🍃🌸🌸🌸
✅ خلاصهی #درس نودم:
تا حالا این جوری به کمک کردن نگاه کردید؟
🍃🌸🌸🌸
🔷 داریم در بارۀ راه شکرگزاری از طریق کمک به دنیای برادران مؤمن حرف میزنیم.
موضوع شکر از اون دسته موضوعاتیه که اگه کسی واردش بشه و بخواد از همۀ ابعاد بررسیش کنه، همۀ زندگی انسان رو در بر میگیره.
🔹تو درسای قبل خوندید که با توجّه به آیات قرآن، به راحتی میشه گفت که نشونۀ انحراف ناشکریه و نشونۀ تو مسیر بودنم شکره:
🍃وَ اشکروا نِعمَتَ اللَّهِ إِن کنتُم إِیّاهُ تَعبُدونَ.
و شکر نعمت خدا را به جا آورید اگر فقط او را میپرستید!
✨(سوره نحل/ آیه۱۱۴)
☑️وقتی به بحث شکرگزاری از این زاویه نگاه میکنیم و حواسمون رو جمع میکنیم که کمک کردن، راهیه برا قرار گرفتن تو مسیر آفرینش و نشونهایه برا توحیدمون، حسّ منّت گذاشتن از وجودمون بیرون میره؛ چون حواسمون هست که خدا گفته اگه تنها من رو میپرستی، شکرگزار باش و اماممون یادمون داده که اگه میخوای خدا رو شکر کنی، به برادر مؤمنت کمک کن؛ یعنی این برادر دینی لطف کرده که یه حاجت و کاری داشته که انجام دادیم و تا اندازهای به وظیفۀ توحیدی و بندگی خودمون عمل کردیم.
❌اگه این نگاه رو نداشته باشیم، نهایتش به قصد دلسوزی این کمک رو انجام میدیم که ممکنه خدای نکرده، با منّت گذاشتن قاطی بشه و حتّی زمینۀ عُجب و خودبرتربینی هم ایجاد بشه.
▫️مسابقهای رو فرض کنید که شرکت کنندهها باید برن آدمایی رو پیدا بکنن که نیازمند کمک هستن. در صورتی که شرکت کنندهها بتونن به این افراد نیازمند کمک کنن، امتیاز میگیرن و هر کی هم که امتیاز بیشتری بگیره، برنده میشه.
حالا اگه جایزۀ این مسابقه قابل توجّه باشه، افراد شرکت کننده میرن و دنبال آدمای نیازمند میگردن. وقتی یه آدم نیازمندی رو پیدا میکنن، حسّشون و زبون حال و قالشون اینه: «خیلی ممنون خودت رو در معرض دید من قرار دادی. خیلی ممنون که کارت رو به من گفتی؛ چون حالا که من کار تو رو انجام میدم، به من امتیاز میدن و میتونم برنده بشم».
🔺چه قدر این حسّ و نگاه متفاوته. جای طلبکار و بدهکار تو این نگاه، کلاً عوض میشه.
🔻حسین بن نُعَیم، یکی از یاران امام صادق علیه السلام میگه:
🍂امام صادق علیه السلام فرمود: آیا برادرانت را دوست داری؟ گفتم: بله.
🍂فرمود: آیا سود تو به برادرانی که فقیر هستند میرسد؟آیا برادران فقیرت را به خانهات دعوت میکنی؟
🍂گفتم: بله. من هیچ گاه غذایی نمیخورم، مگر این که دو نفر یا سه نفر، کمتر یا بیشتر را همراه خود میکنم.
🍂فرمود: آگاه باش که فضیلت آنها نسبت به تو، بیشتر از فضیلت تو نسبت به آنان است.
🍂گفتم: فدای تو! من از غذای خویش به آنها میدهم و روی فرشم مینشانم و با این حال فضلیت آنها نسبت به من بیشتر است؟
🍂فرمود: بله، وقتی که آنها به منزل تو میآیند، آمرزش تو و خانوادهات را با خود میآورند و وقتی که از منزلت بیرون میروند، گناهان تو و خانوادهات را بیرون میبرند.
📚(الکافی، ج2، ص 201).
