🍃حضرت بهشت
من هنوز نشستهام این جا
دم در خانۀ دلت.
منتظرم در را باز کنی.
اسباب و اثاثیهام را جمع کردهام.
میخواستم عکسی را که از من
روی دیوار دلت کوبیدهای
بردارم و با خودم ببرم.
هر کاری کردم، کنده نشد.
این عکس را میخواهی چه کار کنی؟
هر روز ببینی و ذرّه ذرّه آب شوی؟
من که خیری ندارم برای تو
ولی بیا و از خیر من بگذر.
تحمّل آزار و اذیت من
اگر مایۀ کمال توست
بیا و به جای این نردبان کمال
پلّۀ دیگری پیدا کن.
تو هر چه قدر بیشتر به خدا نزدیک شوی
من خوشحالتر میشوم
امّا راستش دوست ندارم
با تحمّل اذیتهای من به خدا نزدیک شوی.
قبلاًها خدا را شکر میکردم
که مدارا را نصف ایمان گذاشت
تا تو از مدارا کردن با من خسته نشوی
ولی حالا دلم نمیخواهد
من تو را آزار بدهم
تو تحمّل کنی
من سقوط کنم
تو به خدا نزدیکتر شوی.
دیگر بس است
بیشتر از این تاب آزردنت را ندارم.
درست است بدم
به قدری بد که اندازهاش از دستم بیرون است
امّا این قدر بد نشدهام
که آزردنت برایم آسان باشد.
آزردن تو دل میخواهد
من دل آزردنت را ندارم.
اگر بناست به جهنّم بروم
بگذار دلیلش دنیاطلبیام باشد
دوست ندارم وقتی دست و پا در زنجیر
رو به جهنّمم میبرند
و جرمم را روی پیشانیام مینویسند
بنویسند: آزار امام.
قول میدهم وقتی از دلت بیرون رفتم
به قدری بد شوم
که دیگر دلت برایم نسوزد
کمکم کن از گناه آزردنت پاک شوم.
خودت میدانی هر گناهی جز گناه آزردن تو
امید بخشش دارد
مرا مبتلا به گناهی نکن
که اگر با آن از دنیا بروم
بیحساب، خودم باید رو به آتش بروم.
باز هم منتظر مینشینم
تا در دلت را باز کنی.
شبت بخیر حضرت بهشت!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴قاسم بن الحسن🏴
من در بارۀ قاسم سؤال دارم
اما همین جا اگر میشود پاسخم را بده
تو هم قبول داری
که هفتاد و دو سرباز بیشتر
در لشگر حسین نبود؟
اهل تاریخ نکند هزار را از کنار هفتاد و دو انداختهاند
نکند هفتاد و دوهزار پا در رکاب حسین بودهاند
و ما خبر نداریم؟
و شاید سی هزارِ آن طرف درست نیست
و شاید آن سوی لشکر حسین
فقط سی نفر بودهاند و این هزار، اضافی است؟
من آخر چطور قبول کنم
که امام زمان
پسر رسول خدا
پسر امیر مؤمنان
پسر فاطمه را
فقط هفتاد و دو نفر همراه شوند
و پسر ابوسفیان
پسر معاویه
پسر هند جگرخوار را
سی هزار نفر؟
تو توانستهای این غربت را
برای خودت هضم کنی
بگو چطور
تا من هم حل کنم
این حیرت گلوگیر را برای خودم.
فعلا میگذارم و میگذرم از این غربت
ولی باز هم باز میگردم به سوی آن
حالا بیا و پرسشهایم را
در بارۀ قاسم جواب بده.
قصۀ شب عاشورا
و «آیا من در میان کشته شدگان هستم» چیست؟
قصّۀ «مرگ در کام تو چگونه است»
و «أحلی من العسل» چیست؟
یک بار ابتدا تا انتها برای من بگو
تا من بچشم
شیرینی عسلی را که قاسم
از نوک شمشیرها چشید.
و کسی میگفت
قاسم، یادگار برادر حسین بود
قاسم برادر زادۀ حسین بود؟
کدام برادر؟
من شنیدهام که به او میگویند قاسم بن الحسن
یعنی قاسم
حضور مجتبای مدینه بود
در کربلای حسین؟
قاسم
امانتی بود در دستان حسین
که وقتی که نگاهش میکرد
حسن زنده میشد برایش
ولی چطور میشود
امانت را به میدان فرستاد
من قصّهای شنیدم امّا
تو بگو درست است یا نه؟
قصّۀ التماس و اشک و غش چیست؟
تو هم شنیدهای؟
راستی قاسم که رفت به میدان
بعدش چه شد؟
کِی برگشت؟
چگونه برگشت؟
یادگار مجتبی
یادگار کربلا هم شد؟
چند سال بعد از عاشورا زنده ماند؟
چرا کسی از قاسمِ پس از عاشورا حرفی نمیزند؟
این که دیگر معلوم است
وقتی نوجوان سیزده ساله به میدان میرود
کسی کاری به او ندارد؟
در رسم کدام قبیله است
که با نوجوان سیزده سالۀ بدون زره بجنگند؟
ولی چرا هر چه میگردم
کسی از احوال قاسمِ پس از عاشورا
چیزی ننوشته؟
جایی دیدم که چیزی از قاسم نوشته بود
اما به گمانم آن قاسم
قاسم دیگری بود
قاسمِ مجتبی نبود
قاسمی که در بارهاش نوشته بودند
به قاسمی میخورد
که مسلمان نباشد
قاسمِ حسن که محو خدا بود!
قصّۀ آن قاسم
به قاسمی میخورد
که جوانی رشید
یا میانسالی پهلوان باشد.
قاسمِ کربلا
سیزده سال که بیشتر نداشت
آن قصّه برای قاسمی بود
که کشته شده باشد
مگر قاسمِ حسین را کسی کشته بود؟
آن قاسم را
روی نی دیده بودند
قاسمی که من میشناسم
آرامگاهش آغوش حسین بود
نه جای دیگری.
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃مهربان من
چرا این قدر نگرانی؟!
مگر با رفتن من از دل تو
چه چیزی در این عالم جا به جا میشود؟
من اگر جهنّمی شوم
چیزی که از بهشت تو کم نمیشود.
مگر خودتان نگفتهاید
کار ما جز بندگی چیز دیگری نیست
و رسالتمان رساندن آشکار پیام خدا؟
خب، تو بندگیات را کردی
پیام خدا را به من رساندی
محبّتت را در حقّم کامل کردی
شب و روزت را گذاشتی برای این که من جهنّمی نشوم.
همین حالا فریاد میزنم تا همه خوب بشنوند
که تو هر چه داشتی، آوردی تا من بهشتی شوم.
این من بودم که جهنّمی شدن را انتخاب کردم.
آقا!
دنیایی منتظر آمدن توست.
این درست است که داری خودت را
برای همچو منی میکُشی؟
من ارزش این همه دلنگرانی را دارم؟
غصّۀ من خواب راحت را از تو گرفته.
تو کارت زیاد است.
باید خوب بخوابی.
چرا برای من گریه میکنی؟
اشک تو ارزشش بیشتر از آن است
که جز خدا کسی قیمتش را بداند.
با هر قطره از این اشک، میشود همۀ بهشت را خرید
و همه را بهشتی کرد.
چرا این اشکها را خرج من میکنی؟
میدانم قوّت تو خدایی است
امّا بار من هم سنگین است.
این بار را بر زمین بگذار
کمی هم که از سنگینی بار روی دوشت کم شود
خودش غنیمت است.
دیگر از بار بودن خستهام.
در را باز کن و مرا خلاص کن از سنگینی بارِ بار بودن.
خوش به حالت که تا امروز
بال بودهای؛ امّا بار، هرگز.
حساب دستت هست
حتّی اگر از دست من بیرون رفته باشد.
میدانی چند شب است که دارم التماس میکنم
در دلت را باز کنی تا من بروم و دیگر بارت نباشم.
امشب هم گذشت و در را باز نکردی.
عیبی ندارد.
این بار سنگین و کمرشکن مهربانیات را
بگذار کنار بارِ بار بودنم.
حتماً خیالت آسوده است که توان کشیدنشان را دارم.
شبت بخیر مهربان من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
سنگ محک
🔸🔹🔹🔸داستان واره 🔸🔹🔸🔹
🔰میخواستم به دنیا بیایم؛ در زایشگاه دولتی.
🔸پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی!
🔹مادرم گفت: چرا؟
❗️پدربزرگم گفت: مردم، چه میگویند؟
🔰میخواستم به مدرسه بروم؛ مدرسۀ سر کوچهمان.
🔸پدرم گفت: فقط مدرسۀ غیرانتفاعی!
🔹مادرم گفت: چرا؟
❗️پدرم گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰به رشتۀ انسانی علاقه داشتم.
🔸مادرم گفت: فقط ریاضی.
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰میخواستم با دختری روستایی ازدواج کنم.
🔸خواهرم گفت: مگر من بمیرم!
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰میخواستم پول مراسم عروسیام را سرمایۀ زندگیام کنم.
🔸پدر و مادرم گفتند: از روی نعش ما بگذر؛ ولی این کار را نکن.
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفتند: مردم، چه میگویند ؟
🔰میخواستم به اندازۀ جیبم، خانهای در پایینِ شهر اجاره کنم.
🔸مادرم گفت: وای بر من!
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰اوّلین مهمانی پس از ازدواجم بود. میخواستم ساده باشد و صمیمی.
🔸زنم گفت: شکست؟ به همین زودی؟!
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰میخواستم ماشینی مدل پایین بخرم تا عصای دستم باشد.
🔸زنم بر صورتش زد و گفت: خدا مرگم بدهد!
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰بچّهام میخواست به دنیا بیاید؛ در زایشگاه عمومی.
🔸پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
🔹گفتم: چرا؟
❗️گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰فرزندم میخواست به مدرسه برود؛ رشتۀ تحصیلیاش را برگزیند، ازدواج کند و... .
🔰میخواستم بمیرم. بر سرِ قبرم بحث شد.
🔸 پسرم گفت: پایینِ قبرستان.
زنم جیغ کشید.
🔹دخترم گفت: چه شده؟
❗️زنم گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰مُردم. برادرم برای مجلس ترحیم، مسجد سادهای را در نظر گرفت.
❗️️️خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم، چه میگویند؟
🔰سنگ قبر سادهای بر روی مزارم گذاشتند.
❗️️️امّا برادرم گفت: مردم، چه میگویند ؟
🔰خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کرده بودند.
📛حالا من در این جا در حفرۀ تنگی، خانه کردهام و تمام سرمایهام برای ادامۀ زندگی تا ابد، یک جمله بیش نیست: «مردم، چه میگویند؟».
❌مردمی هم که عمری نگران حرفهاشان بودم، لحظهای نگران من نیستند!
📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص۱۱۲ - ۱۰۹
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴باب الحوائج🏴
کاش می فهمیدیم
معنای باب الحوائج را.
به گمانم اگر تو را باب الحوائج خواندهاند
نه از آن روست
که حاجتت آب بود و به آن نرسیدی
و خدا به پاداش خونی که از تو به زمین ریخته شد
باب حوائج خلائقت کرد، نه!
تو حاجت برآورده شدۀ زمینی
که اگر نبودی
حق در همان کربلا
زیر زمین دفن میشد.
ما تو را برای حاجتهایمان میخواهیم.
کاش خودت حاجتمان میشدی.
کسی اگر تو را بیابد
به درِ حاجتها دست یافته.
از تو که وارد شود
دیگر حاجت برآورده نشدهای نخواهد داشت.
تو اجابت همۀ حاجتهایی علی!
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃نفَس مهربانی
یادت هست ابوذر
از کاروان جا مانده بود؟
سپاهی که فرماندهش پیامبر مهربانیها بود؟
خبر رسید به جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و او فرمود:
رهایش کنید.
اگر در او خیری باشد
خدا او را به شما ملحق خواهد کرد
و اگر هم چنین نباشد
خدا شما را از دست او راحت کرده است.
آقا!
من هم جا ماندهام از کاروانی که
تو پیشقراول آن هستی.
آن که از کاروان جدّت عقب ماند
ابوذری بود که روی قلّۀ ایمان نشسته بود.
من که خاک پای ابوذر هم نمیشوم
منی که در درّۀ نفس سقوط کردهام.
بیا تو هم مرا رها کن
و به هر کسی که دلش نگرانم بود بگو:
اگر در او خیری باشد
خدا او را به ما ملحق خواهد کرد
و اگر چنین نباشد
ما را از دست او راحت کرده.
حالا بگو چرا این قدر دلت شور میزند؟
این اندازه دل نگرانی برای چه؟
در را باز کن و بگذار بروم.
من هم خدایی دارم.
اگر به درد تو بخورم
خودش مرا به آغوش تو برمیگرداند
و اگر هم به درد نخورم
خلاص میشوی از به درد نخوری مثل من.
من اگر این قدر التماس میکنم
که در را باز کنی تا بروم
باور کن که فقط دارم به راحتی تو فکر میکنم.
امشب بیا من و تو با هم با خدا قراری بگذاریم.
تو از طرف من به خدا بگو:
خدایا! اگر من به درد صاحبم میخورم
هر جا که رفتم حتّی در دل عمیقترین چاهها
مرا برگردان به آغوشش
و اگر به دردش نمیخورم
حتّی اگر در عمق دلش جا دارم
زودتر مرا بیرون کن.
خب، این هم از قرار من و تو و خدا.
دیگر ناراحت چه هستی؟
بگذار بروم آقای مهربانیها!
شب بخیر امشب را میگویم
چشم به در دلت میدوزم
به این امید که در را باز کنی و من بروم از این دل.
شبت بخیر نفَس مهربانی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴علی اکبر🏴
ای کاش تو باز میکردی
گره این معما را آقا!
چرا حسین وقتی به علی اکبر رسید
وقتی که در آغوشش گرفت
وقتی که صورت به صورتش گذاشت
و وقتی عرق از پیشانی اکبر پاک کرد
جوانان بنی هاشم را صدا زد
که بیایند و اکبر را تا خیمه همراهی کنند؟
چه نیازی بود به آمدن جوانان؟
مگر علی خودش توان راه رفتن نداشت؟...
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
❓چرا محبت نمیکنیم؟
5⃣ تربیت خانوادگی
❗️برخی از والدین، در خانوادههایی بزرگ شدهاند که به هر دلیل، ابراز محبّت در میان آنان، مرسوم نبوده است.
👆این افراد، محبّت کردن را یاد نگرفتهاند و به همین دلیل هم محبّت نمیکنند.
⚠️البته برخی از اینها با مطالعه یا ورود به فضاهای اجتماعی غیر از خانواده، محبّت کردن را آموختهاند؛ امّا از آن جایی که تا به حال، آن گونه که باید به فرزندانشان محبّت نکردهاند، نوعی شرم و خجالت کاذب، موجب میشود که نتوانند به فرزندانشان محبّت کنند.
توصیۀ ما به کسانی که محبّت کردن را نیاموختهاند، این است که به بحث شیوههای ابراز محبّت(که در آینده به آن خواهیم پرداخت) توجّه ویژه کنند.
به آن دسته از والدینی هم که از محبّت کردن شرم دارند، باید گفت:
🔸اوّلاً توجّه داشته باشید که محبّت دیدن، حقّ فرزندان شماست که در صورت ادا نشدن این حق، اتّفاقات ناگواری در انتظار آنهاست.
🔸ثانیاً در میان شیوههای ابراز محبّت، برخی از شیوهها وجود دارد که حتّی شرم و حیای کاذب هم نمیتواند مانع آن باشد؛ مثل تواضع، خوشرویی، خوشزبانی، خوشاخلاقی، صداقت، مصافحه و ... . این شرم و حیای کاذب، بیشتر مانع محبّتهای زبانی است.
⬅️پس شما به این دلیل که نمیتوانید محبّتتان را به صورت زبانی ابراز کنید، از محبّتهای رفتاری غافل نشوید.
🔸ثالثاً شرم و خجالت کاذب هم با توکّل بر خدا و با ابراز محبّت، آن هم به صورت تدریجی، از میان خواهد رفت.
📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۷۳
#من_دیگر_ما
#کتاب_دوم
#گزارههای_رفتاری
#تربیت_فرزند
@abbasivaladi
🍃بهشت من
چند شب است که دارم التماس میکنم
در دلت را باز کنی تا از این خانه بروم
امّا گویی صدایم را نمیشنوی
حتّی سوسوی امیدی هم نمیدهی
تا دلم خوش باشد در دلت را باز خواهی کرد و من خواهم رفت.
چه طور باید بگویم
با چه زبانی، با چه واژههایی
تا باورت شود که من به خاطر تو میخواهم از دلت بیرون بروم.
من از درد سر شدن بیزارم
ولی حالا هم دردسر تو هستم و هم درد دلت.
کسی را که مرهم درد نیست و خودش درد است
باید بیرون کرد از دلی که هزار هزار دل به دنبال اوست.
چه قدر بگویم بگذار بروم آقا؟!
بگذار تو را از دست خودم رها کنم.
در این سالهایی که در دلت خانه داشتم
جز پاکی چیزی ندیدم.
چه طور راضی شدهای به نگه داشتن آلودهای چون من؟
دل تو بهشت خداست
مگر بهشت جای آلودگان است؟
در این که من آلودهام شکی نیست
در این که دلت بهشت خداست هم تردیدی نیست.
ولی گویی باید شک کرد در این قانون
که بهشت جای آلودگان نیست.
بهشتتر از دل تو کجاست؟
و آلودهتر از من کیست؟
هر چه بیشتر در دلت میمانم
خودم را به عذاب خدا نزدیکتر میبینم.
این چه بهشتی است
که حس عذاب میدهد به من؟
در بهشت دل تو بودن، بزرگترین نعمت خداست
اعتراف میکنم که من کفران این نعمت کردهام
و حالا صدای پای عذاب خدا را میشنوم
که درست پشت سر من قرار دارد.
چه قدر ندای «لَئِن کَفَرتُم إنَّ عَذابی لَشدید» را خوب میشنوم.
دیگر توان در این بهشت بودن
و شنیدن صدای پای عذاب را ندارم.
بگذار بروم پیش جهنّمیها
آن جا همیشه منتظر عذابم
برای همین هم زجرم زیاد نخواهد بود.
فقط باید در بهشت، صدای پای عذاب را شنید تا فهمید
زجرآورترین احتضار را در همین بهشت میشود چشید.
دیدی حالا؟
اگر مرا از دلت بیرون کنی
از این احتضار دم به دم رهایم کردهای.
باز هم منتظرم آقا!
میخواهم از دلت بروم بیرون.
در را باز کن.
شبت بخیر بهشت من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴سقای علقمه🏴
آقای من!
مشکهای سینۀ ما
پر از آه حسرت است.
تو از سقای علقمه بگو
و از مشکِ به دندان گرفتهاش بخوان
تا ما احساس کنیم
سوراخ سوراخ شدن سینهمان را.
این آههای در سینه مانده
شاید این طور
روی زمین بریزد
یا به آسمان برود.
سینۀ ما دیگر
توان نگه داشتن این همه آه را ندارد.
ما گرفتار زمینیم
ولی به دنبال آسمان.
از عباس بخوان
تا احساس کنیم
زمین خوردهایم
و جز خدا دادرسی نیست
و حتی دلمان به دستهایمان هم خوش نباشد
که ما را نگه دارد از زمین خوردن.
بخوان تا بدانیم
زمین خوردنهایی هست
که راز رسیدن به آسمان است...
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃مولای من
چند شب التماس کردم
مرا از خانۀ دلت بیرون کنی، بیرون نکردی.
خواستم بار دوشَت نباشم، خودت نخواستی.
عزم کردم از دلت بروم
تا یکی از دردسرهایت کم شود، نگذاشتی.
گفتم بیخیالم شو، تا خیالت آسوده شود
در را محکم بستی، یعنی نمیخواهی بیخیالم شوی.
گفتم بگذار بروم
اگر به دردت بخورم
خود خدا مرا به دلت برمیگرداند
حرفم را گوش ندادی.
من کار خودم را کردم.
باید تلاش میکردم که راضی کنم تو را
ولی نتوانستم.
گویی من حریف دل تو نیستم.
تو مهربانتر از آنی که در خیالم بگنجد.
باشد، برمیگردم
به همان جایی که در دلت برایم خالی گذاشتهای
زیر عکسم که روی دیوار دلت کوبیده شده.
بر میگردم و باز میشنوم صدای مناجات تو را با خدا
که داری التماس میکنی
راه آدم شدن مرا هموار کند.
بر میگردم و مینشینم زیر باران اشکهایی که
برای خوب شدن من میریزی.
بر میگردم و میسوزم
با داغی که از آدم نشدن من به دلت مانده.
هنوز هم نمیدانم چه قدر مهربانی!
امّا اگر چه میدانی
بگذار راستش را بگویم:
من دوست نداشتم از خانۀ دلت بیرون بروم.
اگر در را باز میکردی
پیش از آن که قدم بیرون خانۀ دلت بگذارم میمردم.
این از بدی من است یا از جهالت و نادانیام نمیدانم
ولی چند شب داشتم امتحانت میکردم.
هر بار که به تو التماس میکردم
هزار بارش را به خدا التماس میکردم
که حتّی برای لحظهای خیال بیرون کردن من از دلت
در سرت نیفتد.
نه این که نمیدانستم مهربانی!
امتحان مهربانی تو
برای اطمینان دلم بود.
ولی حالا که فهمیدهام این قدر مهربانی
بیچارهتر از همیشه شدهام.
باید چه کار کنم با این همه بیچارگی؟
کاش میشد این را به همه فهماند
که این اندازه تحمّل مهربانی
خودش ریاضتی کشنده است.
باید به اندازۀ من بد بود
و مولایی چون تو مهربان داشت
تا فهمید معنای این ریاضت را.
شبت بخیر مولای من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴خدایا!
امروز، روز عاشوراست
روز اشک و ناله.
روزی که از شیرخوارهای ششماهه
تاپیرمرد هفتاد ساله
بهشت را مفتخر حضور خود کردند
و زمین را عزادار غروب خویش.
🏴امروز عاشوراست
روزی که شمشیرها
برای سینههای سپر کرده
از هم سبقت میگیرند
و دلدادگان برای جانفشانی
در راه محجوب خویش.
🏴امروز عاشوراست
روزی که تیرها
متحیرند در انتخاب هدف
و عشاق برای شهادت
سراپا شورند و شعف.
🏴امروز عاشوراست
روزی که بناست یک بار برای همیشه
در عالم خلقت
عشق تو تفسیر شود
و نامش عالم گیر.
🏴امروز عاشوراست
روز ماتم
روزی که غم ارزش حقیقیاش را پیدا کرد.
🏴امروز عاشوراست
روزی که کودکان نالهسر میدهند
و عشاق، سر میدهند.
مادران در رهدوست، پسر میدهند.
خواهران برسینه و سر میزنند
و کبوترانِ بیقرار
پرپر میزنند.
🏴امروز عاشوراست
خدا میخواند
خورشید میسوزد
زمین میلرزد
ستارهها میگریند
فرشتهها سینه میزنند
زمان میایستد
قیامت شتاب میکند
جهنم فریاد میکشد
و بهشت با غمی شیرین و سنگین
آمادۀ استقبال میشود.
📚 ردِّ نگاهت، راهِ آسمان.
(برگردانی ادبی از زیارت عاشورا)
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
165 درس صد و شصت و پنجم چه رابطهای بین قیامت و قدرت خدا وجود داره؟.pdf
238.3K
#درس صد و شصت و پنجم:
چه رابطهای بین قیامت و قدرت خدا وجود داره؟
✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا میکنید:
⁉️تفاوت «ارادۀ خدا» و «ارادۀ خلق خدا» چیه؟
⁉️چرا برا خدا کار سخت و کار آسون معنا نداره؟
⁉️میدونید لحظۀ برپایی قیامت چه اتّفاقای بزرگی بناست بیفته؟
@abbasivaladi
🏴شام غریبان
من هر چه فکر میکنم
غربت شام غریبان
در خیالم نمی گنجد.
شام غریبان را نمیشود باور کرد.
شام غریبان
اولین شبی که تو نبودی
علمدارت نبود
علی اکبر نبود
اولین شبی که گهواره خالی بود
و سینه چاکان حریمت
روی خاک افتاده بودند.
شام غریبان را نمیشود باور کرد.
تو نبودی
ولی دشمنت بود
مهربانی تو نبود
اما کینۀ دشمنانت بود.
چگونه شام غریبان به صبح رسید؟
و چرا قیامت همان شب به پا نشد؟
اسرافیل کجا بود که در صور بدمد؟
و چرا مردهها از قبور خویش به پانخاستند؟
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃صاحبخانۀ مهربانم
همیشه وقتی که از خانهام بیرون میرفتم
و بعد از چند روز، حتّی بعد از یک روز بر میگشتم
همه میشنیدند که تا میرسیدم به خانه میگفتم:
هیچ کجا، خانۀ آدم نمیشود.
عجب آرامشی دارد خانه!
حالا که برگشتهام به دلت که تنها خانۀ من است
با همۀ وجودم دوباره میگویم:
هیچ کجا خانۀ آدم نمیشود.
عجب آرامشی دارد خانه!
آقا!
ممنونم که در را باز نکردی.
من فقط خیال رفتن داشتم
ولی همین خیال چنان بلایی بر سرم آورده بود
که خودم را آن سوی درِ خانه تصور میکردم.
من نمیخواستم بروم.
فقط میخواستم ببینم تو چه قدر مرا دوست داری
و چه قدر از دستم خسته شدهای
امّا همین قدر که سر سوزنی احتمال میدادم
که نکند در را باز کنی و مرا از خانه بیرون کنی
گویی که سالهاست از خانه بیرون بودهام.
هیچ کجا خانۀ آدم نمیشود.
عجب آرامشی دارد خانه!
یک چیز بگویم باورت میشود؟
به قدری خیال بیرون کردنم از خانه
برایم وحشتناک بود
که هنوز هم دارم از ترسش میلرزم.
چه کار کنم هنوز هم باور نمیکنم که این قدر مهربانی!
و هنوز هم میترسم یک روز از دستم خسته شوی
و مرا از خانه بیرون کنی.
من در این عالم فقط یک خانه میشناسم
آن هم خانۀ دل توست.
من اگر از دلت بیرون بروم
در کاخ باشم یا کوخ، در بهشت یا جهنّم
دیگر هیچ فرقی نمیکند.
کسی که در خانۀ دل تو جایی برای خودش باز نکرده
بیخانمان است، حتّی اگر سند شش دانگ همۀ خانههای روی زمین
به نامش خورده باشد
و حتّی اگر همۀ بهشت را در اختیارش گذاشته باشند.
من روی قول تو حساب باز میکنم.
یک مرد اگر در این عالم باشد، آن یکی تویی.
مرد است و قولش.
کاش به من قول میدادی
هیچ گاه مرا از دلت بیرون نخواهیکرد.
خودت میدانی که این قول چه قدر دلم را آرام میکند.
قول من قول نیست
امّا تو که جنس بیبها را گران میخری!
قولم را قول حساب کن و این حرفم را بشنو:
من هم قول میدهم کمتر آزارت دهم.
شبت بخیر صاحبخانۀ مهربانم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
مسابقه با اقسام راه رفتن
🔹انواع راه رفتن را به کودکان یاد بدهید. لِی لِی، پا باز، نشسته(پامرغی)، کلاغپَر، جفتْ پا، تند راه رفتن (مثل دوی ماراتن) و روی پاشنۀ پا راه رفتن، سینه خیز و... . حالا میان آنها مسابقه بگذارید. این بازی از بازیهای بسیار مهیّج است.
🔸اگر کسی نبود که با فرزندتان مسابقه بدهد، خودتان این کار را انجام دهید. اگر خودتان هم حال مسابقه نداشتید، به فرزندتان بگویید خودش با شیوه هایی که گفتیم، راه برود و شما او را تشویق کنید یا این که از کودک بخواهید یک نوع راه رفتن را چند بار اجرا کند و برای هر کدام هم زمان بگیرید.
✅رکورد گرفتن تا اندازه ای جای مسابقه را میگیرد؛ امّا مسابقه، یک لذّت دیگر دارد.
🔆این بازی، علاوه بر هیجان ویژه ای که دارد، موجب تخلیۀ انرژی کودک شده، نوعی ورزش برای تقویت جسم او محسوب میشود.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۹۹
#بازی_بازوی_تربیت
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi