eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
911 دنبال‌کننده
35 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
بغض نفس گیری گلویم را فشرده تنها شدی ای یار، زینب که نمرده طفلان من هستند مولا سرسپرده تا بی کسی ات آبرویم را نبرده...   بگذار تا میدان روند این دو، برادر قربانی راهت شوند این دو، برادر   خواهر نباشم من اگر درمانده باشی طفلان من باشند، أشهد خوانده باشی؟! یادم نمی آید مرا گریانده باشی یا وقت حاجت، خواهرت را رانده باشی   جان سه ساله دخترت بر غم رضایم نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم   بعد از علی اکبر دو چشمی تار دارند میل پریدن از قفس بسیار دارند در سینه حب حیدر کرار دارند یک عمر، شِکوه از نوک مسمار دارند   شمشیرِ خود را دیده ای مایل گرفتند؟ تعلیم از رزم ابوفاضل گرفتند   هستی امیر و والهِ نعمَ الامیرند از جان خود این دو کبوتر سیرِ سیرند بر چادرم حساس و بر مویم اسیرند بگذار با هم بین این صحرا بمیرند   بگذار تا ناموس، بی معجر نبینند رخت اسیریِ مرا بهتر نبینند   بر سجده افتادم زمین، مریم زمین خورد از غصه ام پیغمبر خاتم زمین خورد تسبیح من پاره شد و عونم زمین خورد در خیمه حس کردم محمد هم زمین خورد   گرچه زمان جنگشان بیرون نبودم در خیمه بوی خونشان را حس نمودم https://eitaa.com/abdorroghaye
زینبم، عاشق دیرینه و سرگردانت جان خواهر به فدای دل بی سامانت آه ای خون خدا، شاه رشید علوی من نمردم که در این معرکه بی یار شوی بگذارم برَوی جام بلا نوش کنی؟! نکند زینب خود را تو فراموش کنی! یاد تو بوده ام و ذکر تو شد هر نفسم جان زینب شده روزی به کنارت نرسم؟ چهره ات قبله گه راز و نیازم بوده دیدن روی تو آغاز نمازم بوده خاطرت مانده کنارت چه سکوتی کردم؟ سر عقدم به خدا شرط و شروطی کردم تو فقط اذن بده، از تو فقط دل بردن پیشکش کردنشان... عون و محمد با من چه کنم تا بگذاری که به میدان بروند؟ بگذار این دو علی زاده شهیدت بشوند نگذار این که پناهنده به قرآن بشوم بروم در حرم و موی پریشان بشوم قدشان را منگر، غیرت شان حیدری است رسم جنگیدن شان، رسم علی اکبری است لحظه ی جنگ کمی واهمه هم نشناسند هر دو شاگرد علمدار حرم، عباسند مادری اند و دوتایی به دو دایی رفتند هم به تو، هم به حسن، هر دو خدایی رفتند مثل خون در رگ عباس به خود می جوشم می روم خیمه، تنِ هر دو زره می پوشم خواهرت را به دل محترم خویش ببخش کمیِ وسع مرا بر کرم خویش ببخش این دو پروانه که بر شمع تقرب دارند بر نخ چادر من هر دو تعصب دارند بهتر این است دوتایی به شهادت برسند بهتر این است همین جا به سعادت برسند نگذار این دو اسیری مرا درک کنند وسط سلسله، پیری مرا درک کنند نگذار این دو بمانند، عزادار شوند شرمسار از رخ من، راهی بازار شوند نگذار این دو به آن بزم حرامی برسند یا به چشم بد و ویرانه ی شامی برسند جان ناقابل شان نذر علی اصغر تو سرشان رفت روی نیزه فدای سر تو سنگ باران بشوند و به تو سنگی نخورد به رخ فاطمی ات ضربه و چنگی نخورد کاش بهر تن شان این همه زحمت نکشی می نشینم وسط خیمه خجالت نکشی https://eitaa.com/abdorroghaye
زینب شده ام چون گوهری فاضله دارم از سیرت زهرا و علی شاکله دارم   من دختر کرارترین مرد جهانم شیران جگر دار در این قافله دارم   قربانی من را نپذیرفتی و حالا خیلی سر این غصه ز دستت گله دارم   این دو بروند از حرمم مسئله ای نیست من با غم تنها شدنت مسئله دارم   دایی شده ای تا که بیفتند به پایت بگذار بیفتند به خون، حوصله دارم   نگذار بمانند و ببینند که در شام بر دستِ ورم کرده ی خود سلسله دارم   بهتر که نباشند ببینند دو طفلم تنها شدم و پای پر از آبله دارم   جان می دهم ای یار سر افکنده نباشی در خیمه روم تا که تو شرمنده نباشی   من با خبرم از جگرِ عُون و محمد بنشین و نظر کن هنر عون و محمد   جز فکر تو یک لحظه میان سرشان نیست عشق است فقط در نظر عون و محمد   سردار حریم دل خواهر به سلامت نذرِ سرت ای عشق، سرِ عون و محمد   حاشا که بگیرد به پرت تیزی سنگی تا هست به تن بال و پر عون و محمد   داغ تو نبیند دل و صد بار ببیند در خون بدن غوطه ور عون و محمد   آنقدر دلم سوخته از داغ جوانت سهل است برایم خبر عون و محمد   این بار سپردم که ابالفضل بیاید جای منِ دلخون به بر عون و محمد   هر قدر در این جا سرشان سنگ بریزند در شام سر مادرشان سنگ بریزند ای وای از آن دم که در انظار می افتند در دام پُر از حیله ی اشرار می افتند   تشنه شده اند و همه جا تار شد اما یادِ عطش قافله سالار می افتند   گفتند علی، ضربه به فرق سرشان خورد با فرق شکسته، صد و ده بار می افتند   هر دانه ی تسبیح من افتاد، دلم ریخت با دانه ی تسبیح من انگار می افتند   نیزه که میان بدن و سینه شان رفت یاد دلِ سنگِ نوک مسمار می افتند   وقتی که چشیدند فشار سم مرکب یک مرتبه یاد در و دیوار می افتند   آن قدر بهم ریخته شد پیکر این دو بین گذر از دوش علمدار می افتند   من مهر برادر به جهانی نفروشم رخصت بده من هم زره رزم بپوشم https://eitaa.com/abdorroghaye
سلام احترام مدام خودم عزیز دلم، هم کلام خودم نماز من و قبله گاه منی رخ توست بیت الحرام خودم علی نفسِ احمد، تو نفس منی تمام وجودم، تمام خودم دوتا دسته گل تربیت کرده ام که هدیه دهم بر امام خودم نمردم که تنها و بی کس شوی مرا رد نکن التیام خودم قسم می خورم بر نخ معجرم قسم می خورم من به نام خودم به زینب قسم با دلم بد نکن کمِ خواهرت را بیا رد نکن از آن کودکی بی قرارت شدم شب و روز هر لحظه یارت شدم مرا هیچ گاه از سرت وا مکن گره خورده با روزگارت شدم خودت شاهدی سالیانی حسین به هر ماتمی غصه دارت شدم پس از رفتن اکبرت، بی قرار از این دیده ی اشکبارت شدم جلوتر بیا بچه ها نشنوند من آماده بهر اسارت شدم الهی شهیدان راهت شوند الهی نبینند غارت شدم اجازه بده از برت می روم دگر می نشینم میان حرم شنیدم که راهی میدان شدند دوتا شیرمردم رجز خوان شدند شنیدم چنان حیدری کرده اند که یل های دشمن گریزان شدند به یاد رخ فاطمه بوده اند اگر در دل جنگ گریان شدند شنیدم که در اوج گرمای جنگ دوتایی گرفتار و عطشان شدند گرفتند از هر طرف دورشان دو تا لاله ام سنگ باران شدند شنیدم پر از زخم شد جسمشان سپس طعمه ی نیزه داران شدند به عون و محمد قسم یا حسین ندارم غمی بر دل الا حسین اگر داغ دیدم فدای سرت شده قامتم خم فدای سرت محمد سرش رفت بر نیزه ها زمین خورد عونم فدای سرت اگر زیر مرکب تن جفتشان شده نامنظم فدای سرت دوتا بچه ام نذر تو بوده اند نکن فکر این غم فدای سرت نبینم که از شرم گریان شوی عزیزم دو عالم فدای سرت اجازه بده تا زره تن کنم وجود خودم هم فدای سرت همه می روند و بمان در برم بگو بار دیگر به من خواهرم https://eitaa.com/abdorroghaye
امام عصر، فدای محرم جدت فدای چشم ترت یاد ماتم جدت دعای مرحمتت شد سبب که این گرما... نشسته در دلم از داغ اعظم جدت سیاه پوشی ما را قبول کن مولا شریک کن دل ما را تو در غم جدت چو رشته های عَلم این دل مرا بتکان قسم به حرمت والای پرچم جدت به لطف توست که در فتنه های قبلِ ظهور نشد جدا شوم از راه محکم جدت به حق چشم پر اشکت مرا نکن محروم زمان گریه ز فیض دمادم جدت برای عرض ارادت دل مرا برسان به کربلا، به بهشت مسلّم جدت به قتلگاه چنان بی قرار زینب بود که ریخت روی زمین اشک نم نم جدت تمام زندگی ام را دوباره درهم کرد به خاک کرب و بلا، جسم درهم جدت چه روضه ای است مصور، به چشم می بینی به دست خویش، شب و روز، خاتم جدت https://eitaa.com/abdorroghaye
ما دو شیریم، دو دلیر حرم سرسپرده به خاندان کرم دو ابالفضلی و دو شهزاده بر مصاف و نبرد آماده نام ما بین مصحفِ مکتب هست عون و محمد زینب مادری بی نظیر مادر ماست نه فقط مادر است، سرور ماست هست برتر ز جنت الاعلی دستبوسی زینب کبری در رکاب و رکاب او هستیم دور محمل حجاب او هستیم او به ما عشق را نشان داده درس ذکر حسین جان داده گفته دیوانه ی حسین شوید تا که آقای عالمین شوید اشک چشم حسین قاتل ماست داغ اکبر نشسته بر دل ماست بی علی اکبرش شکسته شده خیلی از روزگار خسته شده تشنه هستیم و بی قرار ولی جان به قربان داغ سخت علی تشنگی مات شور و مستی ماست نذر دایی حسین، هستی ماست اذن میدان ماست طیّ طریق نشد آسان میّسر این توفیق مادر ما قسم به زهرا داد تا به ما هم اجازه مولا داد رفت در خیمه اش توسل کرد به خدای علی توکل کرد رفت تا آه حسرتی نکشد تا حسینش خجالتی نکشد بین میدان دلاوری کردیم از چپ و راست حیدری کردیم چهره ی دشمنان پریشان شد لشگر ابن سعد حیران شد کرد دایی ز رزم ما دیدن یاد جنگیدنش کنار حسن ساعتی رفت و بی رمق گشتیم تشنه لب، خیس از عرق گشتیم دور ما را محاصره کردند همه در دست، سنگ آوردند آنقدر سنگ بر سر ما خورد تا تمام توان ما را برد نیزه خون کرد پهلوی ما را زنده کردیم یاد زهرا را خون شد از کل جسم ما جاری نیزه و تیغ و تیر بسیاری... خورد از هر طرف به پیکر ما تا که آمد حسین بر سر ما خوب شد پای یار افتادیم روی پای حسین جان دادیم https://eitaa.com/abdorroghaye
گرچه تنهاست عمو جان و سراپا خشمم عمه جان، هرچه بگویی تو به روی چشمم به شهیدان حرم، دلهره دارم نرسم دست من را تو گرفتی که به یارم نرسم؟! ای که عزت همه اش در نظر رحمت توست آن چه خیر است برایم به خدا حکمت توست خودت ای عمه ی سادات بگو تا چه کنم؟! بغض پنهان شده در بین گلو را چه کنم؟! عمویم روی تراب است، به خود می پیچد جگرش تشنه ی آب است، به خود می پیچد بنشینم ز تنش پیرهنش را بدرند رمق آخر مانده به تنش را ببرند گرگ ها دور تن محتضرش ریخته اند چند تایی ته گودال، سرش ریخته اند آه... عمامه ی جدش ز سرش افتاده شمر با خنجر کندش شده است آماده به پرستوی زمینگیر و اسیر اذن بده دست خود را کمی آرام بگیر اذن بده من نمردم که کسی سنگ به سویش بزند نانجیبی برسد، دست به مویش بزند منم عبدالله و مجنون اباعبدالله قتلگه پر شده از خون اباعبدالله حرمله، شمر، سنان، خولی و اخنس، همه را دور سازم، برهانم پسر فاطمه را دست خود را جلوی تیغ سپر می سازم سر خود را به فدای سر او می بازم عمه جان، تاب ندارم که بمانم دیگر می زنم مثل ابالفضل به قلب لشگر جد من، شیر اُحد، حیدر خیبر شکن است ذکر طوفانی من ذکر أنا ابن الحسن است رفتم و در دل گودال دلیری کردم بین روبه صفتان یک تنه شیری کردم تا که خنجر نخورد بر بدن ثارالله قطع شد دست من و ناله زدم وا اماه ایستادم به روی پنجه، روی پاهایم حرمله دوخت تنم را به تن مولایم نام بابا حسنم بین گلو... جان دادم چه یتیمانه روی پای عمو جان دادم آه عمه بنگر، روضه چه مبسوط شده خون من با پسر فاطمه مخلوط شده https://eitaa.com/abdorroghaye
نوشته به روی نگینم حسین شد از کودکی کل دینم حسین نمازم حسن شد، یقینم حسین تجلیِ خُلد برینم حسین   از آن کودکی عبد این درگهم من عبدالحسینم که عبداللهم   حسین است رازِ سرآغاز ما جز او نیست در دیده ی باز ما جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما به سن نیست معیارِ پرواز ما   مگر یادتان رفته بابای من؟! بیایید سویم، أنا بنُ الحسن   بمانم چرا؟! عمه مانع نشو عمو شد فدا، عمه مانع نشو نکن پا به پا، عمه مانع نشو مرا کن رها، عمه مانع نشو   نمردم که رفته تنش زیر پا عموی مرا می زند بی حیا؟!   دلم سوخت تا دیدم ابروش را... پُر از خون و خاکی سر و روش را به دست کسی تاب گیسوش را سرِ نیزه ی بین پهلوش را...   چه سازم، که کمتر اذیت شود؟! عمویم ازین درد، راحت شود   نمردم که پاکوبِ مرکب شود دلیلِ غم عمه زینب شود تنش زیر پا نامرتب شود لباسش نماند، مُعذّب شود   بمیرم که تشنه شده، سوخته نگاهش به سمت حرم دوخته   اگر باورم انگِ تکفیر خورد سرم سنگ از کوفیان، سیر خورد اگر بازویم زخم شمشیر خورد به صحن دلم، تیزی تیر خورد   فدای دل مضطر عمه ام فدای دو چشم تر عمه ام   شدم ذبح راه ولا، تشنه کام سلامٌ علی اهلِ بیت الکرام رسیدم پدرجان حسن السلام بده بر منِ سوخته، التیام   یتیمت رسیده که نازش کنی در آغوش خود سرفرازش کنی https://eitaa.com/abdorroghaye
هستم از راه و چاه ها آگاه پیرو راه والِ مَن والاه بنده ای عاشقم، سخن کوتاه هست نامم همیشه عبدالله فخر دارم، کریم زاده شدم پاسبان حریم، زاده شدم شور پرواز، از ازل دارم کفن خویش در بغل دارم میل برچیدن هُبَل دارم ارث از فاتح جمل دارم عمه دستم مگیر، صف شکنم یازده ساله ام ولی حسنم بین لشگر عمو اسیر شده لب خشکش چنان کویر شده بهر قتلش کسی اجیر شده جان عمه ببین که دیر شده من چگونه فقط نظاره کنم؟! بگذار عمه فکر چاره کنم عمویم سنگ بر جبینش خورد بر زمین، چهره ی مبینش خورد آتشی بر دل حزینش خورد  ضربه بر چشم نازنینش خورد بنشینم که دست و پا بزند؟! تشنه لب، آب را صدا بزند؟! تا ته قتلگاه و گودالش می روند این قبیله دنبالش غرق خون است جسم بی حالش نکند تا کنند پامالش عرش حق روضه خوان و گریان شد شمر با خنجرش نمایان شد آه عمه دگر رهایم کن جان فدای عمو، صدایم کن نذری شاه کربلایم کن می روم عمه جان دعایم کن تا شوم من هم از سپاه حسین می روم تشنه، قتلگاه حسین عاشقی را من از پدر دارم همچنان فاطمه جگر دارم زرهی نیست؟! بال و پر دارم بازویی همچنان سپر دارم من نمردم به او لگد بزنند نیزه با کینه و حسد بزنند آه از روی عرش برخیزید نیزه داران از او بپرهیزید دست من را به پوست آویزید جسم و جان مرا فرو ریزید عمویم را به خاک و خون نکشید از تنش کهنه پیرهن نبرید https://eitaa.com/abdorroghaye
بساط هلهله در قتلگاه برپا شد به دور جسم عمویم چقدر غوغا شد به نیزه تکیه زد و بی سپاه و تنها شد در آن محاصره، مشغول ذکر و نجوا شد صدای ناله و آهش به گوش آمده بود سرش شکسته و خونم به جوش آمده بود دویدم از سوی عمه به سمت قربانگاه صدا زدم فأنا ابن الحسن به گریه و آه به اشتیاقِ شهادت، مسیر شد کوتاه چه خورد بر نظرم؟! لااله الا الله کسی عموی مرا داشت با حسد می زد حرامزاده به بال و پرش لگد می زد شدیم تشنه و بی حال از حرارت جنگ محاصره شده و عرصه بود تنگاتنگ زدند ضربه به پیشانی ام چنان با سنگ... که شد تمام رخم چون حسین خونین رنگ صدای یا حسنم تا رسید بر گوشش مرا کشید عمو در میان آغوشش به فکر رأس عمو بود خولی بی درد وضو گرفت در این راه، اشعث نامرد صدای قهقهه ی شمر را چه باید کرد؟! هر آنچه داد کشیدم نداشت دستاورد شدم سپر به امامی غریب، با سر و جان به ضربه ای پر من شد به پوست آویزان اگر بناست کسی بشکند سبویم را بگو به حرمله آورده ام گلویم را بگو مرا بزند، ول کند عمویم را خرید پیش پدر عِزّ و آبرویم را... همین سری که جدا از تنم شد و افتاد به خونِ ریخته ام خون یار قیمت داد رسید قاتل بی رحم و مست بعد از من به چکمه آمد و حرمت شکست بعد از من به روی سینه ی مولا نشست بعد از من گرفت گیسوی او را به دست بعد از من عزیز فاطمه را دید گشته بی حربه زد از قفا به گلویش دوازده ضربه https://eitaa.com/abdorroghaye
بسم رب النور، نور هر سخن هستم عبدالله و بابایم حسن چون امیرالمؤمنینم، بت شکن می کنم هر فتنه ای را ریشه کن اسوه ام قاسم شد و شیر جمل نزد ما مرگ است أحلی مِن عسل من حسینی هستم و پابست او یازده سال است مستم، مست او بوسه گاهم بوده عمری، دست او حال افتاده به مقتل، خسته او از میان دست عمه، بی قرار دست خود را می کشم بی اختیار هیچ کس جز من نماند از لشگرش تشنگی آتش زده بر حنجرش مانده جای زخم بر سرتاسرش می کشد روی زمین بال و پرش عده ای شمشیر در آورده اند شمر و خولی رو به مقتل کرده اند با عصا محراب ابرویش شکست نیزه ای در بین پهلویش شکست سنگ تیزی، روی نیکویش شکست دیدی آخر شأن گیسویش شکست با خدایش بود در راز و نیاز دست ناپاکی به مویش شد دراز جان به قربانش، فدایش می شوم مرهمی بر زخم هایش می شوم بین مقتل، سر جدایش می شوم با پرم جوشن برایش می شوم قتلگه، کوچه شد و من هم سپر ایستادم روی پنجه چون پدر تیغ، بی رحمانه دستم را برید تیر، با شدت گلویم را درید جز عمو چشمم دگر کس را ندید پیکرم را بین آغوشش کشید تا که لب تشنه صدا کردم، عمو تیری آمد دوخت جسمم را بر او بعد من، خیلی جسارت می شود بر عمو جانم اهانت می شود احتضار او سه ساعت می شود پیکرش بدجور غارت می شود نیست ذبحی مثل او در عالمین فاطمه گوید بُنیَّ یاحسین https://eitaa.com/abdorroghaye