eitaa logo
عبدالکریم سروش
95 دنبال‌کننده
4 عکس
0 ویدیو
8 فایل
بازخوانی، نقد و بررسی آثار دکتر عبدالکریم سروش ادمین؛ @Faridoddin
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6010269855545033402.mp3
1.17M
📚غزلیات شمس تبریزی 🎙عبدالکریم سروش در این سرما سر ما داری امروز دل عیش و تماشا داری امروز میفکن نوبت عشرت به فردا چو آسایش مهیا داری امروز بگستر بر سر ما سایه خود که خورشیدانه سیما داری امروز در این خمخانه ما را میهمان کن بدان همسایه کان جا داری امروز نقاب از روی سرخ او فروکش که در پرده حمیرا داری امروز دراشکن کشتی اندیشه‌ها را که کفی همچو دریا داری امروز سری از عین و شین و قاف برزن که صد اسم و مسما داری امروز خمش باش و مدم در نای منطق که مصر و نیشکرها داری امروز @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلباب ِقبض و بسط (۱۴) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 9⃣1⃣ معرفت دینی با معارف بشری دیگر در چند سطح مهّم هماهنگ می‌شود:  ۱-۱۹. معرفت دینی همواره با تئوری‌های عامّ انسان‌‌شناسانه، جهان‌‌شناسانه، معرفت‌شناسانه، ‌ زبان‌‌شناسانه و... هماهنگ می‌گردد. این تئوری‌ها چنان اصولی و عمیق‌اند که فقط مبنای فهم دین که مبنای فلسفه، علم، و عرفان نیز می‌باشند.  🔹الف. آدمی برای آنکه راه به دین ببرد، باید درک خاصی از جهان و انسان داشته باشد که وی را به فرض وجود خداوند و ضرورت التزام به دین مجال دهد. تصویر جهان و انسان در نزد یک ماتریالیست به گونه‌ای است که عالم و آدم را نیازمند به خدا نشان نمی‌دهد. اگر کسی در جهان به نظم و علیتی و معنایی و غایتی قائل نباشد او را به فرض وجود خداوند نیاز نخواهد افتاد. کافی است که کسی به شیوه‌ی راسیونالیست‌ها و دئیسهای عصر روشنگری اروپا بینیدیشد تا خدا‌شناس بماند، امّا کیش مسیحیت را مردود و مطعون بداند، و یا همچون اسپینوزا با یهودیت وداع کند و یا چون هگل آن دیانت را انسانی و در خور پیروی نشناسد.  🔹آدمی در دینداری محققانه، نخست تصویری از انسان محتاج به دین دارد، و آن‌گاه دین را برای این انسان و رفع نیازهای وی بر می‌گیرد. اگر علم (یا شاید فلسفه) نیازهای آدمی را به گونه‌ی خاصی تدوین و بیان کنند، چه بسا انسان خود را به دین نیازمند نشمارد. همچنین تصویر انسان از عالم و آدم باید به گونه‌ای باشد که وجود «نبی» و «پیامبر» الهی در آن بگنجد – یعنی جهان بینی بشری اجازه‌ی ورود و جواز اعتبار جهان بینی دینی را صادر کند، نه به عکس.  🔹تصویر خاص آدمی از زبان نیز در اقبال یا عدم اقبال وی به دین مدخلیت دارد. اگر کسی معتقد باشد که برای مثال معنی داری به بخش خاصی از گزاره‌ها راجع است (مثلاً به گزاره‌های اثبات پذیر تجربی)، و مطابق این رأی‌ اندیشه‌های دینی را بی‌معنی بداند، اصولاً در مقام تحقیق و بررسی مدعیات دینی بر نخواهد آمد و‌اندیشه‌های دینی را یکسره و مقدم بر هرگونه بحث و فحصی بی‌معنی و یاوه خواهد شمرد. 🔹ب.‌‌ همان طور که گذشت، آدمی تا تصویر ویژه‌ای از معرفت و جهان و انسان و تاریخ و... نداشته باشد، خود را به دین نیازمند نمی‌بیند و یا اصول دین را پذیرفتنی نمی‌یابد. لذا عالم دین در مقام فهم شریعت، همیشه ذهن خود را چنان هدایت می‌کند تا شریعت را چنان بفهمد که آن تصویر‌های پیشین را مخدوش نکند. اگر دیگر دریافتهای علمی و فلسفی آدمی فقط در پاره‌ای از مواضع با معارف دینی تماس یا تعارض می‌یابند، این پیش‌فرض‌ها، همه جا در فهم دین حاضرند. هر چیز که مجوز قبول دین است، داور فهم دینی و سامان دهنده‌ی آن نیز می‌باشد. محال است که انسان استشمام کند که شریعتی از شرایع به نیازهای آدمی بی‌اعتناست، و با این وجود به آن دین التزام ورزد. امکان ندارد که کسی در اثبات وجود خداوند (و لذا پیامبر و کتاب خدا) از اصل علیت بهره بجوید، امّا کتاب خدا را چنان بفهمد که گویی علیتی در جهان نیست. و یا از نظم عالم (که علم و حس از آن پرده بر می‌دارند) در اثبات صانع (و لذا وحی و نبوت) مدد بگیرد، امّا مضمون و مفاد وحی را مخالف علم بداند. و یا برای قبول دین، برای انسان غایتی را پذیرفته باشد، و از دین چنان بفهمد که غایتی در کار نیست. کسی که انسان و جامعه را به نحوی می‌شناسد که به دین محتاج باشند، دین مقبولش هم لاجرم به این شناخت پاسخ خواهد داد. وگرنه یا دین را‌‌ رها می‌کند یا آن اعتقاد را. 🔹لذا انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی (که نیازهای حیات جمعی آدمی را بر ملا می‌کند، و تطور تاریخی انسان را به جامعه‌شناسان می‌آموزد) و مبانی روش‌شناسی علم که در اعتماد پذیری آن روش‌ها بحث می‌کند، و فلسفه‌ای که چنان علمی را در خود جای می‌دهد، همه در فهم دین حاضرند و از نزدیک یا دور آن را هدایت می‌کنند.  🔹کسی همچون کانت یا هگل یا فخر رازی که فلسفه خاصی را پذیرفته‌اند و این فلسفه جا را برای دین باز کرده است، نمی‌توانند از شریعت دریافتی داشته باشند که آن فلسفه را طرد کند.  🔹همچنین امکان ندارد که کسی وجود پیامبر را با توسل به توا‌تر اثبات کند، امّا فهم دینی‌اش توا‌تر را نپذیرد، یا تناقض گویی را نشانه‌ی بی‌مایگی و سفاهت بداند و به دینی پر تناقض ایمان آورد، یا آنکه در فلسفه رئالیست باشد و در فهم دینی نومینالیست، «کلّی طبیعی» را بپذیرد، امّا در فهم دینی آن را مردود بداند. @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب ِقبض و بسط (۱۵) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم ۲-۱۹. معرفت دینی در سطح دوم با تئوریهای خاصّ [الف]زبان‌‌شناسانه و [ب]انسان‌‌شناسانه و [ج]ارزش‌‌شناسانه و... در باب دین هماهنگ می‌شود.  🔹الف. عالمان دین بسته به نوع تئوریهایی که در خصوص زبان دین دارند، معارف دینی را درک می‌کنند.  🔹اگر کسی معتقد باشد که زبان دین، نمادین است، کل معارف دینی و کلام باری را به نحو ویژه‌ای خواهد فهمید. برای مثال از نظر او داستان آدم و حوا روایت نمادینی از خلقت آدمی و سیر اطوار وجودی او محسوب خواهد شد که با نظریه‌های علمی (مانند نظریه‌ی تکامل داروینی) تعارضی نمی‌یابد. امّا اگر نقش زبان دین – همچون زبان علم و فلسفه – حکایت از عالم واقع تلقی شود، البته معارف دینی به نحو کاملاً متفاوتی درک خواهند شد، و عالمان دینی با مسائل و مشکلات متفاوتی رو به رو خواهند گردید.  🔹همچنین اگر کسی در علم کلام، معتقد شود که خداوند مجاز و کنایه نمی‌گویید، در آن صورت آخرت را آکنده از کودکان پیر «یوماً یجعل الولدان شیباً» (المزمل/۱۷) و دنیا را پر از دیوارهای صاحب اراده «فوجدا فی‌ها جداراً یرید ان ینقضّ» (الکهف/۷۷) خواهد دید، و هرگز از «یدالله» (آل عمران/۷۳)، معنای «قدرت الهی» را در نخواهد یافت. از آن سو اگر کسی مجاز گویی خداوند را رو بشمارد، مجازات را (که منطقاً از جنس دروغ‌اند) باطل، یا هزل، یا لغو نخواهد دانست، و همچنان به «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» (فصلت/۴۲)، «و إنه لقول فصل و ما هو بالهزل» (الطارق/۱۴-۱۳) ایمان خواهد داشت، و به تبع این پیش‌فرض مهم زبان‌‌شناسانه، از کلام باری معانی متفاوتی در خواهد یافت.  🔹همچنین در فهم کلام باری، پیش‌فرضهای زبان‌شناختی دیگری نیز وجود دارند که عالمان دین در مقام فهم متون دینی – آگاهانه یا نا‌آگاهانه – نسبت به آن‌ها موضعی اتخاذ می‌کنند و برمبنای آن به فهم متن مکتوب شریعت نائل می‌آیند. برخی از این پیش‌فرض‌ها عبارت‌اند از: خداوند به زبان مردم و شبیه به ایشان سخن می‌گوید (یا نمی‌گوید؟)؛ زبان بشری تاب حمل معانی و معارف الهی را دارد (یا ندارد؟)؛ فهم کتاب الهی محکوم به ضوابط معنی‌شناختی هست (یا نیست؟)؛ خطاب دین با عامه و به زبان عامه است (یا با خواص نیز می‌باشد؟)؛ زبان عربی‌ (به طور اخص) توانایی حمل مراد خداوند دارد (یا ندارد؟)؛ خداوند قادر است که با همین زبان عربی‌موجود هر معنایی را که می‌خواهد، بیان کند (یا قادر نیست؟) و...  🔹ب. تئوریهای خاص انسان‌‌شناسانه نیز در قبول و فهم دین مدخلیت تام دارند. یعنی معرفت دینی مسبوق و مبتنی بر یک انسان‌شناسی خاص است.تا آدمی نداند که از کدام انسان سخن می‌گوید، نمی‌تواند دریابد که از کدام دین دم می‌زند، و تا معلوم نشود که کمال انسان و اجتماع چیست، نمی‌تواند کمال دین و دین کامل را معنا کند. آدمیان به‌‌ همان میزان که انسان را می‌شناسد، انتظارات خود را از دین و نیز درکشان را از مفاد شریعت حدّ و سامان می‌دهند. برای مثال اگر کسی بواقع معتقد باشد که آدمی هیچ گوهر ثابتی ندارد، هرگز نمی‌تواند معتقد باشد که در دین احکام ثابتی وجود دارد که جاودانه است و همواره می‌تواند نیازهای آدمی را برآورد. کسی که به اطلاق یک حکم – در تمام زمان‌ها و مکان‌ها – تمسک می‌ورزد، برای آن است که پیش‌تر امکان چنین اطلاقی را پذیرفته است.  🔹ج. تئوریهای خاص ارزشی نیز مقدمه‌ی پذیرش و فهم دین‌اند. اصولاً آدمی می‌باید نخست تصّوری از عدل و ظلم، و تعریفی از حسن و قبح داشته باشد تا بتواند دین را نیکو و عادلانه بخواند. به بیان دیگر دین عادلانه است، نه آنکه عدل دینی باشد. آدمیان باید مستقل و مقدم بر دین و دینداری معنای مفاهیمی همچون «عدل»، «حق»، «سعادت»، «حسن» و.... را به تفصیل (نه اجمالاً و به نحو کلّی‌گویانه) روشن کنند و سپس دین را به آن معیار‌ها عرضه نمایند و حقانیت و حسن و عادلانه بودن آن دین را مورد سنجش قرار دهند. 🔹این پیش‌فرض‌ها در فهم مفاد شریعت نیز مؤثرند. برای مثال کسانی که به جدّ به جبر و نفی حسن و قبح عقلی معتقدند بدون تردید آیه «لایسئل عما یفعل و هم یسئلون» (انبیا/ ۲۳) را شاهدی بر صدق اعتقاد خود می‌یابند و هلّم جرّاً.  🔹باری این گونه مبادی قریب و تئوریهای خاص و مقدم بر پذیرش و فهم دین بسی متنوع‌تر و بیشتر از نمونه‌ها و موارد یاد شده‌اند. امّا آنچه آمد، برای روشن کردن مدعا کافی به نظر می‌رسد.  @abdolkarimsoroush
4_137545773603619966.mp3
1.33M
📚غزلیات شمس تبریزی 🎙عبدالکریم سروش چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسبی چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسبی درهای آسمان را شب سخت می‌گشاید نیک اختریت باشد گر چون قمر نخسبی گر مرد آسمانی مشتاق آن جهانی زیر فلک نمانی جز بر زبر نخسبی چون لشکر حبش شب بر روم حمله آرد باید که همچو قیصر در کر و فر نخسبی عیسی روزگاری سیاح باش در شب در آب و در گل ای جان تا همچو خر نخسبی شب رو که راه‌ها را در شب توان بریدن گر شهر یار خواهی اندر سفر نخسبی در سایه خدایی خسبند نیک‌بختان زنهار ای برادر جای دگر نخسبی چون از پدر جدا شد یوسف نه مبتلا شد؟ تو یوسفی هلا تا جز با پدر نخسبی زیرا برادرانت دارند قصد جانت هان تا میان ایشان جز با حذر نخسبی تبریز شمس دین را جز ره روی نیابد گر تو ز ره روانی بر ره گذر نخسبی @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب قبض و بسط (۱۶) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم ۳-۱۹. معرفت دینی در سطح سوم با تئوریهای خاص علمی و فلسفی و اخلاقی هماهنگ می‌گردد.  🔹الف. عموم عالمان دین در موارد بروز تعارض در میان دین و تئوریهایی خاص در علم و فلسفه و اخلاق و... بجد برای رفع آن تعارض می‌کوشیده‌اند. ایشان برای حلّ تعارض، دست کم به یکی از شیوه‌های زیر تمسک می‌جسته‌اند:  🔹یا معارف غیردینی را متهم می‌کردند و نادرست می‌انگاشتند، یا می‌کوشیدند در صورت امکان، معرفت‌شناسی خاصّی اختیار کنند که به استناد آن، تعارض را بزدانید و یا اگر حجّت حریف را قطعی می‌یافتند، فهم خود را از دین تغییر می‌دادند و نتیجه می‌گرفتند که تاکنون آن پاره‌های دین را بدرستی نمی‌فهمیده‌اند. همین جدّ و جهد‌ها بخوبی ‌مبین تلاش عالمان دین در تلائم بخشیدن معرفت دینی با سایر معارف بشری است.  🔹ب. برای مثال در فرهنگ اسلامی بحثهای فراوانی در خصوص مسئله‌ی «معاد جسمانی» در گرفته است. پاره‌ای از فیلسوفان مسلمان چون از اثبات عقلی معاد جسمانی عاجز بودند، بر آن شدند که باید همه‌ی آیات معاد را بر معانی روحانی حمل کرد، و برای این توجیه این تأویلگری گفتند که خطابات قرآن متوجه عوام و اعراب جاهل بوده است و اینان از روحانیت چیزی در نمی‌یافته‌اند، لذا خداوند با ایشان موافق فهمشان سخن گفته است. ملاصدرا مؤسس حکمت متعالیه بر این اعتقاد اعتراض دارد. وی با تأسیس یازده اصل فلسفی (مثل اصالت وجود، و قاعدة شیئیة الشیء بصورته‌ لا بمادته، و استقلال قوّه‌ی خیال در وجود و...) معنی خاصی از جسم و بدن به دست می‌دهد، و به این ترتیب می‌کوشد تا آیات قرآن را که بر معاد جسمانی دلالت دارند، بر وفق مراد خویش بفهمد. وی با استمداد از این اصول، بدن و روح را قابل حشر می‌دانست. 🔹همچنین در میان حکیمان مسلمان در خصوص «معراج جسمانی» پیامبر اسلام نیز بحثهای فراوانی وجود داشته است. در طبیعیات قدیم یونانیان، «خرق و التیام افلاک» ممتنع تلقی می‌شد. از این رو تبین معراج جسمانی پیامبر اسلام، برای متفکران مسلمان کار دشواری به نظر می‌رسد چرا که این معراج مستلزم خرق و التیام افلاک بود. پاره‌ای از حکیمان مانند «محقق لاهیجی» بر آن بودند که فقط فلک اقصی از خرق و التیام مصون است، امّا پاره شدن و رفوری سایر افلاک ممکن می‌باشد و لذا معراج جسمانی امکان پذیر است. امّا حکیمی همچون ملا‌هادی سبزواری که جمیع طبیعیات یونانیان را بجد باور داشت، برای آنکه هم ظاهر و شریعت را حفظ کند و هم آن اصل موهوم یونانی (یعنی امتناع خرق و التیام افلاک) را مرعی دارد، فتوا داد که بدن خاکی پیامبر اسلام از فلک نیز لطیف‌تر و رقیق‌تر است، و لذا عبورش از افلاک به پارگی آن‌ها نمی‌انجامد. 🔹معراج روحانی و معراج مثالی نیز از تدابیر دیگر دینداران بوده‌اند تا به مدد آن‌ها بتوانند هم به به دین وفادار بمانند و هم به فلسفه و طبیعیات قدیم. به این ترتیب‌ آشکار است که چگونه دین و علم و فلسفه هم با یکدیگر همکاری می‌کنند تا موجودی زمینی را به عرصه‌ای آسمانی وارد نمایند.  🔹ج. اکتشافات نوین در عرصه‌ی نجوم که با ظاهر یا نصّ پاره‌ای از آیات کتب مقدسه ناسازگار افتاده بود، در میان اهل دیانت تشویش و دغدغه‌ی فراوانی برانگیخت، و ایشان را برای وفاق بخشیدن میان معرفت دینی و این اکتشافات نوین به راههای دشوار و متفاوتی کشانید. به این ترتیب تفسیر آسمانهای هفت گانه که در نزد پیشینیان متلائم با علوم زمانه و مقبول و مفهوم بود، دستخوش مشکلات جدّی گردید. گالیله خود از این تعارض آزرده خاطر بود. وی هم علم را حرمت می‌نهاد و هم به دین دلبسته بود، و البته تناقض را نیز نمی‌تافت. از این رو مدعی شد که دین برای آن است که راه صعود به آسمان (بهشت) را به آدمیان بیاموزد، نه راز چگونگی ساختمان و حرکت آسمان را. [از سوی دیگر] شورای ترانت در تفسیری اجماعی در خصوص تحقیقات کوپرنیک، سکون زمین را قطعی گرفت و با این همه متذکر شد که اگر حرکت زمین مسلّم شود، با ‌‌نهایت احتیاط به تأویل کتاب مقدس دست خواهد برد و اعلام خواهد کرد که تاکنون پاره‌هایی از کتاب مقدس را بدرستی نمی‌فهمیده است. [ادامه در فرسته‌ی بعد👇]
[👆ادامه بخش شانزدهم] 🔹نظریه‌ی تکامل انواع داروین نیز بحثهای کلامی بسیاری بر انگیخته و فهم عالمان دینی را در خصوص کثیری از مباحث دگرگون کرده است. این نظریه برای مثال در تقریر برهان اتقان صنع [۶] خلل افکند، اشرفیت انسان را مورد تردید قرار داد و با طرح اخلاق تکاملی در قلمرو علم اخلاق نفوذ کرد و نیز با پاره‌هایی از متون دینی به معارضه برخاست و تفسیر آن متون را دستخوش تغییر نمود.  🔹مفسران اسلامی نیز در تفسیر آیات مربوط به خلقت انسان، ناگزیر در برابر نظریه‌ی تکامل داروینی موضع گیری کرده‌اند و کوشیده‌اند که یا به طریقی در ارکان آن نظریه‌ی علمی خلل افکنند، و یا در خصوص شأن علمی و معرفتی آن موضعی اتخاذ کنند تا به این ترتیب افسون آن نظریه را باطل سازند و یا فهم خود را از این آیات تغییر دهند. 🔹صرف نظر از صحت و سقم این آرء، و نتایج و توالیهای پردامنه‌ی آن، آشکار است که عموم عالمان دین تعارض را بر نمی‌تابند، و ناگزیر هریک برای هماهنگ معرفت دینی خود با سایر معارف بشری به نوعی چاره اندیشی دست می‌یازند و شیوه‌ای در پیش می‌گیرند. امّا اصل ضرورت تلائم بخشیدن میان معرفت دینی و سایر معارف بشری در میان تمام ایشان مشترک است.  🔹اصولاً سیالیت فهم دینی از آن جهت است که مؤمنان دین را حق می‌دانند. برای مثال، ‌ پیشینیان در تفسیر و فهم این آیه اشکالی نداشتند: «خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ * یَخْرُجُ مِن بَیْنِ ٱلصُّلْبِ وَٱلتَّرَآئِبِ» (طارق/۷-۶). ایشان در معنای این آیه می‌گفتند که آدمی از آب جهنده‌ای آفریده شده است که از بین صلب و دنده‌های سینه (ترائب) بیرون می‌آید. امّا علوم امروزین معلوم کرده‌اند که نطفه‌ی انسان بین صلب و ترائب پرورده نمی‌شود، و آنجا نمی‌جوشد. یک مفسر امروزین در مواجهه با این موقعیت می‌تواند به دو گونه عمل کند: یا بگوید که به این ترتیب دریافتیم که در قرآن یک مطلب باطل وجود دارد! (رأی یی که منافی ایمان فرد مؤمن است مگر اینکه مؤمن وجود این باطل را در قرآن قبول کند ولی بر آن باشد که خداوند به زبان قوم یعنی مطابق فرهنگ آنان سخن می‌گوید که در این صورت باز هم فهم از متن با پیش فرض بیرونی تلائم یافته است). و یا آنکه بگوید چون این کتاب حقّ است، پس لابد ما تا به امروز معنای آن را به غلط می‌فهمیده‌ایم، پس باید فهممان را از این آیه تغییر دهیم.  🔹د. تأثیر تئوریهای خاص علمی و فلسفی فقط در فهم تصدیقات دینی منحصر نمی‌شود. بلکه تصّورات و مفردات وارد در شریعت را نیز در بر می‌گیرد و به آن‌ها معنا می‌بخشد. برای مثال کسی که در قرآن می‌خواند خداوند به خورشید سوگند خورده است، اگر اهل قرن پنجم هجری باشد، ‌ چنین می‌فهمد که خداوند به کره‌ای درخشان که به دور زمین می‌گردد و حجمش ۱۶۰ برابر زمین است قسم خورده است. امّا یک خواننده‌ی معاصر و مطلع از دانش جدید، آن آیه را چنین می‌فهمد که خداوند به کره‌ای بسیار عظیم، ‌ که توده‌ای از گازهاست و حرارتی در حدود ۲۰ میلیون درجه دارد، و در حکم کوره‌ای اتمی است، و زمین به دور آن می‌گردد، سوگند یاد کرده است. همچنین یک فیلسوف مشّا که در سوره‌ی عبس در قرآن می‌خواند «أَنَّا صَبَبْنَا ٱلْمَآءَ صَبّاً * ثُمَّ شَقَقْنَا ٱلأَرْضَ شَقّاً» چنین می‌فهمد که ماهیت آب روان شده، و ماهیت زمین شکافته شده است. امّا یک فیلسوف صدرایی، روانی را به وجود آب و شکافتگی را به وجود زمین اسناد می‌دهد (نه به ماهیت مجعوله‌ی آن‌ها در خارج). و همین طور است وضع در باب مفرداتی چون تین و زیتون و قمر و خاک و خون و نور و عسل و شیره و زنبور و... اندیشه‌های علمی ‌و فلسفی یکایک این مفردات را معنی تازه می‌بخشند. و کسی که از فلسفه و علم خاصی بهره‌مند است، نمی‌تواند این مفردات را در پرتو آن دانش‌ها معنی و فهم نکند.  🔹ھ. در عالم ارزش‌ها نیز وضع از همین قرار است. فهم آدمیان از ارزشهای دینی نیز با ارزشهای مقبول انسانی تلائم می‌یابند، و آدمیان برای مثال با ملاحظه‌ی نظریه‌ی سعادت و حقوق بشر در مشارب اخلاقی گوناگون فهم خود را از دین سامان می‌دهند. انسانی بودن و سعادت بخش بودن دین در هر حال باید حفظ شود. مفسرانی که می‌کوشند تا از حقوق زن در اسلام دفاع کنند (مثل مرحوم مطهری) نیز به همین راه می‌روند، ‌یعنی تلائم آن مسئله را با مقبولات خود در این عصر نشان می‌دهند و اگر در باب بردگی در اسلام سخن می‌گویند، باز هم آن را برده‌ی ارزشهای انسانی مقبول می‌سازند و هلمّ جرّ اً.  @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب قبض و بسط (۱۷) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 9⃣1⃣-۴ فهم کلام باری (یعنی معرفت دینی)، در سطح چهارم با شناخت عالمان از جهان متکلّم متلائم و هماهنگ می‌شود. زبان هرکس پاره‌ای از جهان اوست و با آن جهان کاملاً ملائمت دارد. و شناختن یکی شرط دریافتن دیگری است. 🔹لازمه‌ی نخست این سخن این است که یک عبارت در چند جهان، چند معنی می‌دهد، همچنان که یک مقدمه با نشستن در کنار چند گونه مقدمه‌ی دیگر، چند گونه نتیجه خواهد داد. و لازمه‌ی دیگر اینکه شرط بهتر فهمیدن یک سخن، بهتر شناختن دنیای سخنگوست و تا دنیا‌ها به هم نزدیک نشوند، فهم‌ها و زبان‌ها نیز با یکدیگر آشنا نمی‌گردند و لازمه‌ی سوم اینکه ظهور، نسبی است و انس ذهن با دانسته‌های خاص، در انعقاد ظهوری خاص تأثیر قاطع دارد (در اینجا سخن از خود ظهور است نه حجیت ظهور، که آن داستان دیگری دارد). 🔹واژه‌ها برده‌ی معنا‌ها و معنا‌ها پرورده‌ی دنیا‌ها هستند و از زبان کسی تماماً به جهان او پی نمی‌توان برد، که به عکس، جهان اوست که زبان او را جان و توان می‌بخشد. و گر چه متکلم در کلام خود تجلّی می‌کند، امّا آن کس که متکلم را بهتر می‌شناسد آن تجلّی را بهتر در می‌یابد. این حکم هم در خصوص معرفت دینی و هم در خصوص سایر معارف بشری صادق است.  🔹الف. برای روشن‌تر شدن این مدعا خوب است که نخست میان «مراد» متکلم از کلام و «معنی» آن کلام تمایز قائل شویم. «مراد» متکلم، ‌ قصدی است که او از به کار بردن عبارت دارد. امّا عبارت خود مستقل از متکلم واجد «معنی» می‌باشد. عبارات پاره‌ای از زبان بشر هستند. و زبان، مصنوع یک متکلم خاص نیست. زبان از پیش تعین ویژه‌ای داشته است و عبارات آن از پیش خود واجد معانی بوده‌اند. و متکلمان این عبارات معنی‌دار را برحسب «مراد» خویش و برای افاده‌ی مقصودشان استخدام می‌کنند. بنابراین در مواجهه‌ی با یک متن یا سخن باید به کشف دو امر اهتمام شود: یکی آنکه بکوشیم تا «مراد» متکلم یا نویسنده را از لابلای عبارات و قرائن در یابیم و دیگر آنکه در جهت فهم «معنای» عبارات جهد ورزیم. البته کشف «مراد» از مجرای کشف «معنی» امکان پذیر است.  🔹دنیای متکلمان بشری (یعنی دنیایی متشکل از شناخت‌ها و تئوریهای انسان) با دنیای واقعی فاصله دارد. به بیان دیگر شناخت‌ها و اندیشه‌های آدمیان لزوماً با عالم واقع مطابقت ندارد. آدمیان زبان را در دنیای خود و برای بیان مرادهای خویش به کار می‌گیرند. بنابراین کشف «مراد» ایشان درگرو شناخت جهان آنهاست. امّا اگر بخواهیم «معنای» سخن صادقی را دریابیم باید به دنیای واقعی(تئوری‌های او) مراجعه کنیم. 🔹امّا در مورد باری تعالی، «مراد» و «معنی» عین یکدیگرند و برهم منطبق‌اند. چون علم باری با عالم واقع، هیچ گونه ناهماهنگی ندارد. و بلکه عالم خارج، مرتبه‌ای از مراتب علم باری است. بنابراین کشف «معنی» سخن و کشف «مراد» متکلم یکی می‌شوند. و هرچقدر که مخاطبان، جهان هستی را بهتر بشناسد، مراد از کلام باری و متن شریعت را نیز بهتر خواهند فهمید.  🔹ب. بنابراین کشف «مراد» خداوند در متون دینی که عین کشف «معنی» آن متون است، در گرو دو نوع شناخت است:  🔹نخست، شناخت ذات و اوصاف باری. برای مثال حصول این معنا که خداوند متکلمی‌ «صادق» است و هر آنچه که می‌گوید «حق» است فهم دینی و استنباط عالمان از کلام الهی را یکسره سامان متفاوتی می‌بخشد. همچنین است آگاهی بر تصویر متکلم از مخاطب. اگر کسی معتقد باشد که خداوند در کتاب خود فقط با عوام مخاطبه کرده است، هرگز در متون دینی معارف دقیق و بلند فلسفی یا علمی‌ یا عرفانی را نمی‌خواند، و بر عکس اگر خطاب را متوجه‌ی خواص نیز بداند، آن دقایق را در کلام الهی باز خواهد یافت. بدین معنا نه فقط قبول دین به قبول وجود خداوند منوط است که فهم دین نیز به شناخت ذات و اوصاف باری متوقف می‌گردد. لذا علم کلام نه فقط تفسیر، که علم فقه را نیز به معنایی عمیق مشروب و متأثر می‌سازد، و در نتیجه شناخت بهتر خداوند، به فهم عمیق‌تر و بسامان‌تر معارف دینی منتهی خواهد شد. از این رو پا به پای رشد علم کلام (که معرفتی غیر دینی است)، معرفت دینی (یعنی فهم کتاب و سنت) متحّول و با آن متلائم خواهد شد. 🔹دوم، شناخت عالم هستی.‌‌ همان طور که گذشت، در خصوص خداوند «مراد» و «معنی» کلام بر هم منطبق‌اند و بنابراین شناخت عالم هستی به شناخت جهان متکلم و لذا کشف «مراد» باری و در نتیجه عمق بیشتر معرفت دینی می‌انجامد.  به این ترتیب کشف بطون کلام باری که عین رشد معرفت دینی و عین بهتر فهمیدن آن است، امری است که مستقیماً به رشد معارف بشری منوط است. و چون واقعیت ذوبطون و ذومراتب است، کلام باری نیز توبرتو و ذوبطون می‌شود و این است سرّ ذوبطون شدن کلام باری. @abdolkarimsoroush
4_137545773603619949.mp3
1.64M
📚غزلیات شمس تبریزی 🎙عبدالکریم سروش ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی گر نمی‌جستی جنون ما چرا می‌ریختی؟ ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب نور ِرقص‌انگیز را بر ذره‌ها می‌ریختی دست بر لب می‌نهی یعنی خمش من تن زدم خود بگوید جرعه‌ها کان بهر ما می‌ریختی ریختی خون جنید و گفت: "اُخ هل من مزید؟" بایزیدی بردمید از هر کجا می‌ریختی ز اولین جرعه که بر خاک آمد آدم روح یافت جبرئیلی هست شد چون بر سما می‌ریختی می‌گزیدی صادقان را تا چو رحمت مست شد از گزافه بر سزا و ناسزا می‌ریختی می‌بدادی جان به نان و نان تو را درخورد نی آب سقا می‌خریدی بر سقا می‌ریختی همچو موسی کآتشی بنمودیش وآن نور بود در لباس آتشی نور و ضیا می‌ریختی روز جمعه کی بود روزی که در جمع توییم جمع کردی آخر آن را که جدا می‌ریختی درج بد بیگانه‌ای با آشنا در هر دمم خون آن بیگانه را بر آشنا می‌ریختی ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش همچو گل در برگ ریزان از حیا می‌ریختی آمد آن ماهی که چون ابر گران در فُرقتش اشک‌ها چون مشک‌ها بهر لقا می‌ریختی دلبرا دل را ببر در آب حیوان غوطه ده آب حیوانی کز آن بر انبیا می‌ریختی انبیا عامی بدندی گر نه از انعام خاص بر مس هستی ایشان کیمیا می‌ریختی این دعا را با دعای ناکسان مقرون مکن کز برای ردشان آب دعا می‌ریختی کوشش ما را منه پهلوی کوشش‌های عام کز بقاشان می‌کشیدی در فنا می‌ریختی @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب قبض و بسط (۱۸) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم؛ اصل ترابط، تغذیه و تلائم 0⃣2⃣ معرفت دینی چگونه با معارف بشری دیگر مربوط می‌شود؟  🔹میان معارف بشری غیر دینی و معرفت دینی انواع ارتباط‌ها ‌و تلائم‌ها وجود دارد. امّا پیش از ورود به بحث تفصیلی در خصوص این ارتباطات، تذکر این نکته مهّم است که اکثر و بلکه تمام تلائمهایی که میان معارف بشری غیر دینی و معرفت دینی صورت می‌پذیرد از طریق «تغذیه‌ی» معرفت دینی از آن معارف حاصل می‌شود.  