#روزنوشت
تشکر از همراهان
تا بحال در فرایند تحویل کودکان زیادی بودیم. کودکانی که به نحوی محروم از آغوش پرمهر و امن مادری باشند.
دغدغه شبانه روزی برای تمامی این کودکان داریم و با وجود همراهی خانواده های زیادی در این زمینه، باز هم نیازمند تغییر نگرش ها و فرهنگسازی بیشتر در زمینه نگهداری موقت از کودکانی که شرایط فرزندخواندگی ندارند هستیم.
مقوله سرپرستی دائم از کودکان نیازمند درمان هم از مسائل همیشگی ما در این حوزه بوده است.
ممکن است فرد یا خانواده ای به هر دلیلی شرایط پذیرش کودکی را نداشته باشند، ولی قطعا با حمایت و همراهی می توانند زمینه اطلاع رسانی بیشتری را هموار کنند.
واقعا در نهایت تلاش سعی کردم مطالب مفید فایده ای رو توی کانال بزارم که اگر واقعا خانواده ای متقاضی واقعی باشند، با مطالعه مطالب خیلی از ابهامات ذهنی که دارند برطرف بشه.
حالا اگر با اطلاع رسانی شما، زمینه ای برای خانواده دار شدن یک کودک ولو بصورت غیرمستقیم و حتی با چند واسطه فراهم بشه، قطعا در حال خوب اون کودک، شما هم شریک خواهید بود.
تا جایی که میتونید کمک باشید و در زمینه معرفی بیشتر کانال همراه بچه های بیسرپرست باشین.
تصمیم گرفتم به پاس تشکر از کانال هایی که با دغدغه مندی فعالیت این گروه رو توضیح میدن و به چشم تبلیغ و درآمد نگاه نمیکنند، قدردانی کنم و معرفی کانال شون رو هم داشته باشم. هر چند این معرفی به معنی تایید محتوا و مطالبشون قطعا نیست.
۱.کانال فاصله تا خدا
@Faseletakhoda
۲. یاقوت، لباس کودک و نوجوان
@yaghootkids
۳. مشهَدِمانه
معرفی امکانات شهر مشهد
@mashhademane
۴. همیاری طلاب مشهد
@hamyary
۵. تحریر و خرازی ستاره
@tahrirsetare
۶. خاطرات سمی متاهل ها
@rohesabegh
به مرور تکمیل می شود...
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#دیدگاه
#پیام_بهرویشیها
به نام خدایِ کودکان مظلوم و بی پناه غزه
در شب ولادت با برکت آقا امیرالمؤمنین می نویسم و به حق نامی نامت امام علی(ع) خدا را قسم میدهم و میگویم:
خدای مهربانم تنها تو میتوانی به کلماتم نور و برکت بدهی
پس با توکل به نام اعظمت می نویسم چون یقین دارم که بدون عنایت تو هیچ ام.
""دردانه قلبم(علی جانم)""
برای تو می نويسم؛
برای تو که از روز اولی که نیت کردم در این مسیر قدم بگذارم نه با خدا معامله کردم و نه با امام زمانم و فقط از آنها خواستم مثل همیشه به من کمک کنند که بتوانم تا آخر این مسیر ثابت قدم باشم.
تنها نیتم این بود که کاری کنم که رضایت خدا را جلب کنم.
نه دنبال خیر و برکت بواسطه وجود تو بودم و نه حرف و حدیث ها و نیش و کنایه ها و نگاه ها برایم ذره ای اهمیت داشت و گام هایم را سست کرد.
خدا میداند و من...
که با چه نیتی دو سال انتظار کشیدم تا همسر و فرزندانم را راضی کنم و با رضایت قلبی آنها به دنبالت آمدم.
روزی که این تصمیم را گرفتم تنها دغدغه ام این بود که زمانی که فرزندانم از شدت تب و مریضی تنها در آغوش من آرام میگیرند تو در لحظات بیماری در تخت سرد و بی روح شیرخوارگاه دنبال آغوش چی کسی هستی؟؟؟
آمدم به دنبالت و زمانیکه در آغوشت گرفتم فقط و فقط به خدا فکر میکردم و دیگر هیچ...
فقط و فقط به نیازهای عاطفی تو فکر میکردم و دیگر هیچ...
دروغ چرا؟؟؟!!!
فقط از روز اول تا به امروز
یک کلام به امام زمانم گفتم:
آقاجان شما بهتر از هرکسی میدانید که این کار را برای خشنودی شما میکنم،اگر عاقبت به خیری این طفل معصوم در کنار خانواده ما هست مقدماتش را فراهمکنید.
اگر عاقبت به خیری اش در کنار پدر و مادرخونی اش هست؛ زمانیکه خواست برود دل کندن را برای ما آسان کنید انشالله.
در این لحظات مبارک از خدا میخواهم انشالله به احسن وجه از من قبول کند تصمیم این بنده حقیر روسیاه و سراپا تقصیرش را.
این روزها خیلی با خدا کار دارم
از خدای مهربانم میخواهم سایه با برکت همسرم همیشه با عزت بالای سر ما باشد که اگر همدلی و همراهی این مرد نبود تو هم امروز در کنار ما نبودی.
از خدا تشکر میکنم که این لیاقت را به خانواده ما داد که با دل و جان و با تمام وجود پذیرای مهمانیت باشیم و تا امروز این رزق و روزی با برکت نصیب ما بوده که بشویم خانواده ات(و یرزقه منحیث لا یحتسب)
خدایا زبانم قاصر است از باب تشکر و قدردانی
خاضعانه به درگاهت آمده ام و میدانم که هرچه در این مسیر برایم رقم خورده و بوده و هست و خواهد بود تنها از مقام رحمانیت و رحیمیت تو بوده و بس...
هذا من فضل ربی
خدایا گریه امانم نمیدهد ادامه دهم ولی تو از دلم آگاهی...
الحمدالله علی کل حال
به امید آگاهی بیشتر خانواده ها
به امید روزی که صدای معصوم هیچ کودکی در شیرخوارگاه شنیده نشود.
و به امید روزی که هیچ کودک بی پناهی در شیرخوارگاه چشم انتظار آغوش گرم نماند.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال پدربزرگ خوانده
@abedshahi
#روزنوشت
ارزش گزاری لبخند یتیم
امیرالمومنین (ع) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی میگریستند و مادرشان آنان را سرگرم میکرد تا بخوابند. آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آنها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است.
علی (ع) از حال آن زن باخبر شد و با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرف کوچکی خرما و کیسهای آرد و کمی روغن و برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. قنبر از حضرت خواست تا وی آن را بر دوش گیرد. امام (ع) نپذیرفت. با رسیدن به خانه آن زن از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان فرمود: بخورید.
پس از سیر شدن آنان، امام (ع) بر دست و پای خود گرد اتاق میگشت و بعبع (تقلید صدای حیوان) میکرد. کودکان با مشاهده این حالت، خندیدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفتآور از تو دیدم و راز برخی از آن را دانستم؛ ولی سبب گردش تو در خانه بر روی دست و پا و تقلید صدای بعبع حیوان را نفهمیدم! امام (ع) فرمود: ای قنبر! چون وارد خانه شدم، کودکان از شدت گرسنگی میگریستند. دوست میداشتم وقتی از نزد آنان خارج میشوم، آنها در حال سیری بخندند و دلیل دیگری نداشت.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
یا امیرالمؤمنین؛
مسیر خدمت به ایتام چقدر ارزشمند است، که آذوقه آنها را به تنهایی به دوش می کشید و قنبر فقط همراهی میکند؟
منِ نوعی ازین رفتار چه درس هایی باید بگیرم؟
یا امیرالمؤنین؛
درست شنیدم؟!
با تن صدای شما، پروردگار عالم در شب معراج با پیامبرش سخن میگفت، چرا که محبوب ترین اصوات در دل رسولش، صوت علوی تان بود.
آیا درست شنیدم؟!
حالا همان صوتِ پروردگارپسند، صدای گوسفندی سر می دهد تا یتیمی بخندد؟!!!
