف داشت مثل پسرش بهشون علاقه داشتم (ایشان هم در تصادف مرحوم شد) بسیار در زندگی‌ام تأثیر گذار بودن؛ ایشان را آن طرف اتوبان دیدم. 🔸من با ذوق و شوق خواستم ببینمش او اصلاً به من توجه نمی‌کرد انگار من شده بودم تمام وجود او که با تمام احساس‌هایش می‌گفت: چرا آمدی؟ حس کردم اگر ایشان سرش را بالا می‌کرد باید مرا می‌بُرد و تمام تلاشش را کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rRHuQ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸حسی در وجودم با من حرف می‌زد که آقا حمید تو خودت خواستی بمیری، من گفتم: کی خواستم؟! گفتند: می‌خواهی نشانت بدیم؟ مرا بُردند کلاس دوم ابتدایی خانم باقرزاده؛ رفتم بالای سر خودم داشتم آرزویم را می‌نوشتم که من دوست دارم زودتر از پدر و مادرم بمیرم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GaeBz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸با یک دوستی قهر و قطع ارتباط کردم، به خانه آنها هم می‌رفتم از مرگ من حالش خیلی بد بود می‌گفت چرا من دل حمید را شکستم؟من سریع برگشتم، اولویت پدر و مادرم بودند. 🔸آقایی را دیدم سرش پایین بود دقت کردم دیدم پدرم است او را نشناخته بودم، بسیار پیر شده بود، در طی ۴۰ روز تمام صورتش چروک و موهای صورتش سفید شده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/62G8j 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
31.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸سه بار تجربه داشتم اولین تجربه سال ۷۳ از سفر مشهد مقدس که برگشتیم ولایت هرات،آن موقع شرایط حاصل از جنگ با شوروی آب برق و رفاهی خوبی نداشتیم و از چاه با دلو آب می کشیدم، به پیشنهاد زن عمو کنار جوی آب رفتیم تا هم لباس‌ها را بشوییم هم از منبع آب مسجد آب آشامیدنی برای خوردن بیاوریم، 🔸بعد اتمام کار شستن لباس ها،نوبت من شد دستم را بشویم، چند پله بود که روی آن می‌نشستیم برای شست و شوی، صابون از دستم لیز خورد و داخل آب افتاد و پای من سُر خورد و من هم داخل آب افتادم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/EndhM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸جالب بود می‌دانستم غرق شدم، ولی احساس خفگی نداشتم، فقط مثل تماشاگر تمام اتفاقات بیرون از آب را می‌دیدم اگر میخواستم داخل آب هم می‌توانستم ببینم، ولی بیشتر نگاهم سمت بالا بود و بیشتر حواسم به اتفاقات بیرون از آب بود که دو آقا داخل آب پریدند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/C0pMz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸کم کم شروع کردم اشعار حافظ خواندن، به شب علاقه خاصی پیدا کردم، نماز خواندن و خلوت داشتن، خانواده‌ام از این تغییر حالت ناراضی بودند، بعد دو سال آشوب و بی‌قراری احساس می‌کردم روحم یک آرامش و کشش عجیبی پیدا کرده و دوست داشتم این حال را حفظ کنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/lO6bf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸اینقدر بالا رفتم تا جائیکه اصلاً چیز مادی وجود نداشت، یعنی نه ستاره می‌دیدم نه شئ مادی، یک فضایی تاریک روشن بینهایت را می‌دیدم آنجا یک شهود بود، آنجا غیر از تاریکی نمی‌دیدم، فضایی را می‌دیدم که بینهایت است... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/UN5rb 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸اولین حسی که در آن فضا داشتم مثل این بود که تا حالا شما ذره‌های خیلی کوچکی باشی که بهم چسبیده باشی، شما را داخل یک قوطی فضایی بسته باشند و این ذرات از هم دیگر جدا و منتشر بشوند احساس می‌کردم منتشر شدم، پخش شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/r5aop 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸وقتی حس کردم جمع شدم انگار از آن فضا بیرون آمدم، دوباره در فضای تاریک قبلی قرار گرفتم همان فضای بینهایت. کمی گذشت انگار من از یک ارتفاعی افتادم اما ترسی از ارتفاع افتادن و دست و پاشکستن که باشد نبود، حس کردم کاملا رها شدم، همین که متوجه شدم دیدم چشمانم باز است و دارم آسمان را می‌بینم.. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/487uX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links