eitaa logo
ابوابراهیم۵٧
51 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
9 فایل
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌐 گاه نوشت #ابوابراهیم 🆘 eitaa.com/aboebrahim57 📳 hoorsa.com/aboebrahim57 💻 http://aboebrahim57.blog.ir 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️یادم هست یک روز مشغول امتحان پایان ترم دوره کارشناسی بودیم، حسن در جلسه امتحان از استادان اجازه گرفت و با توجه به اینکه وضویش را از قبل گرفته بود همانجا شروع به اقامه نماز کرد؛ حسن به اول وقت بسیار اهمیت می داد و این چیزی بود که من به عینه دیدم. _____________________________ 🌐 = اگر اهل تحلیل هستید و شخصیتی دارید با همراه شوید... 🌐 زمانه 🌀 واتس‌اپ https://chat.whatsapp.com/2423SiIKr48A3Z5UMC5A5e 🔶ایتا https://eitaa.com/zmaneh با زمانه زمانه‌ات را بشناس 💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
    🍃 شرط اينکه ؛ آدم را ادب کند اين است که آدم بپذيردش. حتی حال هم نداشتی، بلند شو بايست محکم نمازت را بخوان، ديدي وضو را تند ميگيری بگو صبر کن✋ آرام وضو بگير. از اول با خودت لج کن.👈 اين را ميگويند جهاد با نفس. 🍃 براي نماز، جهاد با نفس نميکند و با خودش در نمي افتد، آن وقت مي گويد: خدا ! امام زمان ما را به ما برگردان !!🙏 خب، آقا که بيايند که تو بايد بري جهاد! تو دو دقيقه وقت براي خدا، براي نماز نمي دهي، مي خواهي بروي پای رکاب حضرت، جان بدهي براي خدا؟!❓🤔 🍃 البته، اگر آدم آقا را ببيند اينقدر آدم ميشود که هم جان بدهد هم وقت براي نماز بگذارد؛ ولي تا من و تو وقت ندهيم براي نماز ، معلوم نيست آقايمان بيايند.😥 📚 (چکیده ای از کتاب منبر و محراب ؛ از صفحه 49 تا 96 حجت الاسلام پناهیان ) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🔻اگر تحلیلگر و نخبه سیاسی هستید 🔸اگر تحلیل های راهبردی می خوانید 🔹اگر دنبال اخباربرجسته روزانه هستید 🔸اگر کیفیت مطالب برایتان مهم است 🔹اگر از پست های تبادلی خسته شده اید 🔹اگر شخصیتی خوشه چین دارید ⬅️ با زمانه زمانه‌ات را بشناس 🌐 زمانه 📳 ایتا https://eitaa.com/zmaneh 💬 واتس‌اپ https://chat.whatsapp.com/2423SiIKr48A3Z5UMC5A5e 💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
ابوابراهیم۵٧
#تبلیغ_غدیر_واجب_است 1⃣ سوم #ذیحجه است .... رسولخدا (ص) برای انجام آخرین #حج عمر گرانبها و پرمایه خ
2⃣ پیامبر(ص) میخواهد نتیجه زحمات ۲۳ ساله اش را اعلان کرده و اتمام حجت کند! او می‌خواهد عهدی ماندگار از مسلمین بگیرد، به همین دلیل است که فراخوان عام داده و همه مسلمین را به انجام دعوت کرده است ! نه تنها بیش از ۱۲۰ هزار نفر مسلمان، از اطراف و اکناف و مدینه و یمن و غیر آن آمده اند، بلکه جبرئیل امین نیز حاضر است ! ☝️ خاندان رسول خدا، پنج تن آل عبا هم حاضرند !☝️ ، اولین تجمع عظیم بشری را می بیند ! 👈زمین پر از خار🌵 است و سنگ های ناهموار! 😩 برای چنین تجمع و چنین عهد و بیعتی، سه روز وقت لازم است و باید مکان آن آماده شود ! ... لذا مقداد و سلمان و ابوذر و عمار آمدند... خارها را کندند، سنگ های ناهموار را جمع آوری و آنجا را جارو زدند و آب پاشیدند... شاخه های درختان را که تا نزدیکی زمین آمده بود، قطع کردند... بین دو درخت کهنسال که در کنار هم بودند، روی شاخه ها پارچه انداختند تا سایبانی از آفتاب باشد.... زیر سایبان، سنگها را روی هم چیدند و از رواندازهای شتران و سایر مرکبها کمک گرفتند و منبری به بلندی قامت پیامبر ساختند و روی آن پارچه انداختند..... ظهر شد....🌞 جماعتی به امامت حبیب خدا ، با حضور پنج تن آل عبا و جبرئیل امین ! و با جمعیتی بالغ بر ۱۲۰ هزار نفر !! به به !!👏 چه نمازی !! خیلی خاطره انگیز است، نه ؟!❓ 😥 ولی افسوس که بسیاری از نمازگزاران حاضر، چقدر زود این خاطره را از یاد بردند ...😔 👈 گرما به اوج خود رسیده، ترکیب مختلفی از اقوام و قبایل و شهرهای مختلف با درجات متفاوتی از ایمان در برابر منبر پیامبرشان زانو زده اند، شدت گرما به حدی است که مردم و حتی خود پیامبر نیز گوشه‌ای از لباس خود را به سر انداخته و گوشه‌ای از آن را زیر پای خود قرار داده و عده‌ای از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده اند.... ادامه دارد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ با زمانه زمانه‌ات را بشناس 🌐 زمانه 📳 ایتا ✅ بله @zmaneh 💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
ابوابراهیم۵٧
#رمان📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_نوزده 9⃣1⃣ 💟تاریخ تولد و #شهادت شهدا🌷 را که می خواند, می زد توی سرش: ببین
📚 💞 0⃣2⃣ 💟خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به بخوانم😍 از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم. همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او کنم. در اردوها, کنار معراج شهدای گمنام🌷 دانشگاه آقایان می ایستادند ماهم پشت سرشان, صوت ولحن خوبی داشت‌ 💟بعد از ازدواج فرقی نمی کرد خانه🏠 خودمان باشد, یا خانه ی پدر مادرهایمان گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش می کردند. مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد بلند بلند می گفتم: (والله یحبُ الصابرین)😄 مقید بود به نماز در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. 💟زمان هایی که اختیار ماشین🚙 دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم, اولین فرصت در خانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت: نگه دارین. اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می خواند: رَبَنا هَب لَنا مِن اَزواجِنا و ذُریاتنا قُرَه اَعیُنِ وَ جَعَلنا لِلمُتَقینَ اِماماً. 💟قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد, می خواند: مطب دکتر, در تاکسی, گاهی اوقات هم از داخل موبایلش📱 قرآن می خواند‌. با موبایل بازی می کرد. انگری برد, هندوانه ای🍉 بود که با انگشت قاچ قاچ می کرد. اسمش را نمیدانم ویک بازی قورباقه. بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم. اگر من هم در مرحله ای می ماندم, برایم رد می کرد. 💟می گفتم: نمی شه وقتی بازی می کنی, صدای هم پخش بشه؟ تنظیم کرده بود که بازی می کردیم وبه جای آهنگش , مداحی گوش می دادیم‌. اهل نبود. ولی فیلم اخراجی ها را باهم رفتیم دیدیم. بعداز فیلم نشستیم به نقد وتحلیل . کلی از حاجی گیرینف های جامعه را فهرست کردیم. چقدر خندیدیم😅 💟طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی می کرد و اش را می شناخت👌 از همان روزهای اول, متوجه شد که جانم برای لواشک در می رود😋هفته ای یک بار را حتماً گل 🌹می خرید. همه جوره می خرید. گاهی یک شاخه ی ساده , گاهی دسته تزیین 💐شده. یک بسته لواشک, با قره قروت هم می گذاشت کنارش😍 اوایل چند دفعه بودگل از سر چهارراه🚦 می خرید. بهش گفتم : واقعاً برای من خریدی یا دلت برای بچه گل فروشی سوخت؟ از آن به بعد فقط می رفت گل فروشی. 💟دل رحمی هایش را دیده بودم. مقید بود پیاده کنار خیابان را سوار کند. به خصوص خانواده ها را. یکبار در صندوق عقب ماشین 🚕عکس رادیولوژی دیدم👀. ازش پرسیدم : این مال کیه؟ گفت: راستش مادر وپسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن واومده بودن برای دوا درمون. پول 💶کم آورده بودن و داشتن برمی گشتن شهرشون. به مقدار نیاز, پول برایشان کارت💳 به کارت کرده بود و دویست هزار تومان هم دستی به آن ها داده بود. بعد برگشته بود وآن ها را رسانده بود بیمارستان🏨 💟می گفت: از بس اون زن شده بود, یادش رفته عکسش را برداره. رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد وبفرستد برایشان📬 ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
ابوابراهیم۵٧
#رمان 📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣ 💟از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم. زیاد پیش می اومد که باید س
📚 💞 3⃣3⃣ 💟وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله, سعی کردم کمی حالت به خود بگیرم. بهش گفتم: اونجا خیلی خوش می گذره یا اینجا خیلی بد گذشته که این قدر ذوق مرگی☹️ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: ما بی خیال مرقد نمی شویم ❌ روی تمام حساب کن💪 💟تا اعزامش چند روزی بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم کم باید بار و بنه اش را ببندد. همان روز هم بهش زنگ📞 زدند که خودش را برساند فرودگاه✈️ هیچ وقت ندیده بودم صبحش را به این سرعت بخواند. حالتی شبیه کلاغ پر‌. بهش گفتم: خب حالا توام خیالت راحت جا نمی مونی. فقط یادم هست مرتب می پرسیدم: کی بر می گردی⁉️ چند روز می شه؟ نری یادت بره هم داشتی ها😏 💟دلم می خواست همراهش می رفتم تا پای . اما جلوی همکارانش خجالت می کشیدم. خداحافظی کرد👋 ورفت. دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم. نمی خواستم باور کنم که رفت. خنده روی صورتم خشکید😢 هنوز هیچ چیز نشده برایش تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش, برای گریه هایش😭 برای ١روضه خواندن هایش 💟صدای زنگ موبایلم📳 بلند شد. محمدحسین 😍بود. به نظرم هنوز به نگهبانی شهرک نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: ! تا برسد فرودگاه, چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که، الان سوار شدم و گوشی رو خاموش می کنم📴 💟می گفت: می خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم😍 من هم دلم خواست با او حرف بزنم. شده بودم مثل آن زمانی که در دوران ، در حرف زدن سیری ندارند. می ترسیدم 😢به این زودی ها صدایش را نشنوم. دلم نیامد گوشی را قطع کنم. گذاشتم خودش قطع کند. انگار دستی از داخل صحفه گوشی پلک هایم را محکم چسبیده بود. 💟زل زده بودم به آسمان. شب🌃 اولی که نبود, دلم می خواست باشد و خروپف کند. نمی گذاشتم بخوابد. باید اول من خوابم😴 می برد بعد او. حتی شب هایی که خسته و کوفته از ماموریت بر می گشت. ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
ابوابراهیم۵٧
❣﷽❣ 📚 #رمان #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣3⃣ #قسمت_س
✫⇠ ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣3⃣ 📖یک بار بهش گفتم: نگو؛ چیزی از عملت نگذشته صبر کن. شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود👌 دکتر که امد بالای سرش از اتاق امدم بیرون تا بخوانم. 📖وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود😰 بدون اینکه ایوب را کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود. کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت، دست خود ایوب بود و ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. 📖ایوب از حال رفته بود😓 که پرستار ها برای تزریق مسکن قوی امدند. دوست نداشت کسی جز من کنارش💞 باشد. مادرش هم خیلی اصرار کرد اما قبول نکرد. 📖ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش☕️ همیشه بود. از هر موضوعی، کتاب میخواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای📕 به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام ان را زمین نگذاشته بود 📖گفتم دیر وقت است نمیخوابی؟ سرش را بالا انداخت -مگر دنبالت کرده اند؟ سرش توی کتاب بود +باید این را تمام کنم صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
ابوابراهیم۵٧
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم 📖 #وص
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣6⃣ 📖از ایوب هر کاری بر می اید. هر وقت از او میخواهم هست. حضورش👤 فضای خانه را پر میکند. مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول💰 نداشت، توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم _ابرویم را حفظ کن، هیچ در خانه ندارم✘ دوستم امد جلوی در اتاق + بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم 📖امده بود کمکم تا ها را جمع کنیم. شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس💷 پیدا کرده بود. ابرویم را حفظ کرد. 📖توی امتحانهای کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم میامد و راهنمایی میکرد👌 حتی حواسش به هم بود. 📖یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمدحسین شب جمعه ای ببرد مسجد🕌 یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمدحسن و گفتم بین ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من👀 📖-مامان میگذاری همه اش را بخورم؟ +نه مادر جان، این ها برای است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند شانه اش را بالا انداخت _خب مگر من چه ام است⁉️ خودم میخورم، خودم هم اش را میخوانم 📖چهار زانو نشست وسط اتاق و همه ها را خورد. سینی خالی را اورد توی اشپز خانه _مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا بخوانم. شب ایوب توی خواب، سیب ابداری🍎 را گاز میزد و میخندید؛ فاتحه و نماز های محمدحسن به او رسیده بود😍 📖از تهران تا تبریز خیلی راه است. اما وقتی دلمان گرفت💔 و هوایش را کردیم می رویم سر . سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم. بچه ها جلوتر از من میروند. اول سر مزار میروم تا کمی ارام شوم اما باز دلم شور میزند 📖چه بگویم؟ از کجا شروع کنم⁉️ ......... 🖋 📝به قلم⬅️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔹صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد 🌷 🌼هدیه به روح شهدا صلوات🌼 ❤️ @aboebrahim
🔻حجت‌الاسلام والمسلمین رفیعی: ⚠️ فضای‌مجازی افسارگسیخته، مانع از تربیت جوانان مبارز می‌شود ◽️حضرت لوط بر اساس وظیفه‌ای که بر عهده‌اش گذاشته‌شده بود به سرزمینی رفت که مردم آن منطقه مع‌الاسف در سقوط اخلاقی شدید قرار داشتند که بررسی فضای جامعه امروزی یادآور فضای جامعه زمان حضرت لوط است چراکه ، سایت‌های مبتذل، ماهواره و غیره دقیق اقدام به اعمالی می‌کنند که قوم لوط انجام می‌دادند. ◽️ قوم لوط مسیر حق را مسدود نموده بودند و امروزه نیز فضای مجازی و سایت‌های مبتذل درصدد گسترش روابط نامشروع و حرام، ممانعت از ازدواج، سست نمودن بنیان خانواده، قماربازی و شرب خمر و غیره هستند و خطر از تهاجم نظامی بیشتر است چراکه با این اوضاع،جوانان مبارز تربیت نخواهند شد. ◽️ حلال و حرام خداوند از روی مصلحت است چراکه خداوند طبیب نفوس بوده و حرمت زنا و شراب و غیره بر اساس حکمت است. ◽️ بعد از اقدامات فاسد قوم لوط عذاب شدید بر آن‌ها نازل شد و آن قوم نابود شدند و به‌واسطه باران سنگ از بین رفتند. ◽️اگر جامعه دچار دو عیب شود به‌طور قطع و یقین سقوط خواهد کرد که نخستین عیب ضایع نمودن است و ضایع نمودن به‌غیراز ترک کردن نماز است و به معنای بی‌توجهی و سبک شمردن نماز می‌باشد و دومین عیب، تبعیت از است. قلبی که دچار میل جنسی حرام شود از حکمت خالی می‌شود و فساد عقل را به دنبال خواهد داشت و اگر جامعه‌ای دچار بی‌حیایی شود دین از بین می‌رود درحالی‌که شهوت‌رانی مقدمه‌اش خوش است اما آخرش بیچارگی است. hawzahnews.com/news/898171 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌐 گاه نوشت 🆘 eitaa.com/aboebrahim57 🆔 gap.im/aboebrahim57 📳 hoorsa.com/aboebrahim57 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