👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
✴️ شنبه 👈4 آذر/ قوس 1402
👈11 جمادی الاول 1445👈25 نوامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹ولادت خواجه نصیر الدین طوسی "597 ه"
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅مسافرت.
✅خریدن کردن.
✅شروع به کار و کسب.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅داد و ستد و تجارت.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و قرض و وام دادن و گرفتن خوب است.
👶 زایمان مناسب و نوزاد در زندگی هرگز فقیر نگردد.
🚘مسافرت: سفر خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت برای سلامتی خوب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خواستگاری و عقد و ازدواج.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به تفریحات سالم.
✳️خرید املاک.
✳️اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️و ارسال کالاهای تجاری نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث خبط دماغ می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب یکشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 12 سوره مبارکه "یوسف علیه السلام" است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
زندگیتون مهدوی و پربرکت
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر چهارده معصوم علیه السلام
👌پُر برکت می کنیم روزمان را با سلام بر گلهای هستی...
✋سلام بر حضرات معصومین علیهم صلوات الله اجمعین❤️
🌹محمد(ص)
🌹 علی(ع)
🌹فاطمه(ع)
🌹 حسن (ع)
🌹حسین(ع )
پنج تن آل عبا و گلهای باغ نبی❤️
سلام بر✋
🌹سجاد(ع)
🌹باقر(ع)
🌹صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع❤️
سلام بر✋
🌹رضا(ع)
قلب ایران و ایرانی❤
سلام بر✋
🌹کاظم(ع)
🌹تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین❤️
سلام بر ✋
🌹نقی (ع)
🌹 عسکری(ع )
خورشید های سامراء❤️
و سلام بر ✋
🌹 مهدی (عج)
قطب عالم امکان❤
امام عصر وزمان❤
که درود و سلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد🌹
🙏خدایا به حق این ۱۴ گل روزمان را پُر برکت گردان🙏
✨🌹 آمین یارب العالمین🌹
━َ━َ❥•🌷🌸🌷•❥•━┅┄┄💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گوش دادن به صوت زیبای آیه الکرسی
📖آیه الکرسی عظیم ترین آیه
در قرآن است
برای حفظ ایمان و مال و جان هر روز وقبل از خواب
آیه الکرسی بخوان
عظمت خدا در نماز.mp3
1.27M
عظمتخدادرنماز
#مجتهدی
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
وقت تیمم.mp3
1.9M
وقتتیمم
💕🌺 مسئله شرعی🌺💕
#احڪام
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
روزی مردی از خوارج با چاقویی آغشته به زهر در دست، به یارانش گفت: «قسم به خدا، نزد این کسی که می پندارد فرزند رسول خداست و وارد در دستگاه طاغوت زمان شده، می روم و از دلایل اینکارش می پرسم؛ اگر جواب قانع کننده ای ندهد، مردم را از وجودش راحت می کنم.»
وقتی نزد امام رضا علیه السلام رفت، حضرت فرمود: «به شرط اینکه بعد از پذیرفتن جواب، چاقویی را که در جیب گذارده ای شکسته و به کنار بیاندازی، و پاسخ سؤالت را می دهم.»
او از این بیان امام رضا علیه السلام شگفت زده شد و چاقو را در آورد و شکست و پرسید: «با اینکه دستگاه طاغوت زمان نزد شما کافرند، چرا وارد
دستگاه حکومتی ایشان شدی؟ تو پسر رسول خدا هستی.»
امام رضا علیه السلام فرمود: «نزد تو اینها کافرترند یا عزیز مصر و مردمش؟ به هر حال اینها به گمان خودشان یکتا پرست می باشند و لیکن آنها نه خداوند یکتا را پرستیده و نه او را می شناختند. یوسف که خود پیغمبر و فرزند نبی بود، به عزیز مصر که کافر بود فرمود: " از آنجا که من دانا به امور و امانتدار هستم، مرا سرپرست گنج ها و معادن بگردان. " یوسف همنشین فراعنه بود و حال آنکه من فرزندی از فرزندان رسول خدا هستم؛ مأمون با اجبار و زور مرا به اینجا کشاند. به نظر شما چکار می کردم؟»
آن مرد گفت: «من گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدا و راستگو و درست کرداری.»
📔مردان علم در میدان عمل، ج ۱، ص ۴۰۴، بدرقه ی یار، ص۴۹
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
✨﷽✨
✅داستان آموزنده
✍شخصی مسجدی ساخت بهلول از او پرسید:
مسجد رابرای رضای خدا ساختی یااینکه بین
مردم شناخته شوی؟
شخص پاسخ داد :
معلوم است برای رضای خداوند!
بهلول خواست اخلاص شخص را بیآزماید.
در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار
مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته
است صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد
آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و
میگفتن خدا خیرش بدهد چه انسان خَیرَِّ
آن شخص طاقت نیاورد و فریاد سر داد
ایُّهاالَناسّ بهلول دروغ میگوید! این مسجد
را من ساختم، من از مال خود خرج کردم و
شما او را دعای خیر میکنید! بهلول خندید
و پاسخ داد معامله تو باخلق بوده نه با خالق
🌷بیایید در زندگی خویش با خدا معامله
کنیم نه با چشم مردم
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
(جامانده از قافله)
🔸در تاریکی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید که استغاثه میکرد و کمک میطلبید و مادر جان مادر جان میگفت.
شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از کمال خستگی خوابیده بود. هر کار کرد شتر را حرکت دهد نتوانست. ناچار بالای سر شتر ایستاده بود و ناله میکرد.
در این بین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که معمولا بعد از همه و در دنبال قافله حرکت میکردند که اگر احیانا ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد تنها و بی مددکار نماند، از دور صدای ناله جوان را شنیدند، همینکه نزدیک رسیدند پرسیدند:
"کی هستی؟"
- من جابرم.
چرا معطل و سرگردانی؟
- یا رسول الله فقط به علت اینکه شترم از راه مانده
عصا همراه داری؟
- بلی
بده به من
🔸رسول اکرم عصا را گرفتند و به کمک آن عصا شتر را حرکت دادند و سپس او را خوابانیدند، بعد دستشان را رکاب ساختند و به جابر گفتند: «سوار شو.»
جابر سوار شد و با هم راه افتادند.
در این هنگام شتر جابر تندتر حرکت میکرد. پیغمبر در بین راه دائما جابر را مورد ملاطفت و مهربانی قرار میدادند.
جابر شمرد، دید مجموعا بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش کردند. در بین راه از جابر پرسیدند: "از پدرت عبدالله چند فرزند باقی مانده؟"
- هفت دختر و یک پسر که منم.
آیا قرضی هم از پدرت باقی مانده؟
- بلی
پس وقتی به مدینه برگشتی، با آنها قراری بگذار و همینکه موقع چیدن خرما شد مرا خبر کن.
-بسیار خوب.
زن گرفته ای؟
- بلی
با چه کسی ازدواج کردهای؟
- با فلان زن دختر فلان شخص، یکی از بیوه زنان
چرا دوشیزه نگرفتی؟
- یا رسول الله! چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربه بگیرم مصلحت دیدم عاقله زنی را به همسری انتخاب کنم.
بسیار خوب کاری کردی.
این شتر را چند خریدی؟
- به پنج وُقیه طلا
به همین قیمت مال ما باشد، به مدینه که آمدی بیا پولش را بگیر.
🔸آن سفر به آخر رسید و به مدینه مراجعت کردند. جابر شتر را آورد که تحویل بدهد، رسول اکرم به «بلال» فرمودند: "پنج وقیۀ طلا بابت پول شتر به جابر بده، بعلاوه سه وقیه دیگر، تا قرضهای پدرش عبدالله را بدهد، شترش هم مال خودش باشد.
بعد از جابر پرسیدند: "با طلبکاران قرارداد بستی؟"
-نه یا رسول الله
آیا آنچه از پدرت مانده وافی به قرضهایش هست؟
- نه یا رسول الله
پس موقع چیدن خرما ما را خبر کن.
موقع چیدن خرما رسید، رسول خدا را خبر کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و حساب طلبکاران را تسویه کردند و برای
خانواده جابر نیز به اندازه کافی باقی گذاشتند.
#داستان_راستان
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📔#حکایت_همسر_مهربان
مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان ، بسیار نامهربان و خسیس بود.
بر عکس ، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند.
زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است ، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم ، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت.
یک سال قحطی شد و بسیاری از روستائیان از مرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آنها کمک کرد ، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد : « تا وقتی از پولهای من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود ! »
مردم از زن تشکر کردند و گفتند: که پولها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت ، اما مردم اصرار میکردند که پول او را باز گردانند..
زن گفت : « اگر میخواهید پول را پس بدهید ، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید »
این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت :
« میدانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!»
مرد ، به فکر فرو رفت. سپس از همسرش پرسید : « چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟»
زن جواب داد : « مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو میکنند که زودتر بمیری اما حالا بجای آنکه مرگ تو را آرزو کنند ، از خداوند میخواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند میخواهم که سالهای زیادی زنده بمانی. کسی چه میداند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!»
🌟 مرد از تیز هوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد.
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که
خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق (ع)فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
💦☂شاید در بهشت بشناسمت !☂💦
مجری یک برنامه تلوزیونی از فرد ثروتمندی که میهمان برنامهاش بود، پرسید:
*بهترین چیزی که شما را خوشحال کرد و از بابت آن احساس خوشبختی کردید چه بود؟*
فرد ثروتمند پاسخ داد:
چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی *خوشبختی* را چشیدم.
📌« اول»* گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت پول است، اما این چنین نبود.
📌«مرحله دوم»* چنین به گمانم رسید که خوشحالی و خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است ، ولی تاثیر آن هم موقت بود.
📌«مرحله سوم»* با خود فکر کردم که شاید خوشحالی و خوشبختی در بدست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی یا ورزشی یا کارخانه و غیره باشد، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
📌در *«مرحله چهارم»* یکی از دوستانم به من پیشنهاد برای جمعی از *کودکان معلول* صندلیهای مخصوص خریداری و به آنها هدیه کنم. من هم بیدرنگ پیشنهادش را قبول کردم. دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدایا را خودم به آنها بدهم. وقتی به جمع کودکان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالیای که در صورت آنها نهفته بود واقعاً دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که *طعم حقیقی خوشبختی* را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را محکم گرفت!
سعی کردم جوری که ناراحت نشود با مهربانی پای خود را از دستانش بیرون بکشم ، اما او درحالی که به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خود را خَم کردم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا چیزی میخواهی برایت تهیه کنم؟
و آن کودک جوابی به من داد که میخکوبم کرد!!!
... و این جواب همان چیزی بود که *معنای حقیقی خوشبختی* را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهیتان دقیق به یادم بماند تا در لحظه *ملاقات در بهشت* شما را بشناسم و در آنجا جلوی * خدا * دوباره از شما تشکر کنم!
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