eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
شرط مرخصی دادن به سربازهاش💛 هر وقت سربازهاش مرخصی می خواستن، در صورت امکان نه نمی آورد. 😊 ولی واسه شون یه شرط می ذاشت. می گفت:« بهتون مرخصی می دم به شرطی که وقتی رفتید خونه و پدر و مادرتون از دیدن تون خوشحال شدن، بگید برا شهادت من دعا کنن»😍 🌸 🥀 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋❣🦋 @abbass_kardani 🦋❣🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‌ تقدیر رهبر معظم انقلاب از اجرای خیابانی سرود "کاروان اُمید" ▫️اجرای خیابانی سرود "کاروان اُمید" که به مناسبت ولادت امام حسین(ع) و در روزهای شیوع ویروس کرونا در فضای مجازی منتشر شد، مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت. ▫️این نماهنگ که با اجرای هیئت سائلین امیرالمومنین (ع) و به همت موسسه سفیر آفتابِ مرکز ماوا و دفتر موسیقی صداوسیما تولید و منتشر شده، در روزهای اخیر مورد استقبال مخاطبان در فضای مجازی قرار گرفته است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💚💚 @abbass_kardani 💚💚
سه دقيقه در قيامت 07.mp3
20.13M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هفتم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌🌹 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده 📅98/09/22 @abbass_kardani🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۳۲ * - سلام عرض می کنم به همه مهمونای عزیز ، که بسیار لطف کردیم و تو این مجلس ما حضور دارین . قدردان تکتون هستم ، اما این جشن دو علت مهم داره ،،، اولیش فارغ التحصیلی پسر بزرگم ماهانه ... همه حضار دست و سوت زدن براش و ماهان هم رفت پیش بابا و تشکر کرد از همه ، بابا هم ادامه داد : - و دومین علت و مهمتر از اولی اینکه قراره امشب نامزدی رسمی آقا ماهان و با یاسمن جان اعلام کنیم . و دوباره همه شروع کردم به دست و سوت و هورا کشیدن . بابا از یاسمن خواست که بره پیششون . یاسمن هم با یه لباس پفی به رنگ صورتی ملایم با طرح و مدل خیلی قشنگ و آرایش بی نقص ، آروم رفت کنار ماهان و سر به زیر وایساد . مامان هم اومد و کنارشون وایساد و حلقه های نامزدی یاسمن و ماهان و داد دست شون و از امشب اونا رو با هم نامزد معرفی کردن . من واقعا به خاطر این اتفاق بسیار خوشحال بودم ، برای داداش گلم آرزوی خوشبختی میکردم ، کنار همسر آینده اش ، چون میدونستم بهترین کسو انتخاب کرده . به قطع می تونستم بگم : یاسمن من یک فرشتست . و ماهان بهترین پسری که تاحالا دیدم و شناختم . نمیخواستم تعریف الکی کنم چون برادر و دختر داییمه ، نه ،،، چون واقعا حقیقت این بود . سمیرا تو گوشم با ذوق گفت : - واااای مانا !!! چقدر به هم میان این دوتا ، خیلی خوشگلم هستن . به خصوص یاسمن تو این لباس قشنگش . من با لبخند گفتم : - آره واقعا خیلی ... ماشالله چشم نخورن و زیر لبر صلواتی فرستادمو به سمتشون فوت کردم . بعد از پوشیدن حلقه هاشون ، دست در دست هم از سِن اومدن پایین ، رفتم وسط و شروع کردم به رقصیدن ، کمکم زوج های جوان هم بهشون اضافه شدن و آهنگ خیلی ملایم و زیبای پخش شد ، همه با احساس می رقصیدن . بقیه هم خیره و با لبخند نگاهشون می کردند . سمیرا که باز بچه های اقوام مونو گیر آورده بود مشغول صحبت کردن باهاشون بود ، منم که داشتم به ماهان و یاسمن نگاه می کردم که صدایی آشنا شنیدم : - تبریک میگم مانا خانوم . و من با تعجب به این همه تغییر چندروزه این موجود نگاه میکردم . -ممنونم با لبخندی پررنگ که زیاد ندیده بودم ازش گفت : -امشب خیلی زیبا شدی ... و من متحیر از این لحن غریبشربه خودم . تعریف !!!! اونم از من ؟؟؟ کی ،،، احمدیان ؟!!؟ خیلی مسخ شده و خیره بهش گفتم : - مرسی شما لطف دارین . -نه حقیقتو گفتم ، انشاالله به زودی عروسی خودتون . و من از این همه صمیمیت و حرفاش غافلگیر شده بودم ، واقعا باور کردنی نبود این همون استاد اخمو و مغرور دانشگاست ک الن داره ارزوی ازدواج منو میکنه !!! اما من در مقابل این جملش فقط به لبخندی بسنده کردم ، همین که با یه تی پا تا الن ننداختنش بیرون خیلی بود . مردکه دو رو. همین مونده که پیشنهاد رقصم بده دیگه ،،، ک بابا بعد از اتمام رقص همه رو دعوت به صرف شام کرد و منم با وجود غذاهای رنگارنگ و متفاوتی که بود اشتهایی نداشتم ، اما چون ضعف نکنم کمی کباب برای خودم برداشتم و آروم آروم شروع کردم به خوردن ، خلاصه بعد از شام مهمونا کم کم آماده می شدند تا برن ، این شب خوبم اگه احمدیان رو حذف کنیم تمام شد و من واقعا خوشحال بودم و حس خوبی داشتم . ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
جهت سلامتی امام زمان عج الله الفرجه الشریف 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای میکنیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌺براسلامتی و ظهور امام 🌺 🌺زمان صلوات محمدی هدیه 🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کنیم 🌺شبتون مهدوی انشاءالله 🌺 🌺 🌺 @abbass_kardani🌺🌺
✋ 🌸نـذر سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا فداه هر شب مرتبه سوره را قرائت میکنیم و ثوابش را به محضر هدیه میکنیم تا ظهور ایشان نزدیک و سلامتی ایشان پایدار باشد. اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💖 🦋🦋 @abbass_kardani 🦋🦋
شهادت: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 خاطره جالب ازحاج آقاقرائتی جایزه🎁 یکروز در منزل دیدم خانم دستگیره های زیادی دوخته که با آن ظرف های داغ غذا را بر می دارند که دستشان نسوزد ، آنها را برداشته و به جلسه درس برای جایزه آوردم . وقتی خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم : یکی از این سه مورد جایزه را انتخاب کن : 1- یک دوره تفسیر المیزان که 20 جلد است و چندین هزار تومان قیمت دارد . 📚 2- مقداری پول . 💵 3- چیزی که به آتش و گرمای دنیا نسوزی . 🔥 او هم گفت : مورد سوّم . من هم دستگیره ها را بیرون آوردم گفتم جایزه سوم دستگیره آشپزخونه هست و بهش دادم 😎 همه خندیدند 😂😂 ☀️🌈😊 ┄┅🌵••══••❣┅┄       •• ┄┅❣••══••🌵┅┄
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺° ☀️صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📕التماس دعای فرج آقا جان 📕 اللهم عجل لولیک الفرج °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺ 💕💕 @abbass_kardani💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام و علیک یا ابا عبدالله الحسين ✋ سلام بر سیدالشهدا ✋ هر روزمان را متبرک کنیم با سلام دادن به آقا ابا عبدالله الحسين...... ✋ طبق هرروز بردن نام حسین بن علی میچسبد: 👏السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 @abbass_kardani 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🌤 شهید عباس کردانی ذکر روز یکشنبه: یا ذی الجلال و الاکرام 100 مرتبه •┄═•🌤•═┄• @abbass_kardani✅ •┄═•🌤•═┄•