🔻به طور کلّی معارف بشری غیر دینی، معرفت دینی را از سه طریق تغذیه می‌کنند:  🔹الف. تغذیه در مقام گردآوری: معارف بشری غیر دینی در این مقام به گزینشهای عالمان دین از متون دینی سامان می‌دهند و پرسش‌های متنوعی در برابر آن‌ها می‌نهند و از این راه به ترسیم تصویر شریعت کمک می‌کنند. انحای مختلف ارتباط میان معرفت دینی و غیر دینی هریک به مقتضای ویژگی‌های خود معرفت دینی را در این مقام تغذیه می‌کنند و با آن تلائم می‌یابند.  🔹ب. تغذیه در مقام داوری: معارف بشری غیردینی در تصفیه‌ی معرفت دینی از فهم‌های نادرست و نیز تحکیم فهم‌های درست از شریعت، نقش مهمی‌ ایفا می‌کنند. 🔻این نقش در گرو دو پیش فرض مهمّ است که مورد قبول دینداران می‌باشند:  🔹۱-ب. خداوند شریعت، خداوند طبیعت و ماوراء طبیعت نیز هست، لذا درک صحیح از شریعت نمی‌تواند با درک صحیح از طبیعت و ماوراء طبیعت ناسازگار باشد.  🔹۲-ب. هر آنچه مجوز قبول دین است داور فهم دینی و سامان دهنده‌ی آن نیز هست. رد و قبول و اثبات و ابطال، مربوط به همین مقام داوری است. و در اینجاست که پاره‌ای از مقبولات بر می‌افتند و پاره‌ای دیگر به جای آن‌ها می‌نشینند، و همین تحولات است که معرفت دینی را فربهی بیشتر می‌بخشد.  🔹ج. تغذیه از طریق میسر ساختن فهم دینی و غنا و کمال بخشیدن به آن: معارف بشری غیر دینی، با انجام نقشهای دوگانه در مقام گردآوری و داوری، خود به خود در عرصه‌ی معرفت دینی کار سومی‌را نیز انجام می‌دهند که عبارت است از دادن چهار چوبی برای فهم دین و کمال بخشیدن به آن فهم.  @abdolkarimsoroush
۲۵ آذر سالروز تولد عبدالکریم سروش، آموزگار عشق و معرفت، بر اهالی علم و دانش گرامی باد🌺 @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب قبض و بسط (۱۹) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 🔹مجموعه‌ی معارف بشری (از جمله معرفت دینی) از مجاری و سطوح زیر با یکدیگر مرتبط‌اند و یکدیگر را تغذیه می‌نمایند:  0⃣2⃣-1⃣ ربط منطقی–تولیدی:  🔹منظور از ارتباط «منطقی-تولیدی» در میان معارف آن است که قضایای موجود در یک علم، قضایای را در علم دیگر منطقاً تولید کنند. به بیان دیگر ممکن است مقدماتی که در یک شاخه از شاخه‌های علوم فراهم می‌آیند، منطقاً به نتیجه‌ای بینجامند که آن نتیجه، موضوع جدیدی برای علم دیگر محسوب گردد، یا پاره‌ای از مقبولات آن شاخه‌ی علمی‌را منطقاً ابطال نماید و از مسند مقبولیت فرود آورد. 🔹این نوع از ارتباط در میان معارف کم است و در میان بسیاری از معارف نیز یافت نمی‌شود. مثلاً بین فلسفه و علم تجربی، ارتباط «تولیدی-منطقی» وجود ندارد، یعنی از قضایای خالص فلسفی هرگز نمی‌توان منطقاً به نتیجه‌ای مربوط به علم تجربی رسید و بر عکس. همچنین بین ادراکات اعتباری و حقیقی، یعنی بین اخلاق و فلسفه و علم، نیز رابطه‌ی تولیدی وجود ندارد. به عنوان مثالی دیگر، در منطق هرگز نمی‌توان از قضایای جزئیه به قضایای کلیه رسید و یا از ترکیب قضایای خالص کلّی، قضایای جزئی نتیجه گرفت.  @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب‌ قبض و بسط (۲۰) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 0⃣2⃣-2⃣ ربط روش‌شناختی:  🔹الف. قبول یا ردّ یک نکته در یک علم، بی‌دلیل و بی‌مبنا و بی‌روش صورت نمی‌پذیرد. بنابراین هر تصدیق و تکذیبی مبتنی بر مبادی و پیش فرضهای معرفتی و روش‌شناختی بسیار است. این پیش فرض‌ها به علم واحد و خاصی اختصاص ندارند و اگر در علم الف نکته‌ی الف را می‌آموزند و تحکیم می‌کنند، در علم کاف هم نکته‌ی کاف را اثبات یا رد می‌کنند. به این ترتیب نکته‌ی الف و نکته‌ی کاف با یکدیگر نسبت و ارتباط روش‌شناختی پیدا می‌کنند. لذا کشف ارتباط تولّد غزّالی در قرن پنجم با قبول حقانیت قرآن (که بسیار بیگانه به نظر می‌رسند) آسان می‌گردد. روشی که وجود تاریخی غزّالی و قرن تولّد وی را برای ما محرز می‌سازد،‌‌ همان روشی است که وجود تاریخی پیامبر اسلام، و عرضه‌ی قرآن به دست ایشان را برای ما مسلّم می‌دارد (یعنی روش نقلهای متوا‌تر). 🔹ج. معرفت‌شناسی پسینی، علوم را در مقام تحقق و اثبات مورد ملاحظه قرار می‌دهد. از این منظر، مجموعه‌ی علوم حقیقی (نه اعتباری) را می‌توان از حیث روش به سه دسته‌ی بزرگ تقسیم نمود:  ۱. علوم نقلی/تاریخی ۲. علوم استقرایی/تجربی ۳. علوم عقلی 🔹در این معارف، نقل و استقرا (تجربه) و قیاس، روشهای اثبات و ابطال و مبنای ردّ و قبول مسائل و قضایای مربوط می‌باشند. از این رو علوم متفاوتی همچون فیزیک، زیست‌شناسی، بلور‌شناسی و... علی رغم تمایز موضوعات، نوعی وحدت و پیوند می‌یابند. این وحدت نه به دلیل تقارب موضوعات آن علوم که به دلیل وحدت روش ردّ و قبول آنهاست. همچنین است در علوم نقلی و علوم عقلی.  🔹علوم نقلی و تجربی و عقلی خود با یکدیگر نیز در داد و ستد مستمرند، و قضایای یکی می‌تواند مقدمه‌ی استدلالات دیگری قرار گیرد. برای مثال، حکیمان، مجربات را مقدمه‌ای از مقدمات قیاسات برهانی محسوب می‌کرده‌اند، و مجربات البته از استقرا (به علاوه‌ی قیاس خفی) به دست می‌آید. در علم کلام از نظم طبیعت (به منزله‌ی یک مقدمه‌ی تجربی) برای اثبات وجود خداوند استفاده کرده‌اند. یا در فلسفه برای حلّ مسئله‌ی دشوار ربط حادث و قدیم از حرکت دوری افلاک مدد جسته‌اند، و یا چگونگی ساختمان بدن و افعال آن را دالّ بر وجود نفس گرفته‌اند، یا حوادث تاریخی و ذکر حوادث غریبه را ب تصرّف عالم غیب در عالم شهادت شمرده‌اند و رؤیاهای صادقه را کاشف از عالمی‌ورای عالم مادّه. از سوی دیگر علوم عقلی نیز، کثیری از مقدمات خود را به علوم تجربی و نقلی وام می‌دهند و بواقع وام داده‌اند. برای مثال دکارت صحت ۴=۲×۲ را از صادق بودن و معتمد بودن خداوند نتیجه می‌گرفت. بوعلی کیمیاگری را از آن رو ناممکن می‌شمرد که معتقد بود کیمیاگری به افزایش کمیت طلا در جهان می‌انجامد و این امر، ‌ اقتصاد و نظم معیشت را به هم خواهد زد و خداوند نمی‌خواهد نظم عالم به هم بخورد.  🔹ممکن است این داد و ستد نادرست و نابجا تلقی شوند. باری حتّی اگر این داد و ستد‌ها خطا باشند، باز هم جزو معرفت محسوب‌اند، چرا که معرفت در مقام تحقّق چیزی نیست به جز مجموعه‌ای از فرآورده‌های روشمند و مضبوط (اعم از صواب و خطا – هویت جاری و جمعی علم) (نگاه کنید به بند ۵-۴).  🔹و. روش عقل و تجربه و نقل، سه روش بسیار بزرگ و فراگیرند. اجمالاً اشاره می‌کنیم که در درون هر یک از این سه دسته‌ی فراگیر و مهم‌تر، خرده روش‌ها و شیوه‌های کهتر نیز وجود دارند که هر کدام مسائل و قضایای حوزه‌های کوچکتری را به یکدیگر ربط روش‌شناختی می‌دهند. برای مثال در عرصه‌ی علوم تجربی، ‌ این شیوه‌های کهتر، بسط بسیار یافته‌اند، و در آلات و ابزار نظری و مادّی مجسم گردیده‌اند. میکروسکوپ ابزاری مادّی است که چون ترازویی، ما را به سنجش اموری توانا و به قبولشان ملزم می‌گرداند و از این راه میان یک دسته‌ی خاص از قضایا ربط و نسبت وثیق‌تری می‌افکند. تئوری‌ها نیز خود در مواردی جنبه‌ی ابزارهای نظری به خود می‌گیرند.  🔹ھ. حاصل آنکه یک نوع از انواع ارتباطات منطقی میان معارف، ربط روش‌شناختی است. این ربط اگرچه منطقی است، امّا ربط «قیاسی- منطقی» و ربط میان محتوای قضایا (یعنی ربط در مقام ثبوت) نیست.  🔹کشف این ارتباط منوط به نگاه معرفت‌شناسانه به عرصه‌ی معرفت بشری است. در واقع این گونه ارتباطات درونی و بیرونی که میان شاخه‌های بزرگ معارف وجود دارد، خود فرزند آرای معرفت شناسانه‌ی خاصی است که استقرار یا توا‌تر یا قیاس را (و یا شیوه‌های کهتر را) حجیت و اعتبار می‌بخشد. و آن آرای معرفت‌شناسانه مقدم بر فلسفه و تجربه و نقل هستند، و تا از آن مقام، اطمینان بخش بودن روشی تصدیق نشود، بر دستاوردهای آن روش اعتماد جایز نخواهد بود.  @abdolkarimsoroush
4_137545773603619346.mp3
876K
📚غزلیات شمس تبریزی 🎙عبدالکریم سروش   نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد آواره عشق ما آواره نخواهد شد آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد آن را که منم منصب معزول کجا گردد آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد از اشک شود ساقی این دیده من لیکن بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد بیمار شود عاشق اما بنمی میرد ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد @abdolkarimsoroush
🔆 سلوک دیندارانه در جهان مدرن* | عبدالکریم سروش | جلسۀ نخست 🔸بر خلاف جهان پیشامدرن که دین جزو زندگی اکثریت مردم بود و از آن سوال نمی‌شد در دنیای مدرن دیگر دیندار بودن امری بدیهی نیست. امروز فرد برای دیندار بودن نیازمند دلیل است. دواعی و موانع سلوک دیندارانه در دنیای مدرن و چگونگی رویارویی با آن‌ها موضوع این جلسات است. 🔸با توجه به این نکته که نوع دینداری هر شخص می‌تواند دست کم در یکی از سه دستۀ دینداری معیشت‌اندیش، دینداری معرفت‌اندیش و دینداری تجربت‌اندیش جای بگیرد، لازم است که در بررسی دینداری در دنیای مدرن، این سه نوع دینداری را مستقلاً مد نظر داشته باشیم. 1⃣ در دینداری معیشت‌اندیش، دین به صورت موروثی به شخص دیندار می‌رسد. این نوع از دینداری با تقلید همراه است و به عادات زندگی آمیخته است. عبادات در آن نقش مهمی دارند و پرسش و شک در آن راه ندارد. حجم عبادات برای دیندار دارای اهمیت است و نقش روحانیون در این دینداری برجسته است. 2⃣ در دینداری معرفت‌اندیش، نقد، پرسش، اندیشه و تردید نقش محوری دارد و برخلاف دینداری معیشت‌اندیش، جزم در آن راه نمی‌یابد. اگر دیندار معیشت‌اندیش سوار بر کشتی دین در حال طی مسیر است، دیندار معرفت‌اندیش مرتباً در حال شنا کردن و مقابله با امواج سهمگین اندیشه‌ها و تردیدها است. دینداری فیلسوفان و متکلمان از این نوع است. 3⃣ در دینداری تجربت‌اندیش محوریت با تجربیات دینی دیندار است. تجربۀ دینی به معنی الهام، بصیرت، مکاشفه، رویا و اصطلاحاتی از این قبیل است. دینداری پیامبران و عارفان از این نوع است. به طور خلاصه می‌توان گفت خدا در دینداری‌های معیشت‌اندیش، معرفت‌اندیش و تجربت‌اندیش به ترتیب شبیه یک سلطان، یک آموزگار و یک معشوق است. 🔸هر یک از این سه نوع دینداری در دنیای مدرن دارای موانعی هستند؛ برخلاف دنیای ماقبل مدرن که تقریباً هیچ مانعی بر هیچ یک از این سه قسم از دینداری مترتب نبوده است. 🔸احکام فقهی و اخلاقی در ذیل دینداری معیشت‌اندیش قرار می‌گیرند. در دنیای امروز رعایت هر دو نوع این احکام دارای موانعی است. مثلاً نماز خواندن با توجه به مشغله‌های روزانه و ویژگی‌های مشاغل امروزی بسیار سخت‌تر از گذشته شده است. در مورد احکام اخلاقی نیز مثلاً قناعت ورزیدن با توجه با سبک زندگی امروزی بسیار نادر و دشوار شده است. به عنوان یک مثال دیگر، توکل کردن به خدا نیز با توجه به دنیای امروزی (که آمیخته به انواع اسباب و علل منطقی و علمی است) رنگ و بوی گذشته را ندارد. این مشکل شاید کمترین و نازل ترین مشکل باشد و دیندار معیشت اندیش می تواند به دینداری خود ادامه دهد و هم از مواهب دنیای جدید استفاده کند. دنیای مدرن موانع سنگینی در برابر دیندار معیشت اندیش ایجاد نکرده. 🔸از سوی دیگر موانع اساسی دینداری معرفت‌اندیش ناشی از چالش‌هایی است که توسط علوم جدید (علوم تجربی، انسانی و ...) مطرح شده اند؛ دنیای مدرن تنها ابزار مدرن ندارد، مفاهیم مدرن است که دینداری معرفت‌اندیش را با چالش رو با رو می‌کند مفاهیمی مانند حقوق بشر، آزادی‌های مدنی و... و اینکه جهان جدید جهانی است که افسون‌های دوران ماقبل مدرن از آن زدوده شده است. 🔸در مورد موانع دینداری تجربت‌اندیش نیز می‌توان گفت که نوع زندگی مدرن که سرشار از سرعت، تشویش و اضطراب است، اساسا امکان مراقبه، آرامش و تمرکز را که لازمۀ تحقق تجربۀ دینی شخص دیندار است سلب می‌کند. ——————— *سلسله مباحث «سلوک دیندارانه در جهان مدرن» روز ۱۵ آوریل ۲۰۱۶ در دانشگاه استنفورد آغاز و بعد از چند جلسه به منلوپارک منتقل شد، و بعد از قریب به دو سال(۷۴۵ روز) به پایان کار خود رسید. این درسگفتار با همکاری و حمایت مرکز اسلامی فرهنگی شمال کالیفرنیا برگزار شد. @abdolkarimsoroush
🔷لب لباب قبض و بسط (۲۱) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 0⃣2⃣-3⃣ربط معرفت شناختی(به معنای خاص): 🔹در میان علوم و معارف مختلف، نوعی اتحاد و تلائم دامن گستر دیگر نیز وجود دارد كه عبارت است از «اتحاد معرفت شناختی» (به معنای اخص كلمه). این ربط و اتحاد اجمالاً‌ به این معناست كه در میان معرفتهای مختلف و مضبوط بشری، علی رغم تنوع و تنافر موضوعاتشان، نوعی هماهنگی و سازگاری وجود دارد به طوری كه هیچ یك علیه دیگری فتوا نمی‌دهند و یا دست كم وجود چنین هماهنگی‌ای مطلوب است، و عالمان و حكیمان می‌كوشند تا به آن دست یابند. هیچ حكیم جامعی نمی‌پسندد كه علم و حكمت و كلام و عرفانش اخبارشان ناسازگار باشد. یعنی در حكمت، انسانی چهره بنماید كه علم از او می‌گریزد، امّا كلام در او چنگ می‌زند و عرفان با وی بی مهر است. توقع این نیست كه معرفتی زاینده‌ی یا مؤید معرفت دیگر و یا هم روش با آن یا وام دهنده به آن باشد. توقع این است كه، دست كم، هیچ كدام با دیگری در نیفتد و یا آن را سست نكند. و این توقع كوچكی نیست. در بن این خواسته، یك نظریه‌ی واحد معرفت‌شناسی نهفته است. 🔹چه بگوییم شاخه‌های بزرگ معرفت به دلیل تباعد روشها و غایات و موضوعاتشان هیچ گاه در هم نمی‌پیچند و تصادف و تصادمشان مطلقاً ناشدنی است، و چه بگوییم بعضاً یا كلاً احتمال تلاقی و تنافی دارند و باید در سازگار كردن آنها كوشید، در هر دو حال حكمی‌معرفت شناسانه رانده‌ایم. و معنای‌اندراج و تلائم معارف بشری تحت نظریه‌ی واحد معرفت شناختی، همین است. البته خوب است در اینجا این نكته را نیز متذكر شویم كه معرفت‌شناسی یكسره پیشین و خاتمت یافته نیست، بلكه پسینی هم هست، و خود به تبع رشد معارف و علوم بشری، تصحیح و تكمیل می‌گردد، یعنی احكام زبان و منطق و ادراك و... تماماً قابل كشف پیشینی نیستند و تنها پس از بسط تاریخی شان آشكار می‌شوند و همین جاست كه آن پیوند خفی و ظریف معارف روی می‌نماید. 0⃣2⃣-4⃣ربط تولیدی – مصرفی: 🔹علوم تولید كننده از سه طریق با علوم مصرف كننده پیوند می‌یابند و آنها را تعین ویژه می‌بخشند: 1⃣دادن زاویه‌ی دید و القای پرسش. 2⃣توسعه و تضییق معنا و هدایت فهم از متون – به طوری كه آن فهم با مبانی و مناهج قبول آنها ناسازگار نیفتد. 3⃣اعمال محدودیت از طریق مغفول نهادن پاره‌ای از احتمالات. 🔹برای مثال در خصوص علم تاریخ بیان كردیم كه علوم تولید كننده به علم تاریخ زاویه‌ی‌ دید می‌دهند و به آن می‌آموزند كه از كدام منظر در پهنه‌ی تاریخ بنگرد و از آن چه بپرسد، حوادث را چگونه به رشته بكشد، و نسبت علّی و معلولی را میان كدام حوادث برقرار كند. مثلاً اگر امروز در روان شناسی نظریه ای درآید كه نوع تغذیه را در تصمیمات سیاسی در باب قدرت مؤثر بداند، همه‌ی مورخان از آن پس در باره‌ی نوع تغذیه‌ی‌ رجال سیاسی پژوهش خواهند كرد و تاریخ صامت را به سخن در خواهند آورد و از او چیزهایی را خواهند پرسید كه پیش از آن نمی‌پرسیده‌اند و به این ترتیب دانش تاریخ را صورت و مضمون تازه خواهند بخشید. 🔹در فهم متون دینی نیز چنین است. آدمی برحسب تنگی و فراخی دایره‌ی معلوماتش، پاره‌ای از احتمالات را در درك آیه‌ای یا روایتی در میان می‌آورد یا نمی‌آورد. و این البته،‌ علاوه بر آنكه به میزان برخورداری فرد از دانشهای عصر بستگی دارد، به پیش فرض‌های وی در باب علم باری و انتظاراتش از دین و موازینش در پذیرش دین نیز متكی می‌باشد. لذا بی‌خبر بودن از پاره‌ای علوم، بعضی مدلولات و معانی كلام و یا سعه و ضیق دایره‌ی مصادیق آن را گاه به طور كامل از نظر دور می‌دارد. همچنین داشتن زاویه‌ی دید و پرسشی خاص (كه خود از داشتن نظریه‌ای خاص بر می‌خیزد) گاه آدمی‌را به دنبال تحقیق در مسئله‌ای و رابطه‌ای می‌فرستد كه با نداشتن آن،‌ چنان تحقیقی صورت نمی‌بندد. 🔹علوم خریدار، تابع علوم زاینده‌اند. و اگر در علوم تولید كننده تحولّی پیدا شود،‌ مصرف كنندگان نیز دستخوش تحّول خواهند گردید. 🔹فهم ما از كتاب و سنّت (نه خود آنها) متناسب با دانش‌های ماست و آدمی به قدری كه می‌داند از آنها می‌پرسد و نیز به اندازه‌ای كه می‌داند پاسخ پرسش‌ها را فهم می‌كند. روییدن پرسش‌ها و فهمیدن پاسخ‌ها نیز تحت ضوابط و احكام معینی صورت می‌پذیرند. این امر بخصوص در باب شریعت اسلام صادق و جاری است، چرا كه این شریعت آدمیان را به بررسی تاریخ،‌ سیر در جهان، و تحقیق در طبیعت و تعقل و تفكر در آفرینش دعوت و توصیه می‌كند.  شریعتی كه چنین توصیه‌هایی دارد، نمی‌تواند محصولات آن تحقیقات و مطالعات را نپذیرد و یا با آنها سازگار و متناسب نیفتد. 🔹باری بنابر آنچه گذشت،‌ ربط میان علوم تولید كننده و مصرف كننده نیز یكی از انحای مهم ارتباط و داد و ستد در میان معارف بشری است. @abdolkarimsoroush
🔷لب لباب قبض و بسط (۲۲) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 0⃣2⃣-5⃣ربط مبتنی بر اصل رفع تعارض: 🔹الف. مطابق این اصل،‌ هرگاه در قلمرو یك علم خاص تعارضی آشكار شود، دورترین مبادی و مسائل و نتایج نیز(خواه در آن علم و خواه در علوم دیگر) در ایجاد آن تعارض متهم می‌گردند و یا از وجود آن آسیب می‌بینند. یعنی وقوع یك ابطال ساده، منطقاً قدرت دارد تا استوارترین و نهایی‌ترین لایه‌های علم نفوذ كند و آن را ویران سازد. از این رو برای رفع یك تعارض ناگزیر باید تمام سطوح معرفت مورد وارسی قرار گیرد تا مقصر اصلی پیدا شود. 🔹از این منظر تفاوتی میان علوم نقلی و عقلی و تجربی باقی نمی‌ماند. همه به یك‌اندازه متهم به تقصیر و مشمول تحقیق واقع می‌شوند. هنگامی كه دو پاره از یك علم با یكدیگر در می‌افتند(برای مثال وقتی شواهدی تجربی هم در تأیید نظریه‌ی خورشید، مركزی و هم در تأیید نظریه‌ی زمین، مركزی به دست می‌افتد) برای رفع این ناسازگاری،‌ تفاوتی نمی‌كند كه از نقل كمك بگیریم یا از عقل، از كلام مدد بجوییم یا از ریاضی و فیزیك و فلسفه. حس را خطا كار بشماریم یا خرد را، عیب را بر آلات علمی‌بنهیم یا بر صاحب آلات. تاریخ علم آشكار می‌كند كه جامعه‌ی عالمان عملاً از تمامی این راه‌ها رفته‌اند تا بلكه آن تعارض بنیان افکن را رفع نمایند. 🔹این امر در تعارض علم و دین نیز صادق است. یعنی عالمان فقط در مقام رفع تعارض علم و علم، یا علم و فلسفه نیست که جمیع معارف را زیر و رو می‌کنند، بلکه تعارض معرفت دینی و معارف بشری دیگر نیز صاحبان معرفت را به تلاطم خواهند افکند. کلید فهم و قبول این مدعا همانا بررسی تاریخ علم(بویژه انقلاب‌های علمی) و فرهنگ بشری است. 🔹ب. لازمه‌ی این اصل آن نیست که هر مورد نقضی، همه‌ی بنای علم و فلسفه را بالفعل ویران کند. بلکه مراد این است که آن مورد نقض، بالقوه چنین توانی دارد، و همین امر بالقوه امکان ارتباط متقابل و متعاکس پاره‌های مختلف معرفت بشری را آشکار می‌کند. 🔹ج. همچنین عالمان و حکیمان، به مبانی و مناهج فن خویش پایبند و دلبسته‌اند، از این رو اغلب در مقام حلّ و رفع مشکلات و شبهات، به مبادی دست نمی‌زنند و بحق محافظه کاری می‌نمایند. عالمان در غالب موارد انقلاب همه جانبه را روا نمی‌دارند، بلکه می‌کوشند تا آنجا که می‌توانند، با حفظ مبانی، مشکل پیش آمده را چاره کنند و برای آنکه کشتی معرفتشان را از غرقه شدن نجات بخشند، ابتدا از کالاهای کم بهاتر دل برکنند، و آن کالاها را به دریا بریزند تا بلکه از این راه کشتی علم از هلاکت رهایی یابد و به بذل کالاهای نفیس‌تر حاجت نیفتد. 🔹همچنین عالمان و حکیمان برای حلّ مشکلات فنّ خویش، کمتر از فنون دیگر مدد می‌جویند، و یا کمتر گناه را به گردن بیگانگان می‌اندازند و از همین رو، مبتدیان از ربط واقعی و وثیق پاره‌های مختلف معرف بشری غافل می‌مانند و نقش آن پاره‌های گوناگون را در ایجاد مشکل، یا ربط آنها را با مشکل در نمی‌یابند. امّا هنگامی‌که در علم انقلابی رخ می‌دهد و جمیع مبانی و مناهج معتمد پیشین، مورد سو ء ظن قرار می‌گیرند، آن گاه است که چشم‌ها بر روی این پیوندهای وثیق و وسیع در میان شاخه‌های مختلف معارف گشوده می‌شود. 🔹بنابراین اشتباهی که در یک فنّ رخ می‌دهد، چه بسا درس خود را در فنّ دیگر به ما بیاموزد. یعنی کشف یک خطای علمی‌گاه به کشف خطایی فلسفی (و گاه کلامی‌و تاریخی) می‌انجامد و بر عکس. 🔹و. برای روشن‌تر شدن مطلب، برای مثال فرض کنیم که یکی احکام طبیعت شناسی ارسطویی ابطال گردد. این ابطال به هیچ رو در حدّ همان یک حکم محدود نمی‌ماند، زیرا مگر یک حکم باطل در طبیعیات، فرزند روش و مبانی باطل نیست؟ و مگر به شیوه‌ی خاصی و از مبادی خاصی استنتاج نشده است؟ پس چرا باید فقط همان حکم را باطل دانست و از بطلان روش و مبانی خبر نگرفت؟ به علاوه مگر آن مبانی و روش خود مورد تصویب فلسفه‌ی مابعدالطبیعه و معرفت‌شناسی ارسطویی نیستند، پس اگر در آنها خللی هست، لاجرم به خللی در مابعدالطبیعه و معرفت‌شناسی ارسطوئی قدرت آن را دارد که مابعدالطبیعه‌ی وی را به لرزه در آورد. و این قدرت البته در آن حکم خاص منحصر نمی‌باشد. @abdolkarimsoroush
🔆سلوک دیندارانه در جهان مدرن | عبدالکریم سروش | جلسه دوم 🔸دین چیست؟ امروزه هیچ عالم الهیاتی و دین شناس مدعی نیست که می توان تعریف جامع و مانعی از دین داد. الان حدود صدها دین در دنیا وجود دارد. عموم دین شناسان بر این باورند که در همه ادیان یک ماهیت واحدی وجود ندارد. در بین ادیان یک شباهت خانوادگی[۱] وجود دارد. مثلا اگر خدا را عنصر مشترک ادیان بدانیم، می‌دانیم در بسیاری از ادیان خدا وجود ندارد، از جمله بودیسم. یا نبوت، یا معاد که در ادیانی وجود ندارند. 🔸اما عناصری هست که اشتراک پذیری بیشتری دارند. ▪مثلا در عموم ادیان امر مقدس وجود دارند. البته لزوما نه خدا و ملائکه. حتی یک بت یا درخت یا مکان یا فرد در ادیان مختلف مقدس‌اند. چیزهای حرام نیز به این مقدسات ارتباط دارند. چیز های مقدس حریم و حرمتی دارند و در برخورد با مقدسات ، حرامها مطرح است. ▪مفهوم عبادت هم در بسیاری ادیان مشترک است. وقتی چیزی که مقدس میشماریم، مفهوم عبادت و عبودیت مطرح میشود. ▪مفهوم شرم در مقابل امور مقدس. 🔸یک نکته مهم دیگر این است که؛ همه ادیان یک پکیج دارند و نمی توان گزیده ای از آن انتخاب کرد و خود را دیندار آن دین دانست. همین هم مسئله است چون اگر میشد بنظر مان خوب و بد دین را جدا کنیم و خوبها را بپذیریم و بدها را دور برزیم، دیگر مشکلی نبود. ولی اینطور نیست. دشواری‌ها از این جنس است که بعدا به آن می‌پردازیم. این با علم فرق دارد، با فلسفه فرق دارد که می توان گزینشی با آن‌ها برخورد کرد. 🔸تعریف دست‌کم دو نوع است. تعریف ساختاری و تعریف کاربردی. مثلا تعریف ساختاری چاقو: چیزی است که دسته دارد ، تیغه دارد. تعریف کاربردی: چیزی است که با آن می توان برید. 🔻تعریف‌های ساختاری دین 🔸تعریف ِشلایر ماخر[۲] او میگوید، اصل تجربه دینی ، تجربه اتکا است. وقتی بفهمید که مستقل نیستید بلکه متکی بیک موجودی هستید ، این یک تجربه دینی است. اینکه درک شود که زیر پای شخص خالی است و باید به وجودی متکی باشد. بدنبال این تجربه، یک اخلاقی حاصل میشود، که شخص با نسبت به آن مقوم هستی رفتاری خاص پیش میگیرد، و بدنبال آن یک فقه حاصل میشود که قانون است. قانون حداقل اخلاق است. اخلاق دینی و فقه، تجربه دینی را حفظ می کند یا فضا را برای حصول آن آماده می کند. مغز هسته ، آن تجربه است و قشر و پوست آن اخلاق و فقه است. 🔸تعریف رودلوف اوتو[۳]؛ ایشان گفته است دین امر قدسی است. همان جمال وجلال امر مقدس است. 🔸آقای پل تیلیش[۴] در تعریف دین گفته است: "دین واپسین و آخرین دغدغه آدمی است". ما در زندگی دغدغه های گوناگون در سطوح مختلف داریم. مثلا دغدغه روز مره از جمله آب و نان. از آن بالاتر دغدغه صحت و سلامت. از آن بالاتر دغدغه مرگ. البته مرگ یکی از دغدغه های جدی و اصیل آدمی است. بقول هایدگر ، انسان وجود معطوف به مرگ است. فراتر از دغدغه مرگ ، دغدغه سعادت است. آیا پس از مرگ خبری هست؟ آیا سعادت و شقاوتی معنی دارد؟ 🔸آقای پل تیلیش می‌گوید دین به واپسین دغدغه های آدمی می پردازد. پس تعریف دین و خلاصه کردن آن در احکام فقهی ساده ، درست نیست. فقه میتواند جزو دین باشد ، ولی تعریف دین به اینها منوط نمیشه. 🔸من به سخن پل تیلیش چیزی اضافه می کنم یا تعبیری متفاوت می کنم. آدم دیندار با "بی نهایت" مواجه شده وامور محدود زود گذر او را اشباع نمی کند. 🔸آدمی که به یک تحسین امروز دلخوش می‌کند، این زندگی دینی نیست. این زیستن در همین‌جا و اکنون است. این معنی دقیق "سکولاریزم" است. یعنی "اینجا" و "اکنون". "اینجا" ممکنه خونه یا کشور من باشه، و "اکنون" ممکنه امسال باشه. 🔸آدمها از این زاویه سه دسته اند. ▪آدمیانی که با بی نهایت کاری ندارند. ▪آدمیانی که با فکر و ذهن با بی نهایت برخورد دارند، که فیلسوفان هستند. ▪ آدمیانی که در بی نهایت زندگی می کنند. می‌دانند در یک ازلیت و ابدیت هستند. این دینداری است. چنین تجربه ای از آن نوادری است. البته آن نوادر چنین تجربه ای را با دیگران در میان می گذارند. _____پ.ن ۱. ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی نظریه شباهت خانوادگی را مطرح کرده و امروزه این نظریه‌ از مهم‌ترین رقیبان ذات‌گرایی به شمار می‌رود. ۲. فیلسوف آلمانی (Friedrich Schleiermacher)؛ آثارش در زمینه هرمنوتیک ادیان معروف است. ۳. فیلسوف آلمانی(Rudolf Otto‎)؛ صاحب کتابی به نام "امر قدسی" ۴. الاهیدان آلمانی (Paul Tillich). @abdolkarimsoroush
4_137545773603619979.mp3
1.13M
📚غزلیات شمس تبریزی 🎙عبدالکریم سروش ای آسمان که بر سر ما چرخ می‌زنی در عشق آفتاب تو هم‌خرقه منی والله که عاشقی و بگویم نشان عشق بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی از آتشش نسوزی و ز باد ایمنی ای چرخ آسیا ز چه آب است گردشت آخر یکی بگو که چه دولاب آهنی از گردشی کنار زمین چون ارم کنی وز گردشی دگر چه درختان که برکنی شمعی است آفتاب و تو پروانه‌ای به فعل پروانه وار گرد چنین شمع می‌تنی پوشیده‌ای چو حاج تو احرام نیلگون چون حاج گرد کعبه طوافی همی‌کنی حق گفت ایمن است هر آن کو به حج رسید ای چرخ حق گزار ز آفات ایمنی جمله بهانه‌هاست که عشق است هر چه هست خانه خداست عشق و تو در خانه ساکنی زین بیش می‌نگویم و امکان گفت نیست والله چه نکته‌هاست در این سینه گفتنی @abdolkarimsoroush
🔷لب لباب قبض و بسط (۲۳) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 0⃣2⃣-6⃣ربط از طریق مسئله‌زایی: 🔹الف. علوم با مسئله‌ رشد می‌کنند، و بلکه از مسئله تنفس می‌کنند. اگر در یک علم مسئله‌ای پدید نیامد، آن علم حیات و تحرک خود را از دست خواهد داد. مسائل فقط در درون خود علم پدید نمی‌آیند، بلکه گاه در عرصه‌هایی بس دور دست زاده و پرورده می‌شوند و در برابر صاحب علم می‌نشینند و از وی حلّ و تدبیر می‌طلبند. در اینجا سخن از نیاز یک دانش به دانش دیگر نیست، سخن از پاسخ دادن معضله‌ای است که در اثر رشد و تحّول دانش‌های دیگر، در خود این دانش افتاده است. 🔹ب. پیشینیان نسبت علوم با فلسفه را تنها در این می‌دانستند که علم می‌تواند صغرای قیاسات فلسفی واقع شود. امّا نسبت میان علم و فلسفه در این امر خلاصه نمی‌شود. علم می‌تواند برای فلسفه مسئله بیافریند و از این راه فلسفه را به تکاپو و پویایی جدید وا دارد. 🔹در تاریخ فرهنگ اسلامی‌تاکنون عرفان(و گاهی شریعت) برای فلسفه مسئله آفرینی می‌کرده‌اند و علم کمتر چنین نقشی ایفا می‌نموده است. امّا امروز علم نیز به جد در این میدان پا نهاده است. 🔹برای مثال، نظریه‌ی تکامل زیستی داروین که دستاوردی در عرصه‌ی علوم محسوب می‌گردد، بسی مسائل در عرصه‌ی علوم تجربی، فلسفه، کلام و معرفت‌شناسی آفریده است. این نظریه پیش از همه، متکلمان و به تبع آنها، معرفت دینی را به تکاپو و واکنش انگیخته است. این نظریه هم تفسیر متون دینی را عوض کرد و هم در تقریر برهان نظم خلل افکند، لکن از این حدّ بسی فراتر رفت و به حوزه‌ی اخلاق نیز وارد شد و «اخلاق تکاملی» را بنیاد نهاد، داروینیسم اجتماعی را پدید آورد، و به این ترتیب پشتوانه‌ی نوینی برای نحله‌های قدرت پرست فراهم کرد. حتّی نژادپرستی نیز از آن بی‌بهره نماند و فلسفه‌ی ترکیبی «هربرت اسپنسر» نیز از آن نصیب وافر یافت. «معرفت‌شناسی تکاملی» نیز از ثمرات جدید این نظریه است. 🔹همچنین، امروزه بحث از هوش مصنوعی، یا ساختن موجود زنده و نظایر اینها که همگی خاستگاه علمی‌دارند، بسی مسائل فلسفی و کلامی‌پدید آورده‌اند که هیچ فیلسوف متفکّری نمی‌تواند از تأمل درباره‌ی آنها سر باز زند. از سوی دیگر انسان شناسی علوم انسانی نیز از دستاوردهای علمی‌ای است که فیلسوفان را به تأملات تازه در باب انسان وا می‌دارد. یعنی نه فقط علم به طبیعت که علم به انسان و جامعه و تاریخ نیز به تحدّی آمده و مسائل تازه‌ای را به دنبال خود آفریده‌اند. فلسفه ای که به این گونه پرسش‌های جدید پاسخ گوید البته به قرار پیشین نخواهد ماند و ترکیب و هیئت تازه‌ای خواهد یافت، و چون علم و فلسفه دیگرگون شوند، بدون تردید معرفت دینی نیز به این دگرگونی پاسخ خواهد داد و برای مثال، انسان شریعت با انسان علوم و فلسفه، تلائم و توازن خواهد یافت. @abdolkarimsoroush
🔆سلوک دیندارانه در جهان مدرن | عبدالکریم سروش | جلسه سوم 🔻پیش از ورود به بحث تعاریف کارکردی دین سه نکته را بیان می‌کنم؛ 1⃣ در قرن نوزدهم فیلسوفی ظهور کرد بنام سورن کیرکگور. برای کیرکگور مسئله دین، به مفهوم ایمان منتهی میشد، نه مفهوم عقیده. جدایی این دو (ایمان و عقیده ) کشف نیکویی بود. ایمان چیزی است که به شخص یک وجود تازه می دهد. اعتقاد به شخص یک عقلانیت و ذهنیت تازه می دهد. خلاصه رای کرکگارد این بود که ایمان برتر از اخلاق است. این حرف بسیار مناقشه برانگیز بوده و هست. از کجا او به این رسید، از تامل در داستان ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل. کار ابراهیم از نظر اصول اخلاقی کاملا مردود است، ولی ایمان ابراهیم او را به چنین کاری سوق داد. از نظر او ایمان یعنی جهشی در تاریکی. اگر عقلا همه چی مشخص است، ایمان جایی ندارد، در تاریکی و در ندانستن است که ایمان ظهور می کند. 2⃣ مولانا در دفتر سوم داستانی دارد در مورد اهل صبا. اهل صبا پیامبران و معجزاتشون را انکار می کردند. اما نکته دیگر و اشکال دیگری هم به انبیا می گرفتند. طوطی نقل و شکر بودیم ما مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما این حرف خیلی مهمی است. قصه مرگ در همه ادیان مهم است. اینکه جهان جدید می کوشد مردم بیاد مرگ نباشند، این از عوارض مدرنیته است. در ادیان دو ابزار است برای فرو نشاندن سرکشی های نفس آدمی، یکی خدا و دیگری مرگ. خدا در همه ادیان نیست، ولی مرگ و مفهوم آن جزو ارکان ادیان مهم جهان هست. 3⃣نکته دیگر از یک فیلسوف انگلیسی بنام والتر استیس نقل کنم در مورد توجه به وجه دیگری از دین. قائل بودن به غایت دار بودن جهان، یکی از ارکان ادیان است. داروین که تئوریش را مطرح کرد، ظاهرش با ظاهر کتاب مقدس منافات داشت، مثلا عمر چند صد میلیون ساله زمین در مقابل عمر چند هزار ساله زمین به استناد به کتاب مقدس. تلقی دنیا در ظاهر ادیان، یک دنیای کوچک با عمری کوتاه بوده و یک آینده نسبتا معین. اما مسئله مهم ، حذف غایت و هدف بود که در تئوری داروین هست. انسان و دیگر موجودات بر اثر تصادف و انتخاب طبیعی بوجود آمده اند. نه انسان موجود کاملی است ، نه موجودات دیگر کامل بودند و نه روند پیدایش بی نقص بوده. بسیار روند کج و معوجی بوده و طبق انتخاب طبیعی، موجودات مقاوم مانده اند و بقیه حذف شده اند. و میشد اینگونه نشود و طور دیگر بشود. Order out of chaos اینکه جهان غایتی نداره ، خیلی ضد دینی است، ولی علوم جدید این را به ما القا می کنند، و اندیشه علمی بسیار جهان را سکولار کرده است. 🔸در مورد تعاریف کارکردی دین، از ناقدان دین شروع می‌کنم، از لودویک فویرباخ. او یک ملحد مهم آلمانی است. من آثار او را یکبار در ایران تدریس کردم که فکر کنم اولین بار و آخرین بار بود. 🔸یک کتاب مهم او بنام "جوهر مسیحیت" The Essence of Christianity است. فویر باخ در آن کتاب ، طرح عجیبی دارد. هر آنچه در ادیان آمده در باب انسان و خدا و جهان میگوید درست است، ولی وارونه معنا می‌کند. چنان معنا می‌کند که بکار او می‌آید. مثلا جمله معروف "هر کس خود را بشناسد ، خدا را شناخته"، او می‌گوید این درست است چون ما خودمان خداییم. ادیان آدرس اشتباه داده‌اند. ما خود خداییم. در آسمان‌ها دنبال خدا نگردید. 🔸فویرباخ می‌گفت کارکرد دین، از خود بیگانگی انسان است. دین باعث شده خود را درست نبینیم و نشناسیم. هگل می‌گفت وقتی آدم از بهشت رانده شد، از خود واقعیش جدا شد، و مسیح آمد تا خود واقعی را نشان انسان بدهد. فویر باخ شاگرد هگل بود ، ولی این مفهوم را وارونه کرد. 🔸مارکس حرف فویر باخ را قبول می‌کرد که دین منشا از خود بیگانگی انسان است و انسان‌ها اشتباه کرده‌اند، ولی می‌گفت باید توضیح داد چرا انسان این اشتباه رو کرد و چرا این اشتباه اینقدر پایدار شده ، که با هزاران بار توضیح هم انسان باین مشکل خود پی نمی‌برد. مارکس وقت چندانی برای رد دین مصروف نکرد. او بدنبال ریشه یابی بود و میگفت باید شرایط اجتماعی را اصلاح کرد تا بروز نکند. او راه حل را انقلاب ، انقلاب اجتماعی و انقلاب در روابط تولیدی می دانست. @abdolkarimsoroush
🔷لب لباب قبض و بسط (۲۴) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 0⃣2⃣-6⃣ ربط دیالوگی: 🔹الف. در میان مجموع معارف، دیالوگی مستمر برقرار است. یعنی معارف و علوم مختلف در برابر یکدیگر پرسشهایی می‌نهند و از یکدیگر پاسخ می‌طلبند. در ربط از طریق مسئله زایی، رشد و تأثیر معارف، سبب می‌گردید که در خود یک علم خاص پرسشی پدید آید. امّا در ربط دیالوگی، علم به پرسش‌هایی پاسخ می‌دهد که در معارف دیگر پدید آمده است، نه به پرسش‌های درونی خود. 🔹ب. پرسش‌هایی که یک علم در برابر علم دیگر می‌نهد، منطقاً زاینده‌ی پاسخ‌های آن علم دوم نیست. به یک پرسش، می‌توان پاسخ‌های مثبت و منفی بسیار متنوعی داد. با این همه البته هر سخنی هم پاسخ هر پرسشی نیست. برای مثال اگر از حال کسی پرسیده شود، می‌تواند در پاسخ بگوید: تندرستم، بیمارم، ملولم، شادمانم، خسته‌ام، وامدارم، از تفقد شما سپاسگزارم و... امّا هیچ گاه نمی‌توان در پاسخ آن پرسش گفت که امروز روز جمعه است! پاسخ‌های نخستین، علی رغم تنوّع و تفاوتشان، همه با پرسش‌ها متناسب‌اند، امّا آن پاسخ آخرین، با سؤال نامربوط است. این ربط و بی‌ربطی همان است که پیوند دیالوگی خوانده‌ایم. دو مقدمه‌ی یک قیاس معتبر جز یک نتیجه نمی‌زایند، امّا یک سؤال، ده‌ها پاسخ (متخالف) را می‌زاید که همه با وی مناسب‌اند. 🔹ج. در عرصه‌ی معارف نیز پاره‌ای از علوم، گویی به پرسش‌های پاره‌ای از علوم دیگر پاسخ می‌گویند، و به عبارت بهتر، نیاز آن‌ها را بر می‌آورند. در نتیجه رشد یکی با رشد دیگری تناسب تام می‌یابد. 🔹برای مثال، در تاریخ علم همکاری و دیالوگ ریاضیات و فیزیک نیوتونی از نمونه‌های روشن محسوب می‌شود. موّرخان علم نوشته‌اند که نیوتون اعلام قانون جاذبه‌ی خود را تا بیست سال پس از کشف آن به تأخیر‌ انداخت. چرا که می‌خواست ریاضیات مناسب با فیزیک جدید را خود بسازد و بپردازد تا به آن وسیله بتواند زمین را بسان جرمی‌جمع آمده در یک نقطه در نظر آورد و آن را در محاسبات خود به کار گیرد. آنالیز کلاسیک بی‌نهایت کوچک‌ها دستاوردی در عرصه‌ی ریاضیات بود که به نیاز علم نیوتونی پاسخ گفت. به این ترتیب ظهور نیازی در یک علم، به بسط علم دیگر انجامید و این بسط نیز به نوبه‌ی خود به بسط علم نخستین کمک کرد. 🔹امروزه تحقیقات متوازن و مرتبطی که در علوم مختلف، نظیر زیست شناسی، نجوم، فیزیک، شیمی، ریاضی، اقتصاد، جامعه شناسی و... صورت می‌پذیرد، گواهان صادقی بر پیوند دیالوگی میان علوم هستند. همچنین سیر تاریخی و متوازن علوم، شهادت می‌دهد که به راه افتادن یک علم، علوم دیگر را نیز تدریجاً به دنبال خود کشانده است و با خود هم سطح کرده است. داستان دیالوگ در معرفت‌های درجه‌ی دوم از این هم واضح‌تر است: معارف درجه‌ی دوم با معارف درجه‌ی اوّل گفتگویی دوستانه و نزدیک دارند و برهم تأثیر عمیق می‌گذارند. 🔹د. این دیالوگ، میان معرفت دینی و معارف بشری دیگر نیز برقرار است. یعنی دانش‌های بشری به طور سیستماتیک، پرسش‌هایی در برابر شریعت می‌نهند و از آن پاسخ می‌طلبند. این سؤالات منطقاً زاینده‌ی پاسخ‌ها نیستند، بلکه محرک کاوش و گزینش‌اند و به دلیل سیستماتیک بودنشان، سامان بخش و آراینده‌ی پاسخ هستند. لذا پرسش‌ها دو نقش اساسی ایفا می‌کنند: نقش زایندگی و آرایندگی. و شریعت با پاسخ دادن (یا ندادن) به آن پرسش‌ها، مضمون و غنای خود را آشکارتر می‌کند و خود را بهتر می‌نمایاند. معرفت دینی هم که مجموعه‌ی همین گونه پاسخ‌هاست، به تناسب سؤالات مطروحه، هندسه و سامان ویژه‌ای می‌یابد. از سوی دیگر سؤالات هر عصر، فرزند دانش‌های آن عصرند و تا پیش از بلوغ علمی عصر، ممکن نیست که به خاطر کسی بگذرند. و چون دانش‌ها نوشونده‌اند، لذا پرسش‌ها و به تبع آنها پاسخ‌های شریعت به آن پرسش‌ها نیز نو می‌شوند. از این رو معرفت دینی در نوشوندگی مستمر خواهد بود. در این دیالوگ، هم پاسخ یافتن پاره‌ای از پرسش‌ها و هم پاسخ نیافتن پاره‌ای از آن‌ها، هر دو نکته آموز و معرفت بخش است. برای معرفت شناسان و معنی دانان، صدا و سکوت شریعت، هر دو معنی دار است، و هرکدام در شناساندن خصلت و هویت دین سهمی وافر دارند. @abdolkarimsoroush
4_5816481395005982199.mp3
21.51M
❇️بخشی از سخنرانی دکتر سروش درباب امام علی سلام الله علیه 🍃میلاد امام علی بر تمام مسلمانان مبارک! @abdolkarimsoroush
‌🔆 سلوک دیندارانه در جهان مدرن | عبدالکریم سروش | جلسه چهارم 🔸می‌رسیم به آرای نیچه درباب دیانت. نیچه دوران خود را دوران بحران ارزش‌ها می‌دید. بسیار هوشمند و با قلمی نافذ بود. خیلی‌ها خواستند ردپای فاشیست و نازیست را در آرای نیچه بیابند، زیرا او قائل به ابر مرد بود. البته برخی حرفهاش بی ارتباط با تاریخ آلمان و دوران هیتلر نیست. امثال نیچه خدا را برداشتند و انسان را جای او نشاندند. 🔸 در سخن نیچه یهودیت و حتی مسیحیت هم زیر نقد است. میگوید مسیحیت را یهودی‌ها ساختند. البته این حرف از نظر تاریخی درست است، چون یهودی‌ها مسیح را یک مصلح دینی یهود می‌دانستند. البته مسیح سعی در اصلاح فقه و قانون یهود داشت که همین باعث شد روحانیت یهود علیه او بشوند. 🔸 در مسیحیت حدود 4 قرن طول کشید تا ساختار اصول عقاید مسیحیت شکل بگیرد. در نشست تعداد زیادی از اسقفها در قرن 4 در ترکیه بود که این اعتقاد شکل گرفت که عیسی زاده خدا و پسر خداست، نه آنکه مخلوق خدا باشد. البته امروزه عده ای می خواهند این حرف را تلطیف کنند، و می‌گویند مسیح به اعتقاد خودش زاده‌ی انسان است. همین قضایا البته باعث فرقه فرقه شدن مسیحیت شد. کلام مسیحیت بسیار پیچیده تر از کلام اسلام است. آنقدر ابهام و تاریکی و اختلاف نظر هست. بسیار سعی کرده اند ظرافت کلامی و لغوی در کلام مسیحی باشد و همین باعث شده که آنرا مبهم و پیچیده کند. 🔸 نیچه میراث دار این تاریخ یهودیت و مسیحیت بوده. نیچه می‌گفت خلق و خوی بنده پروری و زیر دست بودن به مسیحیت رخنه کرده است و دین مسیحیت، دین گوسفندی است. به همین علت مسیحیت را نمی‌پسندید و آنرا اخلاقی نمی‌دانست چون دین آقا پرور نیست، برده پرور است. 🔸نیچه جمله‌ای دارد که بسیار معروف است: " خدا مرده است" در داستان افسانه گونه‌ای در کتاب "حکمت شادان" از قول یک دیوانه که با فانوس به دنبال خدا می‌گشت، می‌گوید: ما خدا را کشته‌ایم و کلیساها مقبره خدا هستند. 🔸منظور از خدا مرده است این نیست که دیگر کسی به خدا باور ندارد بلکه منظور اینست که خدا در روح و روان مردم مرده است، نقش پیشین خود را بازی نمی کند، پشتوانه ارزش‌ها نیست، هر چند انسان دیندار باشد. البته او اعتقادی به وجود خدا نداشت. نمی‌گفت یک موقع خدا بوده و زنده بوده. می‌گفت ما خدا را خلق کرده بودیم ولی او را کشته ایم، و نقش پیشین او را گرفته ایم. 🔸جمله کلیدی نیچه این است: "اگر کلیساها مقبره و مزار خداوند نیستند پس چیستند؟!" برخلاف اعتقاد مومنان که کلیساها، مساجد و این اماکن را زنده کننده یاد خدا می دانند. 🔸اینکه نیچه می گفت خدا وجود ندارد، یا خدا مرده است، یا خدا را کشته ایم، وصف بحران ارزشی آن زمان اروپا بود. یک آینده بینی درخشان است از جانب یک فیلسوف، که انسان‌ها می‌خواهند خدا بشوند و دین دیگر ارزش و جایگاه سابق را ندارد، و اروپا در یک نهیلیسم فرو میرود. 🔸"نهیلیسم" اصطلاح نیچه است، که آنرا از ارزش تهی شدن جامعه اروپا می دانست و علاج این امر را ظهور یک ابر مرد میدانست، شخصی که هم فیلسوف باشد، هم شاعر باشد و هم قدیس می‌گویند هیتلر از گفته‌های نیچه درس گرفته و متاثر بود. 🔸نیچه با مسیح اصلا خوب نبود ولی محمد را خیلی می‌پسندید، می‌گفت محمد از قدرت رویگردان نبود، و او اخلاق برده پرور را کنار گذاشت و اخلاق آقایی و قدرت را پیش گرفت. 🔸در مدرنیته، انسانی که برای خود ارزش قائل است و یک غرور انسانی برای انسان بودنش دارد و رای نظر خود را مخفی نمی کند، اینها ارزشمند است ، و با نظر نیچه در اینمورد سازگار است. @abdolkarimsoroush
🔷لُبّ ِلُباب قبض و بسط (۲۵) ✍آرش نراقی 🔹فصل دوم: نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت 🔻تز چهارم: اصل ترابط، تغذیه و تلائم 1⃣2⃣همان‌طور که اشاره شد، معارف بشری غیر دینی از راه‌های زیر به غنای فهم دینی و عمیق‌تر شدن آن مدد می‌رسانند: 1⃣2⃣-1⃣ آدمیان با بهتر شناختن جهان متکلم (که در عرصه‌ی دین، خداوند است) کلام وی را نیز بهتر در می‌یابند. 1⃣2⃣-2⃣ دلایل و پیش فرض‌هایی که قبول یک مدعا را تجویز می‌کنند، در فهم آن مدعا نیز مؤثرند. لذا یکی از عوامل فهم بهتر، تعدد طرق اثبات است. برای مثال خدایی که از طریق برهان صدیقین شناخته می‌شود، با خدایی که از طریق برهان نظم شناخته می‌گردد، تفاوت دارد. و به تعبیر صحیح‌تر، این دو برهان دو درک از مدعای«خدایی هست» را به ما افاده می‌کنند، و روی هم، به فهم بهتر وجود باری کمک می‌کنند. 🔹آگاهی از تاریخچه‌ی مسائل و بستر تولّد تاریخی آنها نیز از همین مقوله است. مهمترین خدمت تاریخ معرفت، آن است که به درک بهتر مسائل معرفتی مدد می‌رساند. مطالعه‌ی پیشینه‌ی یک امر و توجه به رشد تاریخی آن مسئله و فهم انگیزه‌های تولّد آن، در فهم خود مسئله و کشف راه حل‌های محتمل آن تأثیر جدّی دارند. تاریخ هر علم پاره‌ای از آن علم و بل عین آن علم است، و هیچ معرفتی در آرای امروزینش محصور نمی‌شود. بهتر فهمیدن یک موجود تاریخی (اعم از موجود معرفتی یا خارجی) مستلزم بهتر دیدن آن، و بهتر دیدن آن همانا رجوع به سرگذشت آن موجود است. 1⃣2⃣-3⃣معارف بشری غیر دینی به عبارات و مفردات وارد در شریعت معنای تازه می‌بخشند، و فهم دینداران از آن تصورات و تصدیقات را عمیقتر می‌نمایند. عبارات و مفردات گرسنه‌ی معانی هستند نه آبستن آنها. و معانی، مسبوق و مصبوغ به تئوری می‌باشند. بنابراین اگر تئوری‌ها تدریجاً بهتر و عمیق‌تر و واقع نماتر گردند، درک ما نیز از جمله‌ی واحد یا تصّور واحد عمیق‌تر و بهتر خواهد شد و بخصوص مفاهیم منتزع و عامی‌چون «زمان»، «علیت»، «عقل» و... از تئوری‌های مربوط به آنها تأثیر بسیار می‌پذیرند. 🔻معانی الفاظ و عبارات دست کم به دو روش زیر تحّول و عمق می‌یابند: 🔹الف. تطبیق کلّی‌های بیشتر بر موضوع شناخت(مفردات و تصدیقات): اگر موضوع شناخت تحت کلّی دیگر یا تحت کلّی عام‌تری درآید، نسبت به آن موضوع، شناخت عمیق‌تری حاصل می‌شود. به بیان دیگر اگر بتوان بر موضوع شناخت، کلّی‌های بیشتری را تطبیق کرد، آن موضوع با موضوعات دیگر (که پیشتر بیگانه به نظر می‌رسیدند) هم‌نشین می‌شود، و به این ترتیب فهم عمیق‌تری از آن به دست می‌آید. 🔹ب. تحویل: روش تحویل تا حدّی به روش پیشین نزدیک است. در این روش امری را به امر دیگر تحویل می‌دهند. به بیان دیگر معانی عمیق تازه را به جای معانی قشری پیشین می‌نشانند. اصولاً جهان جدید از آن حیث با دنیای پیشینیان متفاوت است که دنیای امروز فرد و مصداق کلّی‌های دیگری غیر از کلّی‌های گذشته است. @abdolkarimsoroush
⭕️ دین و قدرت | نقد و پاسخ 🔻نقد آیت‌الله علیدوست با عنوان "دین و حکمت" https://www.hawzahnews.com/news/945286/نقد-آیت-الله-علیدوست-بر-سخنان-دکتر-سروش-با-عنوان-دین-و-قدرت 🔻پاسخ دکتر سروش با عنوان "بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند" https://neeloofar.org/1399/12/17/161299/ @abdolkarimsoroush