#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_هفدهم
مهر سال پنجم الیاس خودش را آماده کرده بود که بدون حمایت #عباس به مدرسه برود و عباس روانه دنیای پر از حساسیت #راهنمایی شد.
عصبیت های قومی که همیشه در دنیای کودکان به طرز بارزتری آشکار می شود الیاس بی نوا را که الان بدون یاور هم شده بود به دام انداخته بود.
چند روزی از اول مهر نگذشته بود که عده ای از بچه های عرب زبان الیاس را در مسیر خانه تنها دیده بودند؛ او را به باد کتک می گرفتند و کتابهایش را در خیابان پرت می کردند و فریاد می زدند (عجمه حق نداری دیگر از این مسیر بیای) همین باعث شده بود که الیاس مسیر دیگری را برای رفتن به خانه انتخاب کند که دیرتر از مسیر قبلی بود.
تا جایی که #عباس متوجه تاخیر او در رسیدن به خانه شد.
فردا #عباس دست الیاس را گرفت و پا در راه مدرسه گذاشتند.
#الیاس می ترسید به سختی راه
می رفت دیگر توان نداشت دوباره کتک بخورد اما قدم های مصمم #عباس او را هم محکم تر کرده بود تا جایی که به همان مکانی که هر روز #کتک مفصلی نوش جان می کرد رسیدند .
#ترس همه وجود الیاس را در برگرفته بود آن چند کودک نزدیک می شدند عباس دست های برادر را رها کرد یکی از بچه ها فریاد زد مگر نگفتم دیگر از اینجا نیا و به سمت الیاس حمله کرد .
#عباس مچ دستش را گرفت و او را به زمین انداخت و روی سینه اش نشست و تا می خورد زدش سه کودک دیگر که این حرکت عباس را دیدند پا به فرار گذاشتند و #عباس هم کمی بعد پسرک را رها کرد نتیجه آن شد که دیگر هر روز الیاس بی ترس و هراس از آن مسیر
می گذشت.
#زندگی اما همچنان به سختی
می گذشت خرج و مخارج خانه کم کم داشت پدر را از زانودر می آورد اما این بار هم مادر به کمکش آمد:
"#صالح یک گاو بخر تا کمک خرج خانه باشد"
چند روز بعد دو #گاو به جمع کارهای ریز و درشت مادر اضافه شد.
خانه ما هنوز آنقدر رنگ و جلای خانه های #شیک و تمیز را به خود نگرفته بود و محله کوت عبدالله هم آنقدر به قول امروزی ها با کلاس نبود که از آوردن دو تا گاو پرستیژش به هم بخورد برای همین خجالتی هم از داشتن گاوها نداشتیم راستش خیلی هم خوشحال بودیم #شیر یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه
می شد .
از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم!
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_هفدهم
مهر سال پنجم الیاس خودش را آماده کرده بود که بدون حمایت #عباس به مدرسه برود و عباس روانه دنیای پر از حساسیت #راهنمایی شد.
عصبیت های قومی که همیشه در دنیای کودکان به طرز بارزتری آشکار می شود الیاس بی نوا را که الان بدون یاور هم شده بود به دام انداخته بود.
چند روزی از اول مهر نگذشته بود که عده ای از بچه های عرب زبان الیاس را در مسیر خانه تنها دیده بودند؛ او را به باد کتک می گرفتند و کتابهایش را در خیابان پرت می کردند و فریاد می زدند (عجمه حق نداری دیگر از این مسیر بیای) همین باعث شده بود که الیاس مسیر دیگری را برای رفتن به خانه انتخاب کند که دیرتر از مسیر قبلی بود.
تا جایی که #عباس متوجه تاخیر او در رسیدن به خانه شد.
فردا #عباس دست الیاس را گرفت و پا در راه مدرسه گذاشتند.
#الیاس می ترسید به سختی راه
می رفت دیگر توان نداشت دوباره کتک بخورد اما قدم های مصمم #عباس او را هم محکم تر کرده بود تا جایی که به همان مکانی که هر روز #کتک مفصلی نوش جان می کرد رسیدند .
#ترس همه وجود الیاس را در برگرفته بود آن چند کودک نزدیک می شدند عباس دست های برادر را رها کرد یکی از بچه ها فریاد زد مگر نگفتم دیگر از اینجا نیا و به سمت الیاس حمله کرد .
#عباس مچ دستش را گرفت و او را به زمین انداخت و روی سینه اش نشست و تا می خورد زدش سه کودک دیگر که این حرکت عباس را دیدند پا به فرار گذاشتند و #عباس هم کمی بعد پسرک را رها کرد نتیجه آن شد که دیگر هر روز الیاس بی ترس و هراس از آن مسیر
می گذشت.
#زندگی اما همچنان به سختی
می گذشت خرج و مخارج خانه کم کم داشت پدر را از زانودر می آورد اما این بار هم مادر به کمکش آمد:
"#صالح یک گاو بخر تا کمک خرج خانه باشد"
چند روز بعد دو #گاو به جمع کارهای ریز و درشت مادر اضافه شد.
خانه ما هنوز آنقدر رنگ و جلای خانه های #شیک و تمیز را به خود نگرفته بود و محله کوت عبدالله هم آنقدر به قول امروزی ها با کلاس نبود که از آوردن دو تا گاو پرستیژش به هم بخورد برای همین خجالتی هم از داشتن گاوها نداشتیم راستش خیلی هم خوشحال بودیم #شیر یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه
می شد .
از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم!
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_هفدهم
مهر سال پنجم الیاس خودش را آماده کرده بود که بدون حمایت #عباس به مدرسه برود و عباس روانه دنیای پر از حساسیت #راهنمایی شد.
عصبیت های قومی که همیشه در دنیای کودکان به طرز بارزتری آشکار می شود الیاس بی نوا را که الان بدون یاور هم شده بود به دام انداخته بود.
چند روزی از اول مهر نگذشته بود که عده ای از بچه های عرب زبان الیاس را در مسیر خانه تنها دیده بودند؛ او را به باد کتک می گرفتند و کتابهایش را در خیابان پرت می کردند و فریاد می زدند (عجمه حق نداری دیگر از این مسیر بیای) همین باعث شده بود که الیاس مسیر دیگری را برای رفتن به خانه انتخاب کند که دیرتر از مسیر قبلی بود.
تا جایی که #عباس متوجه تاخیر او در رسیدن به خانه شد.
فردا #عباس دست الیاس را گرفت و پا در راه مدرسه گذاشتند.
#الیاس می ترسید به سختی راه
می رفت دیگر توان نداشت دوباره کتک بخورد اما قدم های مصمم #عباس او را هم محکم تر کرده بود تا جایی که به همان مکانی که هر روز #کتک مفصلی نوش جان می کرد رسیدند .
#ترس همه وجود الیاس را در برگرفته بود آن چند کودک نزدیک می شدند عباس دست های برادر را رها کرد یکی از بچه ها فریاد زد مگر نگفتم دیگر از اینجا نیا و به سمت الیاس حمله کرد .
#عباس مچ دستش را گرفت و او را به زمین انداخت و روی سینه اش نشست و تا می خورد زدش سه کودک دیگر که این حرکت عباس را دیدند پا به فرار گذاشتند و #عباس هم کمی بعد پسرک را رها کرد نتیجه آن شد که دیگر هر روز الیاس بی ترس و هراس از آن مسیر
می گذشت.
#زندگی اما همچنان به سختی
می گذشت خرج و مخارج خانه کم کم داشت پدر را از زانودر می آورد اما این بار هم مادر به کمکش آمد:
"#صالح یک گاو بخر تا کمک خرج خانه باشد"
چند روز بعد دو #گاو به جمع کارهای ریز و درشت مادر اضافه شد.
خانه ما هنوز آنقدر رنگ و جلای خانه های #شیک و تمیز را به خود نگرفته بود و محله کوت عبدالله هم آنقدر به قول امروزی ها با کلاس نبود که از آوردن دو تا گاو پرستیژش به هم بخورد برای همین خجالتی هم از داشتن گاوها نداشتیم راستش خیلی هم خوشحال بودیم #شیر یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه
می شد .
از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم!
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani