eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ 💠 💠 بہ سمت بهنام برمیگردم و میگویم:پس لطفا بہ بابا بگید من اومدم! سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:چشم. میخواهم از مغازہ خارج شوم ڪہ صداے زنگ موبایلِ مادرم مے آید،با عجلہ موبایل را از جیبِ مانتویم درمے آورم:بلہ! _الو ڪبڪِ من ڪجایے؟! صداے نوراست،با حرص میگویم:تا دیروز فنچ و گنجشڪ بودم امروز شدم ڪبڪ؟!‌ چہ اصرارے دارے منو بہ خانوادہ ے پرندگان ربط بدے؟! رو بہ بهنام میگویم:خدافظ. نورا_هان؟! _با تو نیستم! از مغازہ خارج میشوم. _پارچہ ها رو گرفتے؟ بہ سمتِ در خروجے قدم برمیدارم:نہ! مثل اینڪہ نیاوردن! _هنوز تو پاساژے؟ مے ایستم:آرہ چطور؟! _دارم میام‌ اون ورا،همونجا بمون! دوبارہ حرکت میڪنم:تو پاساژ نمیتونم بمونم. بلند میگوید:وا چرا؟! نگاهے بہ اطرافم مے اندازم و دستم را جلوے دهانم و موبایل میگیرم:ببین اینا ڪہ دیروز اومدن خواستگارے؟ _خب خب! _پسرشون این وراس. با ‌هیجان بیشتر میگوید:خب خب تر! _منو دید منم‌ اونو دیدم... اجازہ نمیدهد حرفم را ڪامل ڪنم:خب خب تر ترین! _اِ
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐 چندساعت مانده به عید سال ۱۳۹۵ مریم حال و حوصله چیدن هفت سین را نداشت .برخلاف هرسال،خانه تکانی هم نکرد.دلش عجیب هوای مجید را میکرد،دلتنگش شده بود.دیوارهای خانه پر از عکس های جورواجور مجید بود.حالا دیگر گرد پیری بر روی مریم و افضل نشسته بود.از بیست و یک دی که مجید رفت،تا حالا که روزهای آخر سال بود،انگار این چهل و چند روز ،چهل و چند سال طول کشیده بود.دوری پسر،درد انتظار را برایشان سخت کرده بود.حتی وقتی لباس های مجید را آوردند،مریم گفت؛ _من لباس نمی خوام،وسایلش را نمیخوام!من دلتنگ مجیدم،فقط پسرم را برگردونید. دم به ساعت بهانه مجید را می گرفتند و میگفتند: _دل مان پوسید !اگه پیکرش برگشته بود،میرفتیم سر خاکش،دل مان را بیرون می ریختیم. پدر و مادر مجید یکی دو هفته قبل،دو تا شهید گمنام را در یادمان شان،که نزدیک خانه آنها بود،به خاک سپرده بودند.توی همان مراسم شهدا بود که به محمد صادقی،مستند ساز صدا و سیما معرفی شده بودند. آقای صادقی همان جا از والدین مجید قول گرفت،تا برنامه مستندی برای شهید قربان خانی تولید کنند.نزديک سال تحویل بود که یک روز همکاران صدا و سیما،با دوربین و تجهیزات ضبط تلویزیونی به خانه شان آمدند.اولین عیدی بود که افراد خانواده می خواستند سال را،بدون مجید تحویل کنند ،و این فوق طاقت شان بود.جای خالی مجید باعث شده بود تا دایی ها هم به آنجا بیایند و توی این موقعیت،کنار آبجی و آقا افضل باشند.برای تهیه مستند قرار شد؛پدرومادر مجید و دایی ها،حسن آقا و آقا مهرشاد جلوی دوربین صحبت کنند: _پسرم توی یافت آباد،معروف بود به مجید بربری.حالا حتما از خودتون می پرسید چرا مجید بربری؟راستش دایی ها و و پدرش همه شان نونوایی داشتند و پسردایی اش هم،الان توی همین شغل ،توی یافت آباد کار میکنه.وقتی بزرگ شد و دستش توی جیب خودش میرفت،دم نونوایی می ایستاد و به کسانی که توانایی خرید نون نداشتن،از پول خودش نون میخرید و بهشون می‌داد.بعضی وقت ها هم،حالا به مناسبت یا بی مناسبت،پول پختِ یک روز نون رو،حساب میکرد و می‌داد به صاحب شاطر و میگفت:امروز این نون ها رو رایگان بدید به مردم،مجید اونقدر دم بربری ایستاد و نون داد دست مردم،که آخرش مردم،اسمش را گذاشتن مجید بربری! 🌷🕊 💥ادامه دارد...