آخر این اهمیت حال خوب یتیم در سیره شما تا کجاست؟!
ای وای بر ما که خود را شیعه شما بدانیم و همچنان ایتامی بی پناه در پرورشگاه های این شهر، شب را روز کنند.
یا امیرالمومنین؛
ما شیعیان آخرالزمانی، با غیبت ولیّ، ایتام شماییم.
دلخوش بودیم که با خدمت در مسیر مورد رضای شما، موجب دعای خیرتان هستیم و آذوقه مسیر باریک و دقیق قیامت را همراه داریم، اما منیّت ها و کاستی ها و کج فهمی ها و بی بصیرتی هایی که همه با ظاهری حق به جانب مشغولمان کرده، از اعمال ما بجای آذوقه، دیگی پر از آب ساخته که نه تنها آذوقه نیست که با جوشش زیادش، تباهی اعمالمان را به دنبال دارد.
یا امیرالمومنین؛
بر سر ما درماندگان مسیرِ جریانِ ولیِّ آخرالزمان دست پدرانه ات را محروم مگردان و بر دیگ آذوقه ما آرد و نان و برنجی روزی کن که چشم های بصیرت و تشخیص بهنگام وظیفه اجتماعی ما را روشن کند.
یا امیرالمونین؛
بر کودکانتان قسم، کودکانه های رفتاری و اخلاقی و تشخیصی و ناپخته ما را ببخش و با لقمه پخته حکمت و فهم علوی، اطعاممان بگردان.
میلاد پر خیر و برکتش برای همه عالمیان، مبارک
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
May 11
53.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نظرتون اگر خونه ما پناهی برای کودکی بی پناه باشه؛
اگر در خونه ما کودکی مهمان بشه تا مشکلات پدر و مادرش حل بشه؛
اگر کودکی که نیازمند درمان هست و کسی رو نداره و خانواده ای براش پدر و مادر بشن و همه نداشته هاش رو پر کنن تا بی نیاز بشه؛
به نظرتون اگر برای این کودکان که همه از شیعیان مولا هستند، با جون و دل و نیت خالص سنگ تموم بزارین، مولا در حق تون دعا نمیکنن؟
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#دیدگاه
#پیام_بهرویشیها
مثلا من یک مرد بودم که پدر شدم، تفاوت بین مرد بودن و پدر بودن شاید شبیه دوصفت از صفات الهی باشد که خداوند به ما عنایت فرمودن، صفت متکبر برای مرد بودن و صفت رازق بودن برای پدر بودن، شاید برای همین بوده است که گذشتگان ما اعتقاد داشتند ازدواج کنید تا رحمت خدا زیاد شود و گشایش مادی و مالی ایجاد شود.
خب خداوند در رحمتش را بر ما گشود و پدر شدن را با اعطا کردن کوثر خانم نصیبمان کرد. من شدم رازق خانواده ام و همسرم شدند مادر؛ جلوه ای از ربوبیت خدا، در خانه ام بنده پروی میکرد و در اندازه انسان بودنش، رب خانواده بود.
تا اینجای داستان همه چیز عادی تلقی میشد، یک خانواده کوچکی که همیشه صفاتی از خداوند که در دعای جوشن کبیر میخواندیم برایمان در زندگی تداعی میشد. مانده بودم که معجزه چیست!؟ آیا همین بودن ها خود معجزه است یا معجزه فرا تر از این است!!!
دنیای خواسته های من و همسرم در زندگی مشترک با تمام وسعتش، اندک بود. اندک اندک تجاربی کسب کرده بودیم از فراز و نشیب روزهای گرم و سرد زندگی...
یک دفعه ورق برگشت، دیگر من آن رازق خانواده نبودم، و همسرم با تمام بیکرانی مهر و محبتش بنده پرور نبود. رنگ زندگی ما تغییر کرده بود. جایگاه ها عوض شده بودند، رزق خانواده ما در دست سوخته طفلی بود که حتی توان ایستادن نداشت, جلوه ربوبیت خداوند در نگاه دختر یک ساله ای بود که اولین سال زندگیش را با کلی بیماری گذرانده بود و یک پرونده پزشکی بزرگتر از خودش داشت.
چند صباح قبل که مشغول مرور دعای جوشن کبیر بودم، متوجه تغییری بزرگ شدم، معجزه ای آشکار...
مقام فرزند خواندگی پسری که سوختگی هایش مرهم یافته، میتواند بایستد، قدم بردار و تجربه شیرین بازی کردن را بچشد... آری امیرحسین ما اکنون رازق خانواده ماست. و من پدری مبهوت ...
و فرزند خواندگی معصومه آن دختر بیماری که در گوشه شیرخوارگاه قرار بود منتقل شود به کلینیک معلولین. اکنون چنان بنده پروری میکند با شیرین زبانی هایش در دل ما که...
نمیخواهم کفر بگویم، مقام کبریایی خدای احد و واحد بجای خود، اما الحق و الانصاف رازق بودن (امیرحسین) و بنده پروری و بنده نوازی (معصومه) اعجاز زندگی من و همسرم شده که هر روز در قیام و قعودمان و در ربنای دستهای کوتاهمان به سمت بیکرانی آسمان نماز عشق میشوند.
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه...
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
کانال پدربزرگ خوانده
@abedshahi
May 11
#روزنوشت
پیام گل نرگس
معمولا آخر ساعت اداری شروع میکنم به قدم زدن و مطالب ورودی همان روز را در ذهنم طبقه بندی میکنم تا به یک نظم ذهنی برسم و بعد از موسسه خارج شوم و بروم سرکارم.
اون روز به همکاران و خانواده های بهرویش فکر میکردم که چه اتفاقی افتاد که در این مسیر همراه شدند.
دلهره عجیبی رهایم نمی کرد، با خودم میگفتم اگر بخاطر فشار کاری زیاد، اختلاف نظر، نوع سلیقه، سوء مدیریت یا اهمال کاری خودم یا به هر دلیلی فرد ارزشمندی، خانواده خوبی، همراه گرانسنگی، همکار دلسوزی، را از دست بدهیم چیکار باید کرد؟
بشدت ذهنم آشفته شده بود و هر کار میکردم نظم بردار نبود. در طی این سالها به دفعات زیاد شاهد بودم که هدایتگری این مسیر از جای دیگری است، و همچنان که پیش میبرَندِمان، هر جا خالص تر حرکت کردیم، توفیق و امدادهای مسیر پررنگ تر شده بود.
با وجود اینکه اعتقاد دارم این بچه های ظاهرا بی سرپرست، سرپرست حقیقی شان امام عصر(عج) هستند و هر خدمتی به این کودکان، خدمت به بچه های امام زمان(عج) است و قطعا خودشان به بهترین وجه برای این کودکان پدری میکنند، مگر نفرمودند: 《ما در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و شما را فراموش نمیکنیم...》
ولی باز هم دلهره داشتم!
ساعت حدود ۱۴:۳۰ سرباز مجتمع اومد داخل اتاق
دسته ای از گل های نرگس دستش بود. گفت یک آقایی که بنظرم از خانواده هاتون بودن، گفتن این دسته گل رو برسونم به شما
بوی عطر گل نرگس هوای اتاق رو پر کرده بود. روش یک کارت خداقوت هم بود
ذهنم یکهو خالی شد و خبری از آشفتگی هایش نبود، و برای هزارمین بار فهماندَند که این مسیر هدایتگری دیگر دارد
.
.
.
کانال پدربزرگ_خوانده
#پیام_بهرویشیها
متن از زبان یکی از همکاران بهرویش؛
روز پـدر
بهانه ای بود بـرای پیاده سازی یک ایده، برای تقدیر از کسی که شاید تنها فقط در سال ۱۴۰۳ حدود ۳۵۲ کودک را به وصال آغوش مـادر رساند و تجـربه حس مقدس پدر بودن را برای ۳۵۲ پدر بالقوه، رقم زد.
شاید همیشه که نه.. اما به یاد دارم هر لحظه که او را میدیدم دغدغه ای جز کودک نداشت.