🔹اگه ما به این حسّ و نگاه نرسیم، کمک کردن به برادرای مؤمن لطف چندانی برامون نداره. از اون طرف اگه این نگاه وارد زندگیمون بشه، کمک به برادرای مؤمن مایۀ آرامشمون میشه.
🔹یکی از دلایل این احساس آرامش، اینه که آدم قشنگ حس میکنه که کاری داره میکنه که اون رو تو مسیر توحید قرار میده. کسی که تو مسیر توحید قرار میگیره، احساس آرامش میکنه.
★★★
⬅️ اگه دوست دارید ازاحادیث بیشتری تو این باب لذّت ببرید، حتماً متن کامل درس رو بخونید.
#خلاصه_درس نودم
https://eitaa.com/abbasivaladi
➖➖➖🍃🌸🌸🌸🍃➖➖➖
🌸 اینم پیدیاف درس نودم، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن:
👇👇👇👇👇
090 درس نودم تا حالا این جوری به کمک کردن نگاه کردید؟.pdf
222.9K
#درس
درس نودم:
تا حالا این جوری به کمک کردن نگاه کردید؟
https://eitaa.com/abbasivaladi
🍃عاشق ترین
گاهی آدم دوست دارد و حتّی نیاز دارد
که دور و بریهایش او را دیوانه بدانند
نه دیوانه به معنای عاشق
دیوانه به همان معنایی که مردم کوچه و بازار میگویند.
همان دیوانهای که کسی برایش احترامی قائل نیست
رفتار و کردارش به آدمهای عاقل نمیرود
حرف میزند و کاری میکند، مایۀ خندۀ این و آن میشود.
کاش دور و بریها مرا چند وقتی هم که شده
دیوانهای این چنین میپنداشتند.
اگر این طور نگاهم کنند
نه تنها ذرّهای از دستشان دلگیر نمیشوم
دستشان را هم میبوسم
به خاطر این خدمت بزرگی که در حقّم میکنند.
اگر مرا دیوانه بدانند
من دیگر راحت میشوم
هر کار که دلم بخواهد میکنم
بی آن که دلشورۀ این و آن آزارم دهد.
کم که نیست درد دوری تو.
یعنی از غم مادری که جوانش را از دست داده کمتر است؟
مادر جوانمرده هر کاری که میکند
مردم نگاه میکنند و دلشان به حالش میسوزد
و کسی به او عیبی نمیگیرد.
خاک بر سرش میریزد
مردم نگاه میکنند و گریه میکنند.
در میان سکوت یک جمع، ضجّه میزند
مردم میشنوند و با صدا اشک میریزند.
گریبان چاک میزند و مو پریشان میکند
مردم دلشان چاک چاک میشود برایش.
حالا که غم دوری از تو در نگاه مردم
مثل غم مادر جوان از دست داده نیست
کاش مردم مرا دیوانه میپنداشتند
تا اگر در میان سکوت یک جمع، ضجّه زدم و فریاد کشیدم
کسی بر من خرده نگیرد
و اگر گریبان چاک زدم و مو پریشان کردم
کسی قصد موعظه نکند
و اگر نشستم و خاک بر سرم ریختم
بخندند به کارم ولی کسی دستم را نگیرد.
چه کار باید کرد
تا دور و بریها آدم را دیوانه بدانند؟
من از عاقل پنداشتن خویش خستهام.
گاهی باید خاک بر سر ریخت
گریبان چاک زد
ضجّه کشید تا آرام شد
ولی عاقلهای این دنیا
دوری تو را مصیبتی نمیدانند
که به خاطرش بشود این کارها را کرد.
تا کی باید صبر کنم بر این عاقل پنداری؟
اگر تقدیر من صبر است، حرفی نیست
فقط توانش را مرحمت کن به من آقا!
شبت بخیر عاشقترین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/abbasivaladi
🏴قاسم بن الحسن🏴
من در بارۀ قاسم سؤال دارم
اما همین جا اگر میشود پاسخم را بده
تو هم قبول داری
که هفتاد و دو سرباز بیشتر
در لشگر حسین نبود؟
اهل تاریخ نکند هزار را از کنار هفتاد و دو انداختهاند
نکند هفتاد و دوهزار پا در رکاب حسین بودهاند
و ما خبر نداریم؟
و شاید سی هزارِ آن طرف درست نیست
و شاید آن سوی لشکر حسین
فقط سی نفر بودهاند و این هزار، اضافی است؟
من آخر چطور قبول کنم
که امام زمان
پسر رسول خدا
پسر امیر مؤمنان
پسر فاطمه را
فقط هفتاد و دو نفر همراه شوند
و پسر ابوسفیان
پسر معاویه
پسر هند جگرخوار را
سی هزار نفر؟
تو توانستهای این غربت را
برای خودت هضم کنی
بگو چطور
تا من هم حل کنم
این حیرت گلوگیر را برای خودم.
فعلا میگذارم و میگذرم از این غربت
ولی باز هم باز میگردم به سوی آن
حالا بیا و پرسشهایم را
در بارۀ قاسم جواب بده.
قصۀ شب عاشورا
و «آیا من در میان کشته شدگان هستم» چیست؟
قصّۀ «مرگ در کام تو چگونه است»
و «أحلی من العسل» چیست؟
یک بار ابتدا تا انتها برای من بگو
تا من بچشم
شیرینی عسلی را که قاسم
از نوک شمشیرها چشید.
و کسی میگفت
قاسم، یادگار برادر حسین بود
قاسم برادر زادۀ حسین بود؟
کدام برادر؟
من شنیدهام که به او میگویند قاسم بن الحسن
یعنی قاسم
حضور مجتبای مدینه بود
در کربلای حسین؟
قاسم
امانتی بود در دستان حسین
که وقتی که نگاهش میکرد
حسن زنده میشد برایش
ولی چطور میشود
امانت را به میدان فرستاد
من قصّهای شنیدم امّا
تو بگو درست است یا نه؟
قصّۀ التماس و اشک و غش چیست؟
تو هم شنیدهای؟
راستی قاسم که رفت به میدان
بعدش چه شد؟
کِی برگشت؟
چگونه برگشت؟
یادگار مجتبی
یادگار کربلا هم شد؟
چند سال بعد از عاشورا زنده ماند؟
چرا کسی از قاسمِ پس از عاشورا حرفی نمیزند؟
این که دیگر معلوم است
وقتی نوجوان سیزده ساله به میدان میرود
کسی کاری به او ندارد؟
در رسم کدام قبیله است
که با نوجوان سیزده سالۀ بدون زره بجنگند؟
ولی چرا هر چه میگردم
کسی از احوال قاسمِ پس از عاشورا
چیزی ننوشته؟
جایی دیدم که چیزی از قاسم نوشته بود
اما به گمانم آن قاسم
قاسم دیگری بود
قاسمِ مجتبی نبود
قاسمی که در بارهاش نوشته بودند
به قاسمی میخورد
که مسلمان نباشد
قاسمِ حسن که محو خدا بود!
قصّۀ آن قاسم
به قاسمی میخورد
که جوانی رشید
یا میانسالی پهلوان باشد.
قاسمِ کربلا
سیزده سال که بیشتر نداشت
آن قصّه برای قاسمی بود
که کشته شده باشد
مگر قاسمِ حسین را کسی کشته بود؟
آن قاسم را
روی نی دیده بودند
قاسمی که من میشناسم
آرامگاهش آغوش حسین بود
نه جای دیگری.
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴https://eitaa.com/abbasivaladi
سلام
یکشنبه ست و ما بازم با بحث شخصیت محوری خدمت رسیدیم.
هفتمین قسمت از مباحث #شخصیت_محوری به جواب این سؤال اختصاص داره:
❓چه جوری برای بچه هامون #قصه بگیم؟
#تربیت_فرزند
https://eitaa.com/abbasivaladi
👇👇👇👇👇
🍃آینه صفات خدا
من حرف زدن با تو را دوست دارم
وقتی که فرصت حرف زدن به من میدهی
و میفهمم که دوست داری با تو حرف بزنم
هر چه قدر حرف میزنم
میل حرف زدنم با تو کم نمیشود.