[°• # طنزجبهه 😅•°] راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یكی از لاستیكها پنچر شد.    رفتم واحد بهداری و به یكی از برادران واحد گفتم: آپاراتی این نزدیكیا نیست؟ مكثی كرد و گفت: چرا چرا. پرسیدم: كجا؟    جواب داد: لاستیك رو باز كن ببر اون طرف خاكریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یه دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر فرماندهیِ. برو اونجا بگو منو فلانی فرستاده، پسر خاله ات! اگر احیانا قبول نكرد با همان لاستیك بكوب به مغز سرش ملاحظه منو نكن.😐😂😂   🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
👨🏻‍💼گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟🤔 🙎🏻‍♂گفتم : تا منظورت چه باشد ...🙂 👨🏻‍💼گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟😁 🙎🏻‍♂گفتم : آری... 👨🏻‍💼گفت : در چی؟؟🤔 🙎🏻‍♂گفتم :در خواندن نماز شب...😇 👨🏻‍💼گفت: حسادت بود؟؟😎 🙎🏻‍♂گفتم: آری... 👨🏻‍💼گفت: در چی؟؟🤔 🙎🏻‍♂گفتم: در توفیق شهادت...🤗 👨🏻‍💼گفت: جرزنی بود؟؟😉 🙎🏻‍♂ گفتم: آری... 👨🏻‍💼گفت: برا چی؟؟ 🤔 🙎🏻‍♂گفتم: برای شرکت در عملیات ...🤕 👨🏻‍💼گفت: بخور بخور بود؟؟😦 🙎🏻‍♂ گفتم: آری ... 👨🏻‍💼گفت: چی میخوردید؟؟😮 🙎🏻‍♂گفتم: تیر و ترکش ...😪 👨🏻‍💼گفت: پنهان کاری بود ؟؟🤔 🙎🏻‍♂گفتم: آری ... 👨🏻‍💼گفت: در چی ؟؟ 🙎🏻‍♂گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...👞 👨🏻‍💼گفت: دعوا سر پست هم بود؟🤔 🙎🏻‍♂گفتم: آری ... 👨🏻‍💼گفت: چه پستی؟؟ 🙎🏻‍♂گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...😌 👨🏻‍💼گفت: آوازم می خوندید؟؟😜 🙎🏻‍♂گفتم: آری ... 👨🏻‍💼گفت: چه آوازی؟؟😐 🙎🏻‍♂گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...☺️ 👨گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟💨 🙎گفتم: آری ... 👨گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 🙁 🙎گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...😣 👨گفت: استخر هم می رفتید؟؟🌊 🙎گفتم: آری ... 👨گفت: کجا؟؟ 🙎گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...❄️🌊 👨گفت: سونا خشک هم داشتید ؟🔥 🙎گفتم: آری ... 👨گفت: کجا؟؟ 🙎گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...🌤 👨گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁 🙎گفتم: آری ... 👨گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ 🙎گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...🔫 👨گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟!😂 🙎گفتم: آری ... 👨خندید و گفت: با چی؟؟ 🙎گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😭 👨سکوت کرد... 🙎گفتم: بگو ...بگو ...🙃 👨زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ...😔 😔 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
شب وفات حضرت زینب(س) بود، ساعت دوازده شب بلند شد روی یک پارچه نوشت "یا زینب کبری" و بعد زد سر در مقر تفحص... صبح که همه بیدار شدند گفت: امروز را با نیت حضرت زینب(س) کار می کنیم... همان روز شهید پیدا کردیم بعد از سه ماه… جستجوگر نور 🌹 🌹 ـــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــ 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
میزنم ساغر از می کوثر.mp3
4.03M
علیه السلام میزنم ساغر از می کوثر کیل بکشین اومد دوباره خود پیغمبر ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
سه دقيقه در قيامت 08.mp3
21.61M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هشتم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌🌹 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده 📅98/09/29 ع
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۳۳ * یک هفته از مراسم جشن ماهان گذشته بود و منو شیدا تو پارک نشسته بودیم و بستنی میخوردیم . شیدا هم تازه دیروز از مسافرت اومده بود . کلی هم سر اینکه واسه مراسممون نبود دعواش کردم . اونم گفت ک مقصر نبوده والا خیلی دوست داشت حضور میداشت . سمیرا رو بهمون گفت : - راستی بچه ها !! سهرابم امروز رفت . شیدا گفت : - ااا پس دلتنگ نباشی . - مرسی ، دلتنگ ک میشوم ، ولی خب ... منم تو دلم خداروشکر کردم که رفته . با اینکه بعد اون شب دیگ کاری ب کارم نداشت و حتی همش کمکمم کرد ، ولی نمیدونم چرا اصن خوشم نمیاد ازش و نمیخواستم باهاش اصن رو درو بشم . + خب شیدا خانم شما کی میخوایی ما رو شیرینی بدی ؟؟ - انشالله یک ماه دیگه . تا تعطیلی بشه . + بهههه مبارکه پس . ایشالله بعدیم نوبت سمیراست سمیرا با غیض گفت : - اااا چرا اد من مایه میزاری !! چرا خودت نباشی ؟؟ - من تا شیرین شماها رو نخورم خودمو تو این چاه تنگ و تاریک نمیندازم . - اووووهوووع ،،، خواهیم دید اون روزم ک با سرم میری تو این چاه تنگ و تاریک . + نه نه این اشتباهو نکن . من هرگز ... - باشه تو خوب . ولی میبینیمممم + میبینیییمممممم اون روز با بچه ها کلی گفتم و خندیدیم . امتحانای اخر ترمونم به خوشی و موفقیت تموم کردیم و تو این مدت کمو بیش اخلاق احمدیان تغیر کرده بود و بهتر شده بود . نمیدونم چرا ؛ شاید از اون روز بابک اینا ک زهر چشمی از همه گرفتم اینم یکم ترسیده و حساب میبره . راستی یادم رفته بود از حال اقا فرشاد یا همون اقای شریفی بگمتون . سه چهار روز بعد مرخصیش از بیمارستان با خانواده با میوه و کمپوت و شیرینی رفتیم عیادتش و ازش حسابی تشکر کردیم بخاطر اون جانفشانیش . واقعا ازش ممنون بودم . یک هفته بعدشم طبق معمول و همیشه منو تا دانشگاه میرسونه و برمیگردونه . به خاطر امتحانام زیاد از خونه نمیرفتم بیرون ک بگم منو جایی ببره . بیشتر اوقات با مامان و ماهان میرفتم بیرون . ماهان و یاسمنم در پی نامزد بازیشون بودن دیگه ، گاهیم منو یاسمینم به جمعشون اضاف میشدیم و میرفتیم دور دور . دیگ از شر امتحانا که خلاص شده بودم ، تو اتاقم مشغول استراحت بودم ک مامان اومد داخل : - دخترم چطوره ؟؟ + مرسی مامان جون . شما خوبی ؟؟ - خداروشکر خوبم . ساکت نشست کنارم . با تعجب پرسیدم : + چیزی شده مامان !! - نه چه چیزی ! + نمیدونم والا . اخه سکوتتون معنی داره انگار مامان یکم این پا و اون پا کرد و گفت : - خب ،،، راستش اره .. + خب چیشده ؟؟ - میخواستم بگم ک ... برات خاستگار اومده با بی خوصلگی گفتم : + مامان جونم لطفا دیگ در مورد این قضیه چیزی نگو . چون واقعا علاقه ای به شنیدنشون ندارم . میدونی ک قصد ازدواجم حالا حالا ها ندارم . - یعنی چی مانا !! تا کی ؟؟ باید یه روزی تو هم ازدواج کنی ، اینهمه خاستگار داری حتی برای دیدن و اشنایی هم نزاشتی کسی بیاد . تا کی میخوایی این کاراتو ادامه بدی ؟؟ +عزیز دلم من دلم نمیخواد خب ،،، حالا کوووو تا اون روز !! من هنوز ۲۰ سالمه ، اگ شما ازم خسته شدین و میخوایین ردم کنید اره ،،، ولی من واقعا نمیخوام فعلا به این چیزا فکر کنم . - واااا این چه حرفاییه ک میزنی !!! تو تک دخترمونی و عزیز دل همه . کدوم خانواده ای از بچه هاش سیر و خسته میشه ک ما دومی باشیم . ولی بدور از اینا ، باید دیگه به فکر تو هم شد . + ای خداااا از دست شما مامان . - حداقل بزار بگم این بنده خدا کیه !! + نه مامان جون لازم نیست ، چون جواب من از همین الن منفیه ... ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا