ابوابراهیم۵٧
#رمان 📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣ 💟از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم. زیاد پیش می اومد که باید س
#رمان📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_سی_وسوم 3⃣3⃣
💟وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله, سعی کردم کمی حالت #اعتراض به خود بگیرم. بهش گفتم: اونجا خیلی خوش می گذره یا اینجا خیلی بد گذشته که این قدر ذوق مرگی☹️ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن:
ما بی خیال مرقد #زینب نمی شویم ❌
روی تمام #سینه_زنانت حساب کن💪
💟تا اعزامش چند روزی بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم کم باید بار و بنه اش را ببندد. همان روز هم بهش زنگ📞 زدند که خودش را برساند فرودگاه✈️ هیچ وقت ندیده بودم #نماز صبحش را به این سرعت بخواند. حالتی شبیه کلاغ پر. بهش گفتم: خب حالا توام خیالت راحت جا نمی مونی. فقط یادم هست مرتب می پرسیدم: کی بر می گردی⁉️ چند روز می شه؟ نری یادت بره #زنی هم داشتی ها😏
💟دلم می خواست همراهش می رفتم تا پای #پرواز. اما جلوی همکارانش خجالت
می کشیدم. خداحافظی کرد👋 ورفت. دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم. نمی خواستم باور کنم که رفت. خنده روی صورتم خشکید😢 هنوز هیچ چیز نشده #دلم برایش تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش, برای گریه هایش😭 برای ١روضه خواندن هایش
💟صدای زنگ موبایلم📳 بلند شد. محمدحسین 😍بود. به نظرم هنوز به نگهبانی شهرک نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: #دلم_برات_تنگ_شده! تا برسد فرودگاه, چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که، الان سوار شدم و گوشی رو خاموش می کنم📴
💟می گفت: می خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم😍 من هم دلم خواست با او حرف بزنم. شده بودم مثل آن زمانی که در دوران #نامزدی، در حرف زدن سیری ندارند. می ترسیدم 😢به این زودی ها صدایش را نشنوم. دلم نیامد گوشی را قطع کنم. گذاشتم خودش قطع کند. انگار دستی از داخل صحفه گوشی پلک هایم را محکم چسبیده بود.
💟زل زده بودم به آسمان. شب🌃 اولی که نبود, دلم می خواست باشد و خروپف کند. نمی گذاشتم بخوابد. باید اول من خوابم😴 می برد بعد او. حتی شب هایی که خسته و کوفته از ماموریت بر می گشت.
#ادامه_دارد...
#کانال_ابوابراهیم
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری
🌐 ابوابراهیم
🆘 https://eitaa.com/aboebrahim
☑️ @aboebrahim
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✿یک شب دلش شکست💔
✾به #زینب گلایه کرد
✿ #فردا هنوز سَر نزده،
✾انتخاب شد ✅
🔺تصویری ویژه از نجوای حاج قاسم سلیمانی🌷 در کنار مزار مطهر #حضرت_زینب(سلام الله علیها)
این روزا نبودنت خیلی احساس می شه ای #مـــرد
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🖤
🌹🍃🌹🍃
╭┅─🇮🇷🇮🇷🇮🇷─┅۰╮
@aboebrahim
╰┅──────┅╯
❓ بهترین عمل، کدام عمل است؟
✍ شاید گمان شود بهترین عمل نزد خدا، سنگین ترین و طولانی ترین آنها باشد ، و یا عملی پرخرج تر یا عملی که در مقدس ترین مکان انجام شود یا ...
👌 درحالیکه بهترین عمل آن است که مورد قبول خدا واقع شود، هر کاری که باشد؛ کوچک یا بزرگ !
👈 نوع کار مهم نیست،
👌 قبولی آن مهم است!
❗️و عملی نزد خدا قبول نمیشود مگر به صداقت و اخلاص در انجام آن عمل !
☝️ وقتی حضرت ابراهیم (ع) پایه های کعبه را با همکاری فرزندش اسماعیل بالا برد، دعا کرد و گفت:« ربنا تقبل منا»
خدایا! از ما بپذیر 🤲 (سوره بقره/۱۲۷)
❗️با آنکه محل کار، مکه بود و نوع کار ساختن کعبه، بنّای آن پیامبر اولوالعزمی همچون حضرت ابراهیم (ع)، و کمک کارش پیامبری دیگری بنام اسماعیل(ع)، هدف آن مرکز عبادت برای نسل بشر، طواف گاه انبیاء ، فرودگاه جبرئیل و زادگاه حضرت علی (ع) است!
❗️ ولی با همهٔ این ارزشها، مهم آن است که خداوند قبول کند و لذا فرمود: «ربنا تقبل منا»
❗️آری ساختن کعبه هم اگر مورد قبول خدا واقع نشود، مسجد ضراری بیش نیست و ارزشی ندارد.
☝️ وقتی #حضرت_زینب (س) آن حسین شناس کامل، در گودال قتلگاه دستانش را زیر بدن برادر کرد، فرمود:« ربنا تقبل هذا القلیل من القربان»!
👌 سبحان الله!!
❓مگر حسین(ع) قلیل است؟😳
↩️ اما باوجود آنکه آن کشته، حسین(ع) بود و آن مصیبت دیده هم #زینب (س)!
و هردو با آن همه مقام !!
☝️اما فقط خداست که از صداقت و اخلاص واقعی بندگان خبر دارد و وای اگر خدا نپذیرد .....!!!❗️⚠️
#ابوابراهیم_نگاشت
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌐 گاه نوشت #ابوابراهیم
🆘 eitaa.com/aboebrahim57
🆔 gap.im/aboebrahim57
🔵 splus.ir/aboebrahim57
📳 hoorsa.com/aboebrahim57
🌐 wisgoon.com/aboebrahim57
💻 http://aboebrahim57.blog.ir
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