هر لحظه در پَستو ذهنم به دنبال خلق قشنگ ترین لحظه برای او بودم
اما
تنها تصویر هایی که در ذهنم بود، کنار هم میچیدم، اما رویا تـا عمل فاصله طویلی داشت..
چند روزی گذشت و یک هفته بیشتر فرصت نبود تا این که
از همراه های همیشگی بهرویش، خانواده های سایبان امن صحبت از یک تقدیر کوچکی از موسس این مجموعه شد.
ذهن پر از ایده و تصویر من و همراهی سایبان امن
یک مدیریت برای اجرا می خواست، یک مدیر خلاق
که همراه همیشگی بهرویش است. خانم زارع کمک بزرگی برای رقم زدن تک تک لحظه های ثبت شده این دورهمی به یاد ماندنی کرد…
قطعا که حضور او به عنوان مادر سایبان امن، این داستان رو قشنگ تر از رویاهای ذهنی من رقم زد
من
خانم زارع
و سایبان های امن…
شروع شد
و هر لحظه و هر قدم که جلوتر رفتیم، زیباتر پیش میرفت.
از همراهی کوچک ترین عضو های بهرویش که خالقِ این زیبایی بودند…
آتنا…
فائزه…
عماد …
پیام…
و…
تک تک شان، به یاد ماندنی ترین دارایی که داشتند؛ یعنی "حضورشان" را با رنگی از دنیای کودکانه شان برای او به یادگار گذاشتن.
و پدر های سایبان امن که با صدای شان، جملاتی را زمزمه کردند که زیبایی تصویر را هزار برابر کرد…
در این مسیر، مهمانِ خانواده های سایبان امن شدیم، و عشق و مهرِ بی قید و شرط شان را با خودمان به خانه بعدی می بردیم..
عجیب بود
لحظاتی از پایان شب و شروع صبحِ میلاد حضرت علی(ع) را در کنار خانه های سایبان های امن بودیم، برای رقم زدنِ لحظه ای که تصور میکردیم
و نتیجه شد، تابلویی با ارزش از حضور فرشته های واقعی …
روز شنبه..
هر کدام درگیر یک موضوع بودیم..
فرصت کم بود و استرس اجرای مراسم، این نبودِ زمان رو هر لحظه یاد آوری میکرد…
تصویر هایی که هنوز گرفته نشده بود:
هماهنگی قاب
گل
کیک
کـافه
هماهنگی مهمان ها…
و….
———
همه ما راس ساعت منتظر بودیم
که اینبار با حضور یک دفعه او ما سوپرایز شدیم😊
اما با دیدن ۲۵ خانواده از سایبان امن
و بچه های بهرویش
چهره او فراتر از شوک شدن بود،
من تمام لحظات به زیبایی و پر معنایی این حضور و قدم ها فکر میکردم..
آدم های خوش قلبی مثل سایبان های امن، با شوق و مهر، برای خوشحالی او آمده بودند،
دقیقا همان لحظه بود که هر سه ما
من
خانم زارع
خانم ضیائی
بهم نگاه کردیم
و گفتیم
قشنگ تر از تصورمان رقم خورد.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده
https://eitaa.com/abedshahi
97.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانه روز پدر
خانواده های سایبان امن به همراه چند تا از همکاران بهرویش برای تجلیل از روز پدر، امسال بصورت خودجوش برنامه ریزی های زیادی داشتند، با نهایت مهر و عشق و صمیمیت تابلوی بسیار زیبا و ارزشمندی از کودکان مهمانشان تهیه کردند و طی مراسمی غیرمنتظره و در عین حال پرخاطره به حقیر هدیه دادند. برای تهیه این کلیپ هم حقیقتا زحمات فراوانی کشیدند.
شما هم اگر تمایل به پذیرش کودکی بصورت مهمان دارید، و حاضرید برای بررسی همه جوانبش اعم از چرایی، چگونگی، مدیریت وابستگی، اهمیتش و... زمان بگذارید، میتوانید عضوی از خانواده بزرگ بهرویش شوید.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده
https://eitaa.com/abedshahi
104.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید سیدمرتضی آوینی، چه هنرمندانه بزرگترین افق های تمدن نوین را به تحریر درآورد: «اگر انسانهایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.»
خدا را شاکرم که در بهرویش، در کنار خانواده های شریفی هستم که شاید ندانند ولی مامور تحولی تاریخی در احیای سرمایه های انسانی جامعه اند، انسان هایی که فارغ از معیارهای عصر خویش، پناه کودکانی می شوند که محروم از پدر و مادرند، همراه و همدل با کودکانی می شوند که نیاز به درمان دارند، برای یتیم، عشق خرج می کنند و زندگی هایشان مامنی پرمهر برای مهمانیِ هر کودکی نیازمند است
به دست این خانواده ها تحولی در نگاه به نگهداری و سرپرستی یتیم در حال شکل گیری است که مورخان در آینده ای نزدیک خواهند نوشت که رویش مجدد این کودکان در بستر این خانواده ها، چه تحولاتی بزرگتری برای آینده بشریت به دنبال داشته است
امروز در جمعی ازین خانواده های بزرگوار از بنده حقیر تقدیر شد با وجودی که هیچ وقت خود را لایق نمیدانستم
خانواده های زیادی به سر بنده منت گذاشتند و برنامه ای پرخاطره را رقم زدند ولی در سرتاسر این برنامه ذهنم درگیر این موضوع بود که این کودکان می توانستند در مراکز شبه خانواده طبق سنوات گذشته نگهداری شوند ولیکن الان در عمق وجود خانواده هایی هستند که شبیه خانواده نیستند که فراتر از خانواده اند و این چیزی نیست جز شروع تحولی تاریخی بر تکریم کودکانی که امیرالمؤمنین حتی در لحظات پایانی عمر مبارکش، هم بر آنها خیلی تاکید داشت و شیعیانش را قسم داد که الله الله فی الایتام
.
کانال پدربزرگ_خوانده
#روزنوشت
حاشیه هایی بر یک آشرایز (به وزن سوپرایز) به سبک بهرویش😂
قسمت اول
۱) 《سلام عزیزم، ببخش باز مزاحمت شدم، جای قرار عوض شده، بیا فلان جا، فک کنم اونجا راحتتری، نمیخوام اذیت شی》😳 بارها و بارها متن پیامک رو با شماره ارسالی مطابقت دادم. ظاهر امر خودش بود. شماره آقای مروج معروف به حاج جواد.
سوابق ارتباط پیامکی ما طی این سالها اونقدر مختصر و مفید و مردونه بود که گاهی ادامه پیامکها رو خود مخابرات تکمیل میکرد😆
حالا این من بودم و قرار ملاقاتی مبهم با حاج جواد در حرم مطهر رضوی
۲) رسیدم سر قرار و همینطور که سرم را گرم میکرد و برایم ازین طرف و آنطرف حرف میزد، میبردم یک جاهایی که هنوز نمیدونستم.
۳) تا چشمم کار می کرد، خانواده ها دور هم جمع شده بودند با شاخه گلی آفتابگردان.
حاج جواد گفت خداییش دروغ نگفتم عزیزم، ماموریت داشتم، باید میاوردمت اینجا.
۴) بهت زده شده بودم، یکهو صدایی آشنا از وسط جمع صدا میزد محمدیاش صلوات، گلها رو برین جلو بدین، بعدش میریم صحن فلان، مراسم امین الله داریم، بعدش .... لنز مردمک چشمم رو کمی عقب جلو کردم دیدم. مدیر کاروان زیارتی، کسی نبود جز خانم زارع!
اونقدر زیبا کاروان داری میکرد که پدرش با چشمانی اشکبار به بهانه پست خدمتی منطقه را ترک کرد🚶، بله واقعا مومن در هیچ قالبی نمی گنجد.
۵) بهت زده شده بودم، بغضی غریب در حنجره ام رژه میرفت، نمیدانستم چه بگویم، اصلا چیکار باید میکردم، خانواده ها یکی یکی جلو می آمدند و شاخه گلی آفتابگردان هدیه میدادند، شاهد اشک خیلی ازین خانواده ها موقع تحویل کودکِ مهمانِ شان بودم، ولی حالا نزدیک بود بغضِ خودم بترکد، ولی آنقدر گل ها زیاد شده بود که انرژی نگهداری بغضم به سراغ بازوها رفته بود و کمک میکرد گل ها رو نگهدارم، فکر کنم اگر حسین آقای کشافی به دادم نمیرسید و گل ها را نمیگرفتند، مسیر برنامه دستخوش تغییراتی جدی می شد.🤕
خانواده های بهرویش همین اند، همیشه همراه و در بزنگاه ها همراه تر.
۶) ظاهرا برای آوردن آنهمه گل به داخل حرم مطهر مشکلاتی پیش آمده بود و به همت خانواده محترم خادم زاده محموله گلهای آفتابگردان و گل نرگس به طرز ویژه ای از گیت بازرسی حرم رد شده بودند، همین است دیگر، خانواده بهرویشی یا راهی پیدا میکند یا راهی می سازد.💪
۷) خانواده ها شاخه گل می آوردند و منِ خجالت زده صدایم درنمی آمد. همه آمده بودند، همه آنهایی که در طول این یکسال، گوشیم به میس کالهایشان خو گرفته بود. همه آنهایی که در طول این چند ماه، شاید کمترین وقت را برایشان گذاشته بودم. یکی از خانواده هایی که اول موافق واگذاری کودک بهشون نبودم و بارها آمدند و رفتند هم آمده بود. مرا محکم در آغوش گرفت و گریه میکرد، گفتم الان است که به رویم بیاورد و جبران کند🥺 ولی در نهایت بزرگی، کنار گوشم گفت همیشه دعاگویتان هستم.
چقدر خانواده های بهرویش قدرشناس اند.
۸) دو تا از خدام مستقر در صحن جامع به جمع مشکوک شده بودند که این چه مراسمی است. نه دعا میخوانند، نه مداحی میکنند، گل🌹 میگن و گل ⚘️میشنون و گل 🌻هدیه میدن، بعد از مراسم دو تا خادم اومدن سمت من، گفتن اومدیم جمع رو متفرق کنیم، یکی بهمون توضیح داد که چه خانواده هایی هستین، شرمنده شدیم، التماس دعا🤲
آری، داستان خانواده های بهرویش، این چنین اند.
۹) شرمنده بزرگواری تک تک خانواده ها شده بودم. زیارت امین الله تمام شد، تن صدای مدیر کاروان زیارتی عوض شد و مثل لیدر تورهای سیاحتی بلند گفت خانواده های عزیز قرار همه کافه فلان در فلان آدرس🥳 زود بیاین که برنامه اصلی مونده، جای پدرش خالی بود که ببیند باز هم مومن در هیچ قالبی نمیگنجد.
۱۰) پیاده میرفتیم، هر قسمت از مسیر در کنار یکی از خانواده ها بودم. حاجی پیروی، روحانی جوان و پرشور و باصفا هم در جمع خانواده ها بود که قسمتی از مسیر را همراهم شد. حاجی شروع کرد به تبیین ارزشمندی حرکت، که این نزدیکی قلوب چه برکاتی را رقم خواهد زد. چند خطی گفت و ساکت شد، باهمان چند خطش آماده اشکریزان شده بودم، که حاجی ساکت شد، احساس کردم فوت و فن کارش هست که با سکوتش من در خودم غرق شوم و باز ایشان ادامه دهد. سرم را از کنجکاوی بالا گرفتم، دیدم حاجی در جمعیتِ پشتِ سر دنبال همسرش میگردد، از من عذرخواهی کرد، با صدایی لرزان گفت آقای عابدشاهی اوه اوه، همه دارن زوجی راه میرن، من برم پیش خانمم، که اگر نرم ....، این جای برنامه هم اشکریزانم در نطفه خفه شد.😁
ادامه در مطلب بعدی👇👇👇
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi