eitaa logo
پدربزرگ خوانده
5.1هزار دنبال‌کننده
70 عکس
106 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
👓 دنیا از پشت عینک آبی 👓 قسمت اول از همان روزی که مادرم رهایم کرد، قلبم تیر می کشید. در اوج اشکهای گرسنگی و تشنگی، به دنبال دستهای مادرم می‌گشتم تا نوازشم کند، ولی قلبم تیر می‌کشید💔 مادر نداشتم ولی مربیان زیادی مرا به آغوش می‌کشیدند و به رویم با نهایت عشق لبخند می زدند ولی هر زمان که بین نگاه های پر مهر اطرافم دنبال مادرم می‌گشتم، قلبم تیر میکشید💔 درکی نداشتم، ولی روزی که پزشک با یکی از پرستاران راجع من صحبت میکرد، میگفت «علیرضا ناراحتی قلبی شدیدی دارد، مدتی باید دارو مصرف کند و در نهایت جراحی سنگینی خواهد داشت.» همان روز پرستاری که همراهم بود آنقدر گریه کرد ولی دلیلش را نمی‌فهمیدم، قطرات گرم اشکش همانطور که به رویم می چکید، حس میکردم اشک همه مادران چنین گرم است، و باز قلبم تیر می‌کشید💔 گذشت تا با رویای خیالی مادر، یکی دو سالی از سنم گذشت و بزرگتر شدم، شبی بود که دوباره از همان دکتر بر می گشتیم، تا رسیدیم به شیرخوارگاه، اشکها امان پرستار همراهم را نداد، من را به یکی از مربیان سپرد و رفت. حرفهایش را از اتاق کناری می‌فهمیدم. چنان به حس مادری نزدیک بود که باز یاد مادر کردم و قلبم تیر کشید💔 پرستار می گفت، ریسک عمل علیرضا بالاست، دکتر گفته ۵۰ ۵۰ هست، ممکن هست بعد عمل علیرضا برای همیشه....😭😭😭 می شنیدم برایم نذر کردند که من را مشهد ببرند، میگفتند قبل از عمل به پابوس امام رضا(ع) میبریمش تا حضرت خودش عنایتی به علیرضا کند، من نمیفهمیدم ولی حس دلهره و دلسوزی مادرانه ای از حالشان میگرفتم و قلبم تیر میکشید💔 یک هفته قبل از عمل، من را به همراه یکی از مربیان شیرخوارگاه به مشهد آوردند و رفتیم حرم امام رضا(ع) نمیدانم چرا آنجا بوی مادرم را حس میکردم ولی قلبم برخلاف همیشه آرام بود🧡 برگشتیم قم و مهیای بستری و عمل شدم. باز هم درکی از عمل نداشتم ولی همه چنان در آغوشم میگرفتند که از آغوششان بوی مادر را حس میکردم و باز قلبم تیر میکشید💔 لباس آبی تنم کردند و با رویای مادری ام، بیهوش شدم. پس از ساعتها بیهوشی و عمل، چشم هایم را که باز کردم، چنان قربان و صدقه ام میرفتند که حس کردم مادری بر بالینم نشسته، این بار قلبم میخواست تیر بکشد ولی دردش فرق میکرد، هنوز درگیر جراحت پس از عمل بود💔 دوران نقاهت پس از عملم گذشت، پزشک از عمل احساس رضایت داشت و همه خوشحال بودند که قلبم درمان شده ولی من هر بار یاد مادرم میکردم، قلبم باز هم تیر میکشید💔 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 می گفتند امام رضا(ع) من را برای خودش انتخاب کرد. میگفتند علیرضا همسایه امام رضا می شود. میگفتند خوشا به سعادتش، بردیمش حرم حضرت تا شفایش را بگیریم، حضرت هم شفایش داد و هم برایش خانواده روزی کرد. میگفتند آن هم چه خانواده ای، خانواده ای ساکن مشهد الرضا(ع). چند روز پیش من را به مشهد آوردند، از پشت عینک آبی ام دنیا را به رنگ دیگری حس میکردم، رنگی مهربان، رنگی پر از عشق، رنگی پر دلهره، رنگی پر از دلسوزی، رنگی پر از ازخودگذشتگی، رنگی پر از مهر و رنگی مثل مادر. اولین بار بود که مادرم مرا به آغوش کشید، همه آن اشکها و دلسوزیها و دلهره ها، شادی ها و نگرانی هایی که در طول این سالها در مربیان و پرستاران شیرخوارگاه دیده بودم، تماما یکجا در وجود مادری حس کردم که چنان مرا به آغوشش فشرده بود که ضربان قلبم با قلبش همسو شده بود. اولین باری بود که دیگر قلبم تیر نمی کشید❤️❤️ . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت اول موهای قهوه ای فرفری، صورتی ظریف، پوستی سفید و چشمهایی روشن درست همرنگ موها، اینها تمام آن چیزی است که در اولین نگاهی که به علی اصغر کردم به چشمم آمد. وقتی او را در آغوش گرفتم پاهایش را با زاویه ۱۸۰ درجه باز کرد و سعی کرد به این وسیله جایش را توی بغلم محکم کند. همانجا بود که متوجه شدم پاهایش نرمتر از حد معمول است. می‌گفتند پزشک متخصص مغز و اعصاب هیچ بیماری خاصی برای او تشخیص نداده و فقط تأخیر تکاملی دارد. او را به خانه آوردم. مظلوم و غمگین بود. مدام گریه میکرد و چیزی نمی‌خورد. دوست نداشت بغلش کنیم. هر کدام او را در آغوش می‌گرفتیم بی قراری میکرد. سرش پایین بود و هر چه با او حرف می‌زدیم نگاهمان نمی‌کرد. حتی صورتش را با دست به سمت خودمان میچرخاندیم و او باز هم نگاهش را از ما می دزدید. تنها مونس و همدمش شیشه اش بود و تحت هیچ شرایطی آن را از خودش جدا نمی‌کرد. موقع خواب برایش تشک انداختم و یک بالش کوچک روی آن گذاشتم با ناراحتی از تشک جدا شد و با گریه به گوشه اتاق رفت و سرش را روی زمین گذاشت. وقتی خوابید او را بلند کردم و توی رختخواب گذاشتم. دوباره گریه کرد و روی زمین رفت. هر بار به او دست می‌زدیم با وحشت از جایش می‌پرید و بشدت مضطرب میشد. بعد از چند بار جابجایی تسلیم شدم و او را رها کردم تا هر جا دوست دارد بخوابد. آن شب علی اصغر تا صبح در عین خستگی با بی قراری، مدام غلت میزد و جابجا میشد و هر بار چشمهایش را باز میکرد، با کلافگی دقایقی گریه میکرد و تا جایی که می‌توانست از ما دور میشد و فاصله می‌گرفت. روز بعد هم این بی قراری ادامه داشت. علی‌اصغر گریه میکرد و بهانه می‌گرفت و ما برای سرگرم کردن او اسباب بازیهای مختلفی برایش می آوردیم. از هر کدام که خوشش می آمد آن را برمی‌داشت و به گوشه ای می‌رفت و پشتش را به ما میکرد و با آن بازی میکرد. نزدیک غروب کمی شیر داخل شیشه اش ریختیم تا بخورد. وقتی تمام شد زد زیر گریه. شیشه را از دستش گرفتم تا دوباره برایش شیر بیاورم چنان اشک می‌ریخت و جیغ میکشید و گریه میکرد که انگار بخشی از وجودش را از او جدا کرده ایم. گریه اش چنان سوزناک بود که حالم را منقلب کرد. وقتی دوباره شیشه پر شیر را در دهانش گذاشتم با هق هق و بغض شروع به مکیدن شیشه کرد. هق هق او صدای گریه من را هم بلند کرد. این همه مظلومیت و بی پناهی واقعا خارج از ظرفیت هر انسانی است. نمیدانم او چطور بار غم و رنج تنهایی و بی پناهی را دو سال بر شانه های ظریفش تحمل کرده بود... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
3️⃣ بازتاب فعالیتها در رسانه در سالی که گذشت؛ ۱. این موضوع به بیشتر از یکسال بر میگردد. اوایل شروع همکاری جدی با استان تهران بود. آن موقع از دستورالعمل واگذاری کودک مهمان خبری نبود. راهکار حکم امین موقت را پیشنهاد کردم که میتوان کودکان فاقد سرپرست موثر را به خانواده های متقاضی بصورت موقت تا تعیین تکلیف قضایی سپرد. همه اذعان داشتند که سالهای سال است که دیگر در تهران چنین حکمی صادر نمی شود و امکان انجام این کار عملا نیست. با پیگیری های زیادی که داشتیم به لطف خدا، نشان دادیم که کار برای‌ کودکان بن بست ندارد و خواستن توانستن است. 👈 معاون دادستان کل از اجرای حکم «امین موقت» برای نخستین بار در تهران خبر داد و گفت... 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 ۲. و باز هم خواستن توانستن است. شیرخوارگاه حضرت رقیه(س) تهران، اولین شیرخوارگاهی بود که پس از بازدید و ارزیابی که داشتم، تصمیم بر آن شد تمام کودکانش تعیین تکلیف شوند و به آمار صفر برسیم. برای کودکانی که شرایط فرزندخواندگی داشتند، روند اداری تسریع شد، کودکان بازپیوندی با سرعت عمل بیشتری پیگیری شدند و تمام کودکان نیازمند به درمانش به مشهد منتقل و تحویل خانواده های متقاضی شدند. با یک برنامه ریزی منسجم طی حدودا سه ماه تمامی ۸۵کودک این شیرخوارگاه واگذار شدند. 👈 واگذاری آخرین فرزند «شیرخوارگاه حضرت رقیه(س)»... . . . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت دوم علی اصغر نگاهم نمی‌کرد‌. حق داشت. از محیط زندگی اش دور شده بود. قطعا او عادت داشته ساعتها تنها باشد. نه آغوشی، نه ذوق و شوق خواهر و برادری که همه توجهشان معطوف به اوست و نه پدری که با دستهای قوی او را بلند می‌کند و موقع بوسیدنش انبوهی از ریش و سبیل به صورتش کشیده شود... روز سوم بالاخره یک نگاه گذرا به هر کداممان کرد. صبح زودتر از من و پدرش بیدار شده بود. چشمهایم را که باز کردم من را نگاه کرد. برای چند ثانیه با هم چشم در چشم شدیم. دنیایی از حرفهای ناگفته در چشمهای قشنگش پیدا بود. انگار خیلی چیزها بود که میخواست به من بفهماند اما زبان گفتن نداشت. خوشحال شدم. آنقدر خوشحال که او را بغل کردم و کلی قربان صدقه چشمها و نگاه و زاویه دید و خلاصه هر چه میتوانست به تلاقی نگاه مربوط شود، رفتم. همین تغییرات روزانه او حسابی به من انرژی می داد. احساس میکردم محبت مادرانه ام بی ثمر نیست. صبح روز بعد باز هم زودتر از من بیدار شد. داشتم یواشکی تماشایش میکردم. بعد از کمی بازی با وسایل دور و بر خودش را به من رساند. با دست کوچکش زد روی شکمم و به سرعت فرار کرد و از دور منتظر واکنش من ماند. سر از پا نمی‌شناختم. بالاخره با ما ارتباط برقرار کرده بود. دوباره همان قربان صدقه ها و بوس و بغل و کلی نوازش اتفاق افتاد. دنیای علی اصغر روز به روز و ساعت به ساعت در حال تغییر است. او مدام در حال کشف ما و ما در حال کشف اوییم. نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
پدربزرگ خوانده
چگونه خانواده ای می تواند پذیرای یک کودک، بصورت مهمان باشد؟ وقتی که انسان حتی به گل و گیاه خانه اش
51.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک در هزار... بعضی مسائل به ظاهر ساده اند، اما با کشف و فهم درست آنها تحولاتی اساسی رقم میخورد. با درک و تحلیل و مدل کردن همان مساله ساده، تغییراتی بزرگ در زندگی بشریت ایجاد میشود. داستان افتادن سیب از درخت و بالتبع آن کشف و مدل سازی قانون جاذبه زمین را دیگر همه بخوبی شنیده اند و به یاد دارند. مساله ای خیلی ساده که منجر به تحولاتی در تاریخ علم بشریت شد. تا قبل ازین داستان، خیلی ها دیده بودند که سیبی از درخت می افتد و شاید فکر هم کرده بودند ولی براحتی از کنار این موضوع ساده گذشتند و حتی شاید با وجود اینکه فکر هم کردند نتوانستند مدلی بر مبنای آن ارائه کنند. اینکه برای رسیدگی به امورات کودک آسیب دیده و تلاش برای مصالح عالیه اش، همه افراد موثر اعم از دولتی، غیردولتی، قضایی و تشکلهای مردم نهاد را دور هم جمع کنند تا ضمن هدایت و راهبری، به امورات کودکان در قالب یک کار ساختارمند و جمعی رسیدگی شود، ظاهرش موضوع ساده ایست. اما وقتی، فردی توانست با کشف و درک اهمیت موضوع و با یک درایت و خُبرَویّت قضایی، وظایف دستگاه ها، جریان خیّرین و دغدغه مندانِ مردم نهاد و قوانین موجود را آنچنان ریز و ملموس و اجرایی کند که یک‌ کودک براحتی این حمایتگری را بر سر سفره عاطفی و روانیش حس کند، میشود «شوق زندگی» خدمت در این مجموعه و تحت مدیریت دغدغه مند، دلسوز، مسلط و کارآمدی که همه تحلیل ها و تفسیرهای حقوقی و قضایی و اجتماعی را به نفع مصلحت کودک میسنجد، افتخاری بس بزرگ برای حقیر است. امیدعابدشاهی سایبان بهرویش . . . . 👈کانال شوق زندگی در ایتا . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
47.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدتهای زیادی است به این موضوع فکر میکنیم و ساعتها با همسرم راجع فرزندخواندگی گفتگو داشتیم. - یکی از آشنایان میگفت، چرا دنبال دردسر میگردین؟ - میدونید چه مسئولیت سختی داره؟ - یکی دیگه می گفت، یک خانواده ای رو میشناخته که یک فرزندخوانده داشتن، خیلی هم بهش رسیدن ولی از وقتی که بزرگ شد گذاشت رفت دنبال پدر و مادر اصلیش. من به همه اینها فکر کردم و هر طور بوده باهاش کنار اومدم، ولی همسرم قبول نمیکنه و میگه نگرانم نتونم واقعا عدالت رو رعایت کنم، میترسم بین فرزندم و فرزندخوانده فرق بزارم. مسئولیت این بچه ها خیلی سخته. تازه منم فرق نزارم اگر با بقیه بچه ها نساخت چی؟؟؟ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 این گفتگوها، در غالب جلسات مشاوره ای که با خانواده های مختلف داریم، اکثرا مطرح می شود. شنیدن پاسخ این سوالات از خانواده ای که این مسیر را طی کردند شنیدنی است. . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
48.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از روایت خانواده فرزندپذیر کودک نیازمند درمان تا شیرخوارگاهی با آغوش مادران!!! . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت سوم «مامان اسم بچه چی بود؟» «علی اصغر» این سؤالی است که محمدرضا در طول این مدت حداقل روزی یکبار از من می‌پرسد و من هر بار که جوابش را میدهم درد تیزی سمت چپ بدنم مثل خنجر فرو می رود و بعد نقطه ای روی قلبم، درست بالای قلب، انگار روی دهلیز سمت چپ، چشمه ای از اسید می‌جوشد و تا عمق وجودم را میسوزاند. میگویند زندگی مجموعه ای از تلخی ها و شیرینی هاست. من این تلخی و شیرینی را بارها و بارها با وجود بچه ها تجربه کرده ام. پیشرفت علی اصغر برایم شیرین است و ضعفهای محمدرضا غمی است که موتور حرکت این سالها برای ادامه مسیر کاردرمانی و گفتاردرمانی بوده است. حالا بعد از گذشت ده روز، امروز محمدرضا برای اولین بار بدون سوال، علی اصغر را به نامش صدا کرده است. بگذریم که یکبار گفته علی اصغر و یکبار طه و بار دیگر علی اصغر. اما همین که یکبار هم درست بگوید برای من جای شکر دارد. گاهی سیر رشد و تکامل بچه ها کند است و به قول پزشک محمدرضا باید صبر کرد... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
48.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ واقعیتها گاهی با ذهنیتهای غالب فاصله دارند. ممکن است اصل مساله دیگری باشد ولی با یک برداشت نادرست، قضاوتهای اشتباهی شکل بگیرد. تا بحال حتما شنیده اید که: 👈 این همه کودک توی شیرخوارگاه هست، و از طرفی این همه متقاضی فرزندخوانده. خوب چرا این بچه ها رو نمیدن به این خانواده ها؟ چرا باید اینقدر سخت گیری زیاد باشه که این همه بچه بمونه؟! 👈 همیشه یکی از رویاهای قدیمی من بوده، خیلی قبل ازینکه ازدواج کنم، به این مساله فکر میکردم که آیا میشه یکروزی بتونم واسه همیشه برای یک کودک نیازمند پدر و مادر بشم؟! من از خدام هست که یکی ازین بچه ها رو واسه همیشه بهم بسپرن ولی نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 واقعا نذر کردم که یکی ازین بچه ها رو برای همیشه بزرگ کنم. نذرم رو هر طور شده باید ادا کنم. ولی نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 الان در توانم نیست ولی همیشه به این موضوع فکرمیکنم که اگر روزی یک جای خیلی بزرگ داشته باشم، بتونم برای تعداد زیادی ازین بچه ها، پدر و مادری کنم. روزی که بتونم چهار تا پنج تا ده تا ازین بچه ها رو داشته باشم، دکتر و مهندس تحویل جامعه بدم. ولی نمیدونم چرا این بچه ها رو نمیدن و اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 باور کنین اگر نمی‌گفتند خونه باید به نام کنین، هیچکدوم ازین بچه ها نمی موندن. واقعا نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! ♦️ حالا اصل واقعیت همین است؟! بی هیچ دلیلی بچه ها واگذار نمی شوند و این موضوع بخاطر سخت گیری افراطی بهزیستی است؟! پیشنهاد میکنم توضیحاتی که در این گفتگوی کوتاه عرض کردم را ملاحظه بفرمایید . . ‌. . . . . آدرس کانال
مو قهوه ای فرفری قسمت چهارم نمازم که تمام شد، لباسهای توی ماشین را پهن کردم و به سمت رختخواب رفتم. علی اصغر همیشه حدود ۸ صبح بیدار میشود. نخوابیدن تا سحر باعث شده همیشه احساس کمبود خواب داشته باشم. بالشم را که جابجا کردم دیگر دلم طاقت نیاورد صورت ظریف او را نبوسم. آرام لبهایم را روی گونه اش گذاشتم، بوسیدمش، دستی روی سرش کشیدم و سر جایم خوابیدم. دو هفته از آمدن علی اصغر به خانه مان می‌گذرد. کودکی که حتی نمیتوانستی موقع خواب نزدیکش شوی حالا با آرامش کنار من خوابیده است. وقتی میبوسمش یا پتویش را رویش میکشم از زیر چشمهایش نگاهی بمن میکند و دوباره می‌خوابد. امروز صبح وقتی بچه ها خواب بودند او را توی بغلم نشاندم و چشم در چشم کلی قربان صدقه اش رفتم. هر چه جمله عاشقانه وجود داشت که یک مادر می‌تواند به فرزندش بگوید، گفتم. هر جمله که تمام میشد علی اصغر با صدای آرامی شبیه «ها» جواب من را میداد. قطعا این احساس امنیت که در وجود او شکل گرفته چیزی غیر از لطف خدا و معجزه خانواده نیست. کودک ناآرام دو هفته قبل حالا وقتی غریبه ای میبیند خودش را محکم به من می‌چسباند و ما را پناهگاه خودش میداند. تلاش علی اصغر برای حرف زدن هم از آن چیزهایی است که هم ما را خوشحال می‌کند هم غمگین. خوشحال از پیشرفت روزانه اش و غمگین برای رنج تنهایی کودکی با قدمت دو سال که انگیزه حرف زدن و راه رفتن را در او از بین برده بوده است. جلسات کاردرمانی و گفتاردرمانی را شروع کرده ایم. دوباره خاطرات گذشته زنده می شود... گریه مدام کودکی معصوم زیر دست کاردرمانگر و گفتاردرمانگر و مادری که زیر لب برای آرامش فرزندش ذکر میگوید و دعا می‌خواند. فرقی نمیکند کودکی را به دنیا آورده باشی یا نه، سرپرست دائم باشی یا موقت، مادر همیشه با همه وجودش مادر است.... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi