eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه گوش بود و حرف های قلمبه سلمبه ای که همه را قانع می کرد. حرف هایش را گمان کنم از کتاب‌هایی که مدام می‌خرید بیرون می‌کشید خلاصه خیلی بلد بود خیلی خوب می توانست حرف‌هایش را به دیگران تفهیم کند. داشت برای کسی می شد. اصلا داشت برای خودش مردی می شد حالا دیگر سربازی رفتنش برای مادر کمتر ترسناک بود دوره ی آموزشی را در گذراند خیلی آرام و سربه زیر ثبت نام کرد و رفت و سربازی هم اهواز. دو سال و نیم بعد الیاس به یادش آورد که شش ماه اضافه خدمت کرده است نظامی گری و ترقه بازی و جنگ بازی ...یادش رفته بود باید به بازی سربازی پایان دهد. برایش لذت بخش بود خودش را پیدا کرد در سپاه جا خوش کرد یک لذت نظامی گری مدام برای خود دست و پا کرد اصلا روحیه اش را داشت. داشت قلبش را بزرگ می کرد و عباس شد، شد، چیزی که به هیچ یکی از برادرهایم سازگار نمی آمد. نظامی گری صبر و تحمل می خواست دل و جرات می‌خواست ، می خواست یک نفر فقط پا باشد و گوش پایی در رکاب و گوش به فرمان و اگر هم فرمایشی باشد فقط به آن چشم و بله قربان جاری شود و این حد سخت بر مردان خوزستانی جاری می شد. به خصوص برادرهای من که خوب لوسشان کرده بود فقط از دستش در رفته بود ناز کشیدن را دوست نداشت وقتی پدرم به عادت مآلوفش روی غذای او گوشت می گذاشت دیگر غذا نمی خورد. اصلا خودش تنش می خارید. دلش درد می خواست. وقتی به خدمت نظام درآمد کمتر می دیدیمش از سوی برای آموزش درس آمادگی دفاعی به مدرسه های پسرانه می رفت . کارمند حق التدریس آموزشی و پرورش شده بود و به ازای آن پول کمی می گرفت. کارش راخیلی دوست داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی غرق در می شد دیگر همه چیز را کنار می گذاشت عقیده داشت باید خوب و درست کار کند. سنجیده و به دقت درس بدهد و حق کارش را خوب ادا کند این حلال خوری را از یاد گرفته بود و عمل به وظیفه را از . دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری می کرد.این اخلاق همه جوره شبیه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد. به روایت از ... @abbadd_kardani
📝 💢دیشب حال خوشی نداشتم😞 گذرم افتاد به ♦️از خیابان شهدا🌷 آرام آرام در حال گذر بودم. خیابان هر قدمش ایی داشت 🌾 ، به نام محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین😌نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی⁉️⁉️ جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم😔 🌾 دومین کوچه شهید پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی💖 رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد👤 صدایم زد! گفت: سفارشم بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی⁉️ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم😔 🌾 به سومین کوچه رسیدم! شهید به صدایی ملایم💥اما محکم مرا خواند! گفت: البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد⁉️ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد😢 سر به گریبان؛ گذشتم. 🌾 چهارمین کوچه! شهید آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی⁉️ برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ⁉️ همچنان که دستانم در دستان بود! از او جدا شدم💕 و حرفی برای گفتن نداشتم. 🌾 پنجمین کوچه و شهید صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله😭 در درگاه پروردگار را متوجه اش نکردم🚫 شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم😔 🌾 ششمین کوچه و شهید هیبت خاصی داشت. مشغول بود! مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل💝 کم آوردم...گذشتم... 🌾 هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله شهید انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر⚠️ لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم😔 🌾 هشتمین کوچه؛ رسیدم به انگار شهید پازوکی هم کنارش👥 بود! پرونده های را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا📜 بودند شهید محمودوند پرونده شان را به می سپرد! برای ارسال نزد 😢 🌾پرونده های باقیمانده روی زمین🗞 دیدم وساطت میکردند، برایشان. هم بود!😭 وساطت فایده نداشت❌ ⇜از حرف ⇜تا ! فاصله زیاد بود. دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!😭😭 تمام شد...تمام⛔️ از پس کوچه های دنیا! ❌نمی توان گذشت❌ ❣ 😔 🌷شهدا همه را صدا میزنند 💥اما نمیشنود🚫 🌹🍃🌹
همیشه گوش بود و حرف های قلمبه سلمبه ای که همه را قانع می کرد. حرف هایش را گمان کنم از کتاب‌هایی که مدام می‌خرید بیرون می‌کشید خلاصه خیلی بلد بود خیلی خوب می توانست حرف‌هایش را به دیگران تفهیم کند. داشت برای کسی می شد. اصلا داشت برای خودش مردی می شد حالا دیگر سربازی رفتنش برای مادر کمتر ترسناک بود دوره ی آموزشی را در گذراند خیلی آرام و سربه زیر ثبت نام کرد و رفت و سربازی هم اهواز. دو سال و نیم بعد الیاس به یادش آورد که شش ماه اضافه خدمت کرده است نظامی گری و ترقه بازی و جنگ بازی ...یادش رفته بود باید به بازی سربازی پایان دهد. برایش لذت بخش بود خودش را پیدا کرد در سپاه جا خوش کرد یک لذت نظامی گری مدام برای خود دست و پا کرد اصلا روحیه اش را داشت. داشت قلبش را بزرگ می کرد و عباس شد، شد، چیزی که به هیچ یکی از برادرهایم سازگار نمی آمد. نظامی گری صبر و تحمل می خواست دل و جرات می‌خواست ، می خواست یک نفر فقط پا باشد و گوش پایی در رکاب و گوش به فرمان و اگر هم فرمایشی باشد فقط به آن چشم و بله قربان جاری شود و این حد سخت بر مردان خوزستانی جاری می شد. به خصوص برادرهای من که خوب لوسشان کرده بود فقط از دستش در رفته بود ناز کشیدن را دوست نداشت وقتی پدرم به عادت مآلوفش روی غذای او گوشت می گذاشت دیگر غذا نمی خورد. اصلا خودش تنش می خارید. دلش درد می خواست. وقتی به خدمت نظام درآمد کمتر می دیدیمش از سوی برای آموزش درس آمادگی دفاعی به مدرسه های پسرانه می رفت . کارمند حق التدریس آموزشی و پرورش شده بود و به ازای آن پول کمی می گرفت. کارش راخیلی دوست داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی غرق در می شد دیگر همه چیز را کنار می گذاشت عقیده داشت باید خوب و درست کار کند. سنجیده و به دقت درس بدهد و حق کارش را خوب ادا کند این حلال خوری را از یاد گرفته بود و عمل به وظیفه را از . دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری می کرد.این اخلاق همه جوره شبیه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد. به روایت از ... @abbadd_kardani
همیشه گوش بود و حرف های قلمبه سلمبه ای که همه را قانع می کرد. حرف هایش را گمان کنم از کتاب‌هایی که مدام می‌خرید بیرون می‌کشید خلاصه خیلی بلد بود خیلی خوب می توانست حرف‌هایش را به دیگران تفهیم کند. داشت برای کسی می شد. اصلا داشت برای خودش مردی می شد حالا دیگر سربازی رفتنش برای مادر کمتر ترسناک بود دوره ی آموزشی را در گذراند خیلی آرام و سربه زیر ثبت نام کرد و رفت و سربازی هم اهواز. دو سال و نیم بعد الیاس به یادش آورد که شش ماه اضافه خدمت کرده است نظامی گری و ترقه بازی و جنگ بازی ...یادش رفته بود باید به بازی سربازی پایان دهد. برایش لذت بخش بود خودش را پیدا کرد در سپاه جا خوش کرد یک لذت نظامی گری مدام برای خود دست و پا کرد اصلا روحیه اش را داشت. داشت قلبش را بزرگ می کرد و عباس شد، شد، چیزی که به هیچ یکی از برادرهایم سازگار نمی آمد. نظامی گری صبر و تحمل می خواست دل و جرات می‌خواست ، می خواست یک نفر فقط پا باشد و گوش پایی در رکاب و گوش به فرمان و اگر هم فرمایشی باشد فقط به آن چشم و بله قربان جاری شود و این حد سخت بر مردان خوزستانی جاری می شد. به خصوص برادرهای من که خوب لوسشان کرده بود فقط از دستش در رفته بود ناز کشیدن را دوست نداشت وقتی پدرم به عادت مآلوفش روی غذای او گوشت می گذاشت دیگر غذا نمی خورد. اصلا خودش تنش می خارید. دلش درد می خواست. وقتی به خدمت نظام درآمد کمتر می دیدیمش از سوی برای آموزش درس آمادگی دفاعی به مدرسه های پسرانه می رفت . کارمند حق التدریس آموزشی و پرورش شده بود و به ازای آن پول کمی می گرفت. کارش راخیلی دوست داشت بچه ها هم دوستش داشتند وقتی غرق در می شد دیگر همه چیز را کنار می گذاشت عقیده داشت باید خوب و درست کار کند. سنجیده و به دقت درس بدهد و حق کارش را خوب ادا کند این حلال خوری را از یاد گرفته بود و عمل به وظیفه را از . دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری می کرد.این اخلاق همه جوره شبیه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد. به روایت از ... @abbadd_kardani