22.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزنوشت
مثل ضحی (۲)
حتما بخونید بعد کلیپ رو بببنید، حاوی صحنه های غم باری هست و البته پر از تذکر به همه مون👇👇
هفته پیش دو تا از کودکان شیرخوارگاه فوت کردند. هر دو درگیر بیماریهایی بودند که متاسفانه پس از یکماه بستری در بیمارستان، عمری به دنیا نداشتند
راجع ضحی توضیحاتی در مطلب قبلی داده بودم که مدتی نزد خانواده ای مهمان بود ولی شیرخوار دیگه متاسفانه حتی رنگ خانواده رو هم ندید. از بدو پذیرشش، بخاطر عارضه هایی که داشت، مستقیما رفت بیمارستان. وقتی خبر فوت ماکان رو شنیدیم، نمیدونستم چیکار باید کرد؟
اطلاع رسانی کوچکی به خانواده های بهرویش داشتیم و بنا شد خودمون پیگیر کارهای ترخیص و تدفینش بشیم.
خانواده ها خودجوش هر کدوم قسمتی از کار این فرشته کوچولو رو عهده دار شدن و جمعیت زیادی روز تدفینش حضور داشتند.
روزی که بنا بود ماکان تدفین بشه، من خودم متاسفانه فرصت حضور در مراسمش رو نداشتم و کارها رو به همسرم سپرده بودم. در همان زمان در جلسه ای به میزبانی استانداری خراسان رضوی بنا بود از من بعنوان یکی از داوطلبان اجتماعی تقدیر و تشکر بعمل بیاد.
ناگزیر فقط بصورت تلفنی و پیامکی از همسرم گزارش مراسم رو میگرفتم.
در این مراسم که مدیران اجرایی دستگاه های دولتی مختلف هم حضور داشتند، مدیر کل جدید بهزیستی خراسان رضوی به ایراد سخنانی پرداختند. اذعان به این موضوع داشتند که بهزیستی بدون پشتوانه ی خیرین امکان پیشبرد وظایفی که برایش ترسیم شده را قطعا ندارد.
همزمان با پایان صحبتهای مدیر کل جدید بود که پیامکی از طرف همسرم رسید: «توسط خانواده هایی که هیچ وقت ماکان را ندیده بودند، تدفین آبرومندانه انجام شد»
#دیدگاه
#پیام_بهرویشیها
تازه از تهران برگشته ام. خسته و بیمار مثل هر دفعه که
برای ویزیت دکتر پسرهایم به تهران میروم. این بار خسته تر و کلافه تر از همیشه ام. شب که سوار قطار شدیم حال بچه ها خوب بود. صبح پسر بزرگم طوری توی تب میسوخت که حسابی ترسیده بودم. مثل همیشه دارو همراهم بود اما شربت و قرص جوابگو نبود. از همان راه آهن تهران برای بیمارستان تاکسی گرفتم. با استرس به دکتر گفتم مسافرم و فردا بلیط برگشت دارم... دکتر گفت تب پسرت بالاست باید سرم بزنه....
پسر کوچکم بی وقفه گریه میکرد. یکی بی حال بود و یکی اشک میریخت. ساک روی یک شانه ام بود و پسرم هم توی بغلم، همزمان دست پسر بزرگم را گرفته بودم که زمین نخورد. وقتی فهمید قرار است سرم بزنند او هم شروع به سر و صدا کرد. حالا هر دو گریه میکردند....
پایمان را که از بیمارستان بیرون گذاشتیم باران شدیدی شروع شد. باید چند دقیقه ای را پیاده میرفتیم....
عصر هم وقتی به طرف مطب دکتر حرکت کردیم دوباره باران شروع شد. از مترو شلوغ تهران که پیاده شدم، نه تاکسی اینترنتی و نه هیچ ماشین گذری ما را سوار نمیکرد. دوباره گریه بچه ها شروع شد. یکی خسته بود و یکی بی دلیل با چشمهای عسلی اش اشک میریخت. چهار ساعت توی مطب دکتر بودیم تا هر دو نوار مغز دادند و ویزیت شدند. با همه مشقتها روز بعد دوباره سوار قطار شدیم. با اینکه قطار درجه یک بود اما سرد سرد بود. تا صبح از نگرانی مریض شدن بچه ها نخوابیدم.
24 ساعت بعد از رسیدن به مشهد سردرد و استخوان دردم شروع شد. انگار با دریل استخوانهایم را سوراخ میکردند. تقریبا همیشه بعد از برگشت از تهران به خاطر بی خوابی و استرس مریض میشوم.
تازه از خواب بیدار شده بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره ناشناس بود: «سلام خانم.... شمارتون رو از همسایه مون گرفتم. میخواستم در رابطه با تقاضای فرزندخواندگی برای یکی از آشنایانم بپرسم....»
«نه! مهمان اصلا! مگه میشه به بچه وابسته بشی و بعد ازت بگیرنش...»
برایش توضیح میدهم. گوش میکند و میگوید: «یعنی هیچ راهی برای گرفتن فرزند دائم نیست؟!»
شرایط بچه های نیازمند درمان را میگویم. دوباره میگوید: «میدونید خانم... به خدا اون خانواده اینقدر مهربونند که اصلا تحمل مریضی بچه رو ندارن. خیلی خوبن. از همه نظر چه اخلاقی، چه اعتقادی و چه مالی عالی هستن ولی فکر نکنم بتونن بچه نیازمند درمان رو قبول کنن آخه خیلی احساساتی هستند اینطوری داغون میشن...»
صحبتها تمام می شود. به او پیشنهاد میکنم مطالب کانال را بخواند. تلفن را قطع میکنم و به فکر فرو میروم. به میزان مهربانی ام فکر میکنم. اینکه دو فرزند نیازمند درمان دارم، دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله که هر دو پوشک هستند، هر دو داروی ضد تشنج استفاده میکنند و... را مرتب دکتر و کاردرمانی و ... میبرم از بی عاطفه بودن و بی احساس بودنم است؟! به احساسم فکر میکنم، به عشقم به بچه ها. تصویر خیلی از بچه های نیازمند درمان که الان در خانواده هستند جلو چشمم رژه میرود:
... که از زانو پا ندارد
... که ایدز دارد
... که شکاف کام و لب شدید دارد
... که در دو سالگی هنوز نمی نشیند و راه نمی رود
... که انحراف چشم شدید دارد
... که...
چهره مادرها و پدرهایشان یادم می آید...
نه هیچکدام نامهربان نیستند حتی مهربان معمولی هم نیستند. همه شان پراحساس، خیلی مهربان و پرانرژی اند. به نظرم هر کدامشان نماینده تجلی بخشی از صفات خدا روی زمین هستند، صفاتی که به هر کدامش حتما واژه مهربان چسبیده است...
مهربان فداکار
مهربان از خودگذشته
مهربان مسئولیت پذیر
و ....
به نظرم باید در تعریفمان از واژه ها کمی تجدیدنظر کنیم.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال پدربزرگ_خوانده
@abedshahi
48.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکل غدد و تیروئید
اختلالات بلع
کرانیوپلاستی
تشنج
افت شنوایی دوگوش
تاخیرات شدید رشدی و تکاملی
بیماری قلبی
مشکلات بینایی
ناشنوایی
نابینایی
هیدروسفالی
شکاف لب و کام شدید
و....
این موارد نمونه هایی از بیماریهای کودکانی بود که در طی این چند ماه در شیرخوارگاه چند استان از نزدیک دیدم و با وجود اعلام آمادگی برای سپردن این کودکان به خانواده های جایگزین، متاسفانه مسئولین استان مربوطه جسارت و دغدغه کافی برای همکاری جدی در این زمینه را به خرج ندادند و همچنان درگیر بوروکراسی های پیچ در پیچ اداری هستند، البته از حق نگذریم فضای مجازی از عکس های بازدید شب یلدای این مسئولین با کودکانی که براحتی بجای شیرخوارگاه میتوانستند در آغوش خانواده باشند، پر است.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
چند روز پیش مهمان کوچکی از استان تهران داشتیم که شکاف لب خدادادی صورتش، مسیر زندگیش را تغییر داد و او را به آغوش خانواده ای در مشهدالرضا(ع) رساند.
درایت بهنگام حوزه قضایی تهران و مشهد و همکاری بهزیستی دو استان و تسهیلگری موسسه بهرویش، تاکنون منجر به واگذاری کودکان نیازمند درمان زیادی از تهران به خانواده های جایگزین گردیده است.
کودکانی که سرمایه های بسیار ارزشمندی برای فردای ایران زمین خواهند بود.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#روزنوشت
تشکر از همراهان
تا بحال در فرایند تحویل کودکان زیادی بودیم. کودکانی که به نحوی محروم از آغوش پرمهر و امن مادری باشند.
دغدغه شبانه روزی برای تمامی این کودکان داریم و با وجود همراهی خانواده های زیادی در این زمینه، باز هم نیازمند تغییر نگرش ها و فرهنگسازی بیشتر در زمینه نگهداری موقت از کودکانی که شرایط فرزندخواندگی ندارند هستیم.
مقوله سرپرستی دائم از کودکان نیازمند درمان هم از مسائل همیشگی ما در این حوزه بوده است.
ممکن است فرد یا خانواده ای به هر دلیلی شرایط پذیرش کودکی را نداشته باشند، ولی قطعا با حمایت و همراهی می توانند زمینه اطلاع رسانی بیشتری را هموار کنند.
واقعا در نهایت تلاش سعی کردم مطالب مفید فایده ای رو توی کانال بزارم که اگر واقعا خانواده ای متقاضی واقعی باشند، با مطالعه مطالب خیلی از ابهامات ذهنی که دارند برطرف بشه.
حالا اگر با اطلاع رسانی شما، زمینه ای برای خانواده دار شدن یک کودک ولو بصورت غیرمستقیم و حتی با چند واسطه فراهم بشه، قطعا در حال خوب اون کودک، شما هم شریک خواهید بود.
تا جایی که میتونید کمک باشید و در زمینه معرفی بیشتر کانال همراه بچه های بیسرپرست باشین.
تصمیم گرفتم به پاس تشکر از کانال هایی که با دغدغه مندی فعالیت این گروه رو توضیح میدن و به چشم تبلیغ و درآمد نگاه نمیکنند، قدردانی کنم و معرفی کانال شون رو هم داشته باشم. هر چند این معرفی به معنی تایید محتوا و مطالبشون قطعا نیست.
۱.کانال فاصله تا خدا
@Faseletakhoda
۲. یاقوت، لباس کودک و نوجوان
@yaghootkids
۳. مشهَدِمانه
معرفی امکانات شهر مشهد
@mashhademane
۴. همیاری طلاب مشهد
@hamyary
۵. تحریر و خرازی ستاره
@tahrirsetare
به مرور تکمیل می شود...
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#دیدگاه
#پیام_بهرویشیها
به نام خدایِ کودکان مظلوم و بی پناه غزه
در شب ولادت با برکت آقا امیرالمؤمنین می نویسم و به حق نامی نامت امام علی(ع) خدا را قسم میدهم و میگویم:
خدای مهربانم تنها تو میتوانی به کلماتم نور و برکت بدهی
پس با توکل به نام اعظمت می نویسم چون یقین دارم که بدون عنایت تو هیچ ام.
""دردانه قلبم(علی جانم)""
برای تو می نويسم؛
برای تو که از روز اولی که نیت کردم در این مسیر قدم بگذارم نه با خدا معامله کردم و نه با امام زمانم و فقط از آنها خواستم مثل همیشه به من کمک کنند که بتوانم تا آخر این مسیر ثابت قدم باشم.
تنها نیتم این بود که کاری کنم که رضایت خدا را جلب کنم.
نه دنبال خیر و برکت بواسطه وجود تو بودم و نه حرف و حدیث ها و نیش و کنایه ها و نگاه ها برایم ذره ای اهمیت داشت و گام هایم را سست کرد.
خدا میداند و من...
که با چه نیتی دو سال انتظار کشیدم تا همسر و فرزندانم را راضی کنم و با رضایت قلبی آنها به دنبالت آمدم.
روزی که این تصمیم را گرفتم تنها دغدغه ام این بود که زمانی که فرزندانم از شدت تب و مریضی تنها در آغوش من آرام میگیرند تو در لحظات بیماری در تخت سرد و بی روح شیرخوارگاه دنبال آغوش چی کسی هستی؟؟؟
آمدم به دنبالت و زمانیکه در آغوشت گرفتم فقط و فقط به خدا فکر میکردم و دیگر هیچ...
فقط و فقط به نیازهای عاطفی تو فکر میکردم و دیگر هیچ...
دروغ چرا؟؟؟!!!
فقط از روز اول تا به امروز
یک کلام به امام زمانم گفتم:
آقاجان شما بهتر از هرکسی میدانید که این کار را برای خشنودی شما میکنم،اگر عاقبت به خیری این طفل معصوم در کنار خانواده ما هست مقدماتش را فراهمکنید.
اگر عاقبت به خیری اش در کنار پدر و مادرخونی اش هست؛ زمانیکه خواست برود دل کندن را برای ما آسان کنید انشالله.
در این لحظات مبارک از خدا میخواهم انشالله به احسن وجه از من قبول کند تصمیم این بنده حقیر روسیاه و سراپا تقصیرش را.
این روزها خیلی با خدا کار دارم
از خدای مهربانم میخواهم سایه با برکت همسرم همیشه با عزت بالای سر ما باشد که اگر همدلی و همراهی این مرد نبود تو هم امروز در کنار ما نبودی.
از خدا تشکر میکنم که این لیاقت را به خانواده ما داد که با دل و جان و با تمام وجود پذیرای مهمانیت باشیم و تا امروز این رزق و روزی با برکت نصیب ما بوده که بشویم خانواده ات(و یرزقه منحیث لا یحتسب)
خدایا زبانم قاصر است از باب تشکر و قدردانی
خاضعانه به درگاهت آمده ام و میدانم که هرچه در این مسیر برایم رقم خورده و بوده و هست و خواهد بود تنها از مقام رحمانیت و رحیمیت تو بوده و بس...
هذا من فضل ربی
خدایا گریه امانم نمیدهد ادامه دهم ولی تو از دلم آگاهی...
الحمدالله علی کل حال
به امید آگاهی بیشتر خانواده ها
به امید روزی که صدای معصوم هیچ کودکی در شیرخوارگاه شنیده نشود.
و به امید روزی که هیچ کودک بی پناهی در شیرخوارگاه چشم انتظار آغوش گرم نماند.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال پدربزرگ خوانده
@abedshahi
#روزنوشت
ارزش گزاری لبخند یتیم
امیرالمومنین (ع) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی میگریستند و مادرشان آنان را سرگرم میکرد تا بخوابند. آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آنها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است.
علی (ع) از حال آن زن باخبر شد و با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرف کوچکی خرما و کیسهای آرد و کمی روغن و برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. قنبر از حضرت خواست تا وی آن را بر دوش گیرد. امام (ع) نپذیرفت. با رسیدن به خانه آن زن از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان فرمود: بخورید.
پس از سیر شدن آنان، امام (ع) بر دست و پای خود گرد اتاق میگشت و بعبع (تقلید صدای حیوان) میکرد. کودکان با مشاهده این حالت، خندیدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفتآور از تو دیدم و راز برخی از آن را دانستم؛ ولی سبب گردش تو در خانه بر روی دست و پا و تقلید صدای بعبع حیوان را نفهمیدم! امام (ع) فرمود: ای قنبر! چون وارد خانه شدم، کودکان از شدت گرسنگی میگریستند. دوست میداشتم وقتی از نزد آنان خارج میشوم، آنها در حال سیری بخندند و دلیل دیگری نداشت.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
یا امیرالمؤمنین؛
مسیر خدمت به ایتام چقدر ارزشمند است، که آذوقه آنها را به تنهایی به دوش می کشید و قنبر فقط همراهی میکند؟
منِ نوعی ازین رفتار چه درس هایی باید بگیرم؟
یا امیرالمؤنین؛
درست شنیدم؟!
با تن صدای شما، پروردگار عالم در شب معراج با پیامبرش سخن میگفت، چرا که محبوب ترین اصوات در دل رسولش، صوت علوی تان بود.
آیا درست شنیدم؟!
حالا همان صوتِ پروردگارپسند، صدای گوسفندی سر می دهد تا یتیمی بخندد؟!!!
آخر این اهمیت حال خوب یتیم در سیره شما تا کجاست؟!
ای وای بر ما که خود را شیعه شما بدانیم و همچنان ایتامی بی پناه در پرورشگاه های این شهر، شب را روز کنند.
یا امیرالمومنین؛
ما شیعیان آخرالزمانی، با غیبت ولیّ، ایتام شماییم.
دلخوش بودیم که با خدمت در مسیر مورد رضای شما، موجب دعای خیرتان هستیم و آذوقه مسیر باریک و دقیق قیامت را همراه داریم، اما منیّت ها و کاستی ها و کج فهمی ها و بی بصیرتی هایی که همه با ظاهری حق به جانب مشغولمان کرده، از اعمال ما بجای آذوقه، دیگی پر از آب ساخته که نه تنها آذوقه نیست که با جوشش زیادش، تباهی اعمالمان را به دنبال دارد.
یا امیرالمومنین؛
بر سر ما درماندگان مسیرِ جریانِ ولیِّ آخرالزمان دست پدرانه ات را محروم مگردان و بر دیگ آذوقه ما آرد و نان و برنجی روزی کن که چشم های بصیرت و تشخیص بهنگام وظیفه اجتماعی ما را روشن کند.
یا امیرالمونین؛
بر کودکانتان قسم، کودکانه های رفتاری و اخلاقی و تشخیصی و ناپخته ما را ببخش و با لقمه پخته حکمت و فهم علوی، اطعاممان بگردان.
میلاد پر خیر و برکتش برای همه عالمیان، مبارک
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
May 11
53.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نظرتون اگر خونه ما پناهی برای کودکی بی پناه باشه؛
اگر در خونه ما کودکی مهمان بشه تا مشکلات پدر و مادرش حل بشه؛
اگر کودکی که نیازمند درمان هست و کسی رو نداره و خانواده ای براش پدر و مادر بشن و همه نداشته هاش رو پر کنن تا بی نیاز بشه؛
به نظرتون اگر برای این کودکان که همه از شیعیان مولا هستند، با جون و دل و نیت خالص سنگ تموم بزارین، مولا در حق تون دعا نمیکنن؟
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#دیدگاه
#پیام_بهرویشیها
مثلا من یک مرد بودم که پدر شدم، تفاوت بین مرد بودن و پدر بودن شاید شبیه دوصفت از صفات الهی باشد که خداوند به ما عنایت فرمودن، صفت متکبر برای مرد بودن و صفت رازق بودن برای پدر بودن، شاید برای همین بوده است که گذشتگان ما اعتقاد داشتند ازدواج کنید تا رحمت خدا زیاد شود و گشایش مادی و مالی ایجاد شود.
خب خداوند در رحمتش را بر ما گشود و پدر شدن را با اعطا کردن کوثر خانم نصیبمان کرد. من شدم رازق خانواده ام و همسرم شدند مادر؛ جلوه ای از ربوبیت خدا، در خانه ام بنده پروی میکرد و در اندازه انسان بودنش، رب خانواده بود.
تا اینجای داستان همه چیز عادی تلقی میشد، یک خانواده کوچکی که همیشه صفاتی از خداوند که در دعای جوشن کبیر میخواندیم برایمان در زندگی تداعی میشد. مانده بودم که معجزه چیست!؟ آیا همین بودن ها خود معجزه است یا معجزه فرا تر از این است!!!
دنیای خواسته های من و همسرم در زندگی مشترک با تمام وسعتش، اندک بود. اندک اندک تجاربی کسب کرده بودیم از فراز و نشیب روزهای گرم و سرد زندگی...
یک دفعه ورق برگشت، دیگر من آن رازق خانواده نبودم، و همسرم با تمام بیکرانی مهر و محبتش بنده پرور نبود. رنگ زندگی ما تغییر کرده بود. جایگاه ها عوض شده بودند، رزق خانواده ما در دست سوخته طفلی بود که حتی توان ایستادن نداشت, جلوه ربوبیت خداوند در نگاه دختر یک ساله ای بود که اولین سال زندگیش را با کلی بیماری گذرانده بود و یک پرونده پزشکی بزرگتر از خودش داشت.
چند صباح قبل که مشغول مرور دعای جوشن کبیر بودم، متوجه تغییری بزرگ شدم، معجزه ای آشکار...
مقام فرزند خواندگی پسری که سوختگی هایش مرهم یافته، میتواند بایستد، قدم بردار و تجربه شیرین بازی کردن را بچشد... آری امیرحسین ما اکنون رازق خانواده ماست. و من پدری مبهوت ...
و فرزند خواندگی معصومه آن دختر بیماری که در گوشه شیرخوارگاه قرار بود منتقل شود به کلینیک معلولین. اکنون چنان بنده پروری میکند با شیرین زبانی هایش در دل ما که...
نمیخواهم کفر بگویم، مقام کبریایی خدای احد و واحد بجای خود، اما الحق و الانصاف رازق بودن (امیرحسین) و بنده پروری و بنده نوازی (معصومه) اعجاز زندگی من و همسرم شده که هر روز در قیام و قعودمان و در ربنای دستهای کوتاهمان به سمت بیکرانی آسمان نماز عشق میشوند.
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه...
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
کانال پدربزرگ خوانده
@abedshahi
May 11
#روزنوشت
پیام گل نرگس
معمولا آخر ساعت اداری شروع میکنم به قدم زدن و مطالب ورودی همان روز را در ذهنم طبقه بندی میکنم تا به یک نظم ذهنی برسم و بعد از موسسه خارج شوم و بروم سرکارم.
اون روز به همکاران و خانواده های بهرویش فکر میکردم که چه اتفاقی افتاد که در این مسیر همراه شدند.
دلهره عجیبی رهایم نمی کرد، با خودم میگفتم اگر بخاطر فشار کاری زیاد، اختلاف نظر، نوع سلیقه، سوء مدیریت یا اهمال کاری خودم یا به هر دلیلی فرد ارزشمندی، خانواده خوبی، همراه گرانسنگی، همکار دلسوزی، را از دست بدهیم چیکار باید کرد؟
بشدت ذهنم آشفته شده بود و هر کار میکردم نظم بردار نبود. در طی این سالها به دفعات زیاد شاهد بودم که هدایتگری این مسیر از جای دیگری است، و همچنان که پیش میبرَندِمان، هر جا خالص تر حرکت کردیم، توفیق و امدادهای مسیر پررنگ تر شده بود.
با وجود اینکه اعتقاد دارم این بچه های ظاهرا بی سرپرست، سرپرست حقیقی شان امام عصر(عج) هستند و هر خدمتی به این کودکان، خدمت به بچه های امام زمان(عج) است و قطعا خودشان به بهترین وجه برای این کودکان پدری میکنند، مگر نفرمودند: 《ما در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و شما را فراموش نمیکنیم...》
ولی باز هم دلهره داشتم!
ساعت حدود ۱۴:۳۰ سرباز مجتمع اومد داخل اتاق
دسته ای از گل های نرگس دستش بود. گفت یک آقایی که بنظرم از خانواده هاتون بودن، گفتن این دسته گل رو برسونم به شما
بوی عطر گل نرگس هوای اتاق رو پر کرده بود. روش یک کارت خداقوت هم بود
ذهنم یکهو خالی شد و خبری از آشفتگی هایش نبود، و برای هزارمین بار فهماندَند که این مسیر هدایتگری دیگر دارد
.
.
.
کانال پدربزرگ_خوانده