#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیستم
#عباس همیشه گوش بود و حرف های قلمبه سلمبه ای که همه را قانع می کرد.
حرف هایش را گمان کنم از کتابهایی که مدام میخرید بیرون میکشید خلاصه خیلی بلد بود خیلی خوب
می توانست حرفهایش را به دیگران تفهیم کند.
داشت برای #خودش کسی می شد.
اصلا داشت برای خودش مردی می شد حالا دیگر سربازی رفتنش برای مادر کمتر ترسناک بود دوره ی آموزشی را در #یزد گذراند خیلی آرام و سربه زیر ثبت نام کرد و رفت و سربازی هم اهواز.
دو سال و نیم بعد الیاس به یادش آورد که شش ماه اضافه خدمت کرده است نظامی گری و ترقه بازی و جنگ بازی ...یادش رفته بود باید به بازی سربازی پایان دهد.
#سربازی برایش لذت بخش بود خودش را پیدا کرد در سپاه جا خوش کرد یک لذت نظامی گری مدام برای خود دست و پا کرد اصلا روحیه اش را داشت.
داشت قلبش را بزرگ می کرد و عباس #سپاهی شد، #نظامی شد، چیزی که به هیچ یکی از برادرهایم سازگار
نمی آمد.
نظامی گری صبر و تحمل می خواست دل و جرات میخواست ، می خواست یک نفر فقط پا باشد و گوش پایی در رکاب و گوش به فرمان و اگر هم فرمایشی باشد فقط به آن چشم و بله قربان جاری شود و این حد سخت بر مردان خوزستانی جاری می شد.
به خصوص برادرهای من که #دا خوب لوسشان کرده بود فقط #عباس از دستش در رفته بود ناز کشیدن را دوست نداشت وقتی پدرم به عادت مآلوفش روی غذای او گوشت می گذاشت دیگر غذا نمی خورد.
اصلا خودش تنش می خارید. دلش درد می خواست. وقتی به خدمت نظام درآمد کمتر می دیدیمش از سوی #بسیج برای آموزش درس آمادگی دفاعی به مدرسه های پسرانه می رفت .
کارمند حق التدریس آموزشی و پرورش شده بود و به ازای آن پول کمی
می گرفت.
کارش راخیلی دوست داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی غرق در #تدریس می شد دیگر همه چیز را کنار
می گذاشت عقیده داشت باید خوب و درست کار کند.
سنجیده و به دقت درس بدهد و حق کارش را خوب ادا کند این حلال خوری را از #آقا یاد گرفته بود و عمل به وظیفه را از #دایه .
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق #عباس همه جوره شبیه #دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbadd_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیستم
#عباس همیشه گوش بود و حرف های قلمبه سلمبه ای که همه را قانع می کرد.
حرف هایش را گمان کنم از کتابهایی که مدام میخرید بیرون میکشید خلاصه خیلی بلد بود خیلی خوب
می توانست حرفهایش را به دیگران تفهیم کند.
داشت برای #خودش کسی می شد.
اصلا داشت برای خودش مردی می شد حالا دیگر سربازی رفتنش برای مادر کمتر ترسناک بود دوره ی آموزشی را در #یزد گذراند خیلی آرام و سربه زیر ثبت نام کرد و رفت و سربازی هم اهواز.
دو سال و نیم بعد الیاس به یادش آورد که شش ماه اضافه خدمت کرده است نظامی گری و ترقه بازی و جنگ بازی ...یادش رفته بود باید به بازی سربازی پایان دهد.
#سربازی برایش لذت بخش بود خودش را پیدا کرد در سپاه جا خوش کرد یک لذت نظامی گری مدام برای خود دست و پا کرد اصلا روحیه اش را داشت.
داشت قلبش را بزرگ می کرد و عباس #سپاهی شد، #نظامی شد، چیزی که به هیچ یکی از برادرهایم سازگار
نمی آمد.
نظامی گری صبر و تحمل می خواست دل و جرات میخواست ، می خواست یک نفر فقط پا باشد و گوش پایی در رکاب و گوش به فرمان و اگر هم فرمایشی باشد فقط به آن چشم و بله قربان جاری شود و این حد سخت بر مردان خوزستانی جاری می شد.
به خصوص برادرهای من که #دا خوب لوسشان کرده بود فقط #عباس از دستش در رفته بود ناز کشیدن را دوست نداشت وقتی پدرم به عادت مآلوفش روی غذای او گوشت می گذاشت دیگر غذا نمی خورد.
اصلا خودش تنش می خارید. دلش درد می خواست. وقتی به خدمت نظام درآمد کمتر می دیدیمش از سوی #بسیج برای آموزش درس آمادگی دفاعی به مدرسه های پسرانه می رفت .
کارمند حق التدریس آموزشی و پرورش شده بود و به ازای آن پول کمی
می گرفت.
کارش راخیلی دوست داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی غرق در #تدریس می شد دیگر همه چیز را کنار
می گذاشت عقیده داشت باید خوب و درست کار کند.
سنجیده و به دقت درس بدهد و حق کارش را خوب ادا کند این حلال خوری را از #آقا یاد گرفته بود و عمل به وظیفه را از #دایه .
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق #عباس همه جوره شبیه #دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbadd_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیستم
#عباس همیشه گوش بود و حرف های قلمبه سلمبه ای که همه را قانع می کرد.
حرف هایش را گمان کنم از کتابهایی که مدام میخرید بیرون میکشید خلاصه خیلی بلد بود خیلی خوب
می توانست حرفهایش را به دیگران تفهیم کند.
داشت برای #خودش کسی می شد.
اصلا داشت برای خودش مردی می شد حالا دیگر سربازی رفتنش برای مادر کمتر ترسناک بود دوره ی آموزشی را در #یزد گذراند خیلی آرام و سربه زیر ثبت نام کرد و رفت و سربازی هم اهواز.
دو سال و نیم بعد الیاس به یادش آورد که شش ماه اضافه خدمت کرده است نظامی گری و ترقه بازی و جنگ بازی ...یادش رفته بود باید به بازی سربازی پایان دهد.
#سربازی برایش لذت بخش بود خودش را پیدا کرد در سپاه جا خوش کرد یک لذت نظامی گری مدام برای خود دست و پا کرد اصلا روحیه اش را داشت.
داشت قلبش را بزرگ می کرد و عباس #سپاهی شد، #نظامی شد، چیزی که به هیچ یکی از برادرهایم سازگار
نمی آمد.
نظامی گری صبر و تحمل می خواست دل و جرات میخواست ، می خواست یک نفر فقط پا باشد و گوش پایی در رکاب و گوش به فرمان و اگر هم فرمایشی باشد فقط به آن چشم و بله قربان جاری شود و این حد سخت بر مردان خوزستانی جاری می شد.
به خصوص برادرهای من که #دا خوب لوسشان کرده بود فقط #عباس از دستش در رفته بود ناز کشیدن را دوست نداشت وقتی پدرم به عادت مآلوفش روی غذای او گوشت می گذاشت دیگر غذا نمی خورد.
اصلا خودش تنش می خارید. دلش درد می خواست. وقتی به خدمت نظام درآمد کمتر می دیدیمش از سوی #بسیج برای آموزش درس آمادگی دفاعی به مدرسه های پسرانه می رفت .
کارمند حق التدریس آموزشی و پرورش شده بود و به ازای آن پول کمی
می گرفت.
کارش راخیلی دوست داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی غرق در #تدریس می شد دیگر همه چیز را کنار
می گذاشت عقیده داشت باید خوب و درست کار کند.
سنجیده و به دقت درس بدهد و حق کارش را خوب ادا کند این حلال خوری را از #آقا یاد گرفته بود و عمل به وظیفه را از #دایه .
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق #عباس همه جوره شبیه #دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbadd_kardani