مگر میشود تو دوست داشته باشی کسی با تو حرف بزند
و او از حرف زدن با تو خسته بشود؟
اصلاً میل تو به حرف زدنم را که میبینم
همۀ وجودم میشود شوق حرف زدن با تو.
دیگر یادم میرود که من آدمم
آب و غذا هم میخواهم
باید بخوابم
مگر میشود آدم نبود و نخوابید؟
یادم میرود که با آدمهای دیگر هم باید حرف بزنم.
میدانم که میدانی چه میگویم
ولی تو جای من نبودهای
که کسی مثل خودت، دوست داشته باشد با او حرف بزنی
و تو هم فاصلهات با او زمین تا آسمان باشد.
نه، چرا میگویم تو جای من نبودهای؟
تو همیشه جای من بودهای.
وقتی که با خدا حرف میزنی
و خدا مشتاقانه مینشیند پای حرفهایت
چه حسّی داری؟
من همان احساس را وقتی که با تو حرف میزنم دارم؟
چه قدر با خودم گفتم
اگر تو از حرف زدنهایم خسته میشدی
این کوه حرفهای تمام ناشدنیام را
باید پیش که میبردم؟
کاش یک بار هم که شده
وقتی که من حرف میزدم
عجله میکردی برای تمام شدن حرفهایم!
تا دلم راهی پیدا میکرد
برای تحمّل بار مهربانی تو!
من وقتی با تو حرف میزنم
به اندازۀ پر کاهی دلنگران عجلههای تو نیستم
این با خیال آسوده با تو حرف زدنها
بدعادتم کرده آقا!
جز تو در میان آدمها
کسی را سراغ ندارم که وقتی با او حرف میزنم
دلم تشویش وقتش را نداشته باشد
و ذهنم مشغول حوصلۀ سر رفتهاش نباشد.
فقط تویی که وقتی حرف میزنم
میدانم که دارم با کسی گفتگو میکنم
که هم دوست دارد با او حرف بزنم
هم وقت دارد که حرفهایم را بشنود
و هم حوصلهاش را خرج شنیدن حرفهایم میکند.
چه قدر خوب که تو صاحب زمانی
زمان عبد در بند توست
و چه قدر خوبتر که تو
مظهر خدایی هستی که شنیدنی او را از شنیدنی دیگر غافل نمیکند
پس تو دلهرۀ زمان نداری
و ما هم نگران سر شلوغی تو نیستیم.
چگونه باید خدا را شکر کنم
که صفاتش را دو دستی به تو داد؟!
شبت بخیر آینۀ صفات خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/abbasivaladi
تقدیمیۀ کتاب آسمانی نشان، آسمانی بمان.mp3
1.82M
شش ماه دلت خوش بود که مادر یک علی شدهای
و پیش خودت میگفتی چه شیرین است چشیدن طعم بنت اسد بودن...
📚تقدیمیۀ کتاب «آسمانی نشان، آسمانی بمان!»
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴https://eitaa.com/abbasival
🏴باب الحوائج🏴
کاش می فهمیدیم
معنای باب الحوائج را.
به گمانم اگر تو را باب الحوائج خواندهاند
نه از آن روست
که حاجتت آب بود و به آن نرسیدی
و خدا به پاداش خونی که از تو به زمین ریخته شد
باب حوائج خلائقت کرد، نه!
تو حاجت برآورده شدۀ زمینی
که اگر نبودی
حق در همان کربلا
زیر زمین دفن میشد.
ما تو را برای حاجتهایمان میخواهیم.
کاش خودت حاجتمان میشدی.
کسی اگر تو را بیابد
به درِ حاجتها دست یافته.
از تو که وارد شود
دیگر حاجت برآورده نشدهای نخواهد داشت.
تو اجابت همۀ حاجتهایی علی!
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴https://eitaa.com/abbasivaladi
n007 تاساحل پرسشهای گام اول،بخش دوم.mp3
2.83M
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#کتاب_صوتی
#فانوس_دانایی
#شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک
🎧❓پرسشهای گام اول، شاخصهای خوشبختی(بخش دوم)
https://eitaa.com/abbasivaladi
#مهارتهای_انتخاب_همسر
🔴 جزئی کردن معیارها
✔️ بسیاری از اختلافاتی که در زندگی رخ میدهد، به جهت بیتوجّهی به این نکته است.
⛔️دختر و پسر در بارۀ «اصل معیارها» با هم اشتراک دارند؛ ولی در «تفسیر معیارها»، برداشت هر کدام از آنها غیر از برداشت دیگری است.
📌 باید تفسیر شما از معیارها، کاملاً مشخّص شود تا بتوان به وسیلۀ آن، انتخاب درستی انجام داد.
📚 نیمه دیگرم، کتاب اول، ص37
🔻🔻🔻🔻
🎧 فایل صوتی این بحث رو هم می تونید همین جا گوش کنید:
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
https://eitaa.com/abbasivaladi
جزئی کردن معیار ها.mp3
1.56M
🎧 جزئی کردن معیارها
#نیمه_دیگرم
https://eitaa.com/abbasivaladi
🍃غربت
شبهایی که به یاد غربت تو میافتم
باید به نفَس التماس کنم که بالا بیاید
و شبهایی که به یاد ذلّت خودم میافتم
چه قدر خوشحال میشوم
که عزیز قصّه تویی!
میخواهم بگویم
اگر میشود، خاطرۀ غربت خویش را از ذهنم پاک کن
و فقط ذلّتم را در برابر خودت به خاطرم بیاور
ولی هر بار که آمدم بگویم، دلم نیامد
خاطرۀ غربت تو اگر چه فولاد را آب میکند
امّا با آتش همین خاطرههاست
که میشود امیدی به آدم شدن داشت.
من برای امید به آدم شدنم نشانهای گذاشتهام:
اگر به غربت تو فکر کردم و آتش گرفتم
معلوم میشود که امیدی به آدم شدنم هست.
اگر فکر کردن به غربت تو مرا به آتش نکشید
دیگر امیدی به آدم شدنم نخواهم داشت.
چه طور میشود کسی تو را بشناسد
و ذرّهای آدمیت در وجودش باشد
ولی وقتی به غربت تو فکر میکند، آتش نگیرد؟
امروز داشتم به غربتت فکر میکردم
و باز در آتش غربتت میسوختم:
بگذار چند جمله از فکرهایی که
از غربت تو از ذهنم عبور میکردند را برایت بگویم:
ما باید عطش حرف زدن با تو را داشته باشیم
و ما باید التماس کنیم
که وقتی برای حرف زدن با ما با خودت، برایمان باز کنی
و ما باید به انتظار بنشینیم
تا وقتی به ما بدهی برای سخن گفتن
ولی گویی نقشها جا به جا شده.
این تویی که منتظر نشستهای
تا ما درِ صحبت را با تو بگشاییم
و تازه ما ناز میکنیم و با زبان حال و شاید هم قال
میگوییم وقتی برای حرف زدن با تو نداریم.
ما به دنبال وقت مردهای میگردیم
که کاری نداشته باشیم
شاید اندکی از آن وقت را صرف حرف زدن با تو کنیم.
تو گل همۀ وقتهایت را کنار میگذاری
برای شنیدن حرفهای ما.
ما با تو که حرف میزنیم
میخواهیم سر و ته حرفهایمان را زود به هم بیاوریم
و حرفمان را تمام کنیم
تو وقتی پای حرفهای ما مینشینی
دوست داری تا وقتی که ما حرف میزنیم
تک تک واژههایمان را بشنوی.
باور کن غربت هم حدّی دارد
غربت تو از حد گذشته آقا!
حالا چه طور میشود فقط کمی آدم بود
و از داغ این غربت آتش نگرفت؟
شبت بخیر مرد غریبۀ شهر!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/abbasivaladi
🏴علی اکبر🏴
ای کاش تو باز میکردی
گره این معما را آقا!
چرا حسین وقتی به علی اکبر رسید
وقتی که در آغوشش گرفت
وقتی که صورت به صورتش گذاشت
و وقتی عرق از پیشانی اکبر پاک کرد
جوانان بنی هاشم را صدا زد
که بیایند و اکبر را تا خیمه همراهی کنند؟
چه نیازی بود به آمدن جوانان؟
مگر علی خودش توان راه رفتن نداشت؟...
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴https://eitaa.com/abbasivaladi