🌹
خدای خوبم
امروز دلم میخواد
برای همه بنده هایت آرزو کنم ،،
آرزویی ازاعماق وجود،،
خدایا ::
شاد کن دلی را که
گرفته و دلتنگ است،،
بی نیازکن کسی را که
بدرگاهت نیازمند است،،
امیدوارکن کسی را که
به آستانت نا امید است،،
بگیردستانی که
اکنون بسوی توبلند است،،،
🍃🌹سلام صبحتان بخیر
روزتون زيبا و پربركت...🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبنای کارت که بشه رضایت خدا میشی این👆😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لفظ جلاله والله از زبان سه شخص ... کدوم به دلتون میشینه و کدوم رو باور میکنید خداییش؟
@abrar40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برسد به دست حسن روحانی😒✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای وزیر خارجه اگه این حرفات پالس به بیگانه نیست پس چیه؟😏🤔
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۳ اسفند ۱۳۹۸
میلادی: Friday - 13 March 2020
قمری: الجمعة، 18 رجب 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹وفات حضرت ابراهیم پسر حضرت رسول اکرم، 10ه-ق
🔹آغاز خلافت یزید لعنة الله علیه، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️8 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️9 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
▪️15 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋 🌗🌎 تقویم نجومی اسلامی🌎🌗
✴️ جمعه 👈23 اسفند 1398
👈18 رجب 1441👈13 مارس 2020
🏛مناسبت های اسلامی و دینی.
🏴وفات ابراهیم بن رسول الله صلی الله علیه و اله در مدینه (10 هجری)
🔥اولین روز خلافت شوم یزید ملعون.
اول ماه اذار رومی.
🌓امروز قمر در برج عقرب است.
📛از امور ازدواجی پرهیز گردد.
✈️مسافرت مکروه است.
👶برای زایمان خوب و نوزاد حالش خوب است.ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
✳️استعمال دوا و دارو.
✳️مداوای زخم و جراحات.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️مرحم و معجون گذاشتن بر دمل.
✳️استحمام.
✳️و حمله به دشمن نیک است.
💑 انعقاد نطفه و مباشرت
👩❤️👩امروز....
💑امشب...
برای #مباشرت در جمعه شب (شب شنبه ).قمر در عقرب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز خوب نیست و باعث اندوه است.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن خوب و سبب نیروی بدن است.
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه 19 سوره. مبارکه مریم علیها السلام است
قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما ذکیا.
و از مفهوم و معنای ان استفاده میشود که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبر های دلپسند و خاطر خواه بیاورد.چیزی همانند ان قیاس گردد...
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🦋 ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🚩 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🚩
☀️امروز:جمعه23 اسفند 1398/12/23
🔴18رجب1441 هجری 1441/07/18
🎄 13 مارس 2020 میلادی2020/03/13
🖍🔗🟣 رویداد
💠☀️ رویدادهای مهم اینروزدرتقویم خورشیدی (23 اسفند ماه 98 )
1️⃣تصويب تشكيل سازمان اطلاعات و امنيت كشور در مجلس شوراي ملي (1335 ش)
2️⃣رحلت عالم مجاهد و روحاني مبارز آيت اللَّه "سيدابوالقاسم كاشاني" (1340 ش)
3️⃣شهادت حاج "عباس كريمي" فرمانده لشكر 27 محمدرسول اللَّه(ص) در جريان جنگ تحميلي (1363ش)
4️⃣آغاز عمليات كوچك ظفر 7در منطقه سليمانيه عراق توسط سپاه پاسداران (1366ش)
5️⃣آغاز عمليات والفجر 10 در منطقه حلبچه (1366ش)
6️⃣آغاز عمليات بيت المقدس 3 توسط سپاه (1366ش)
7️⃣شهادت شهید محمد خادم زاده (1362ش)
💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (18 رجب 1441 هجری قمری )
1️⃣وفات حضرت ابراهيم فرزند رسول اكرم(ص)(10 ق)
2️⃣ تولد "حجت الاسلام اشرفي" فقيه مسلمان(1220 ق)
3️⃣ تولد عالم بزرگ "شيخ عباس آل كاشف الغطاء" (1323 ق)
4️⃣ درگذشت "سيدعلي كازروني" استاد فلسفه و عرفان(1343 ق)
💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (13مارس2020میلادی)
1️⃣كشف "پلوتون" دورترين سياره منظومه شمسي (1930م)
2️⃣كشتار اهالي روستاي حسينيه توسط صهيونيستهاي مسلح (1948م)
3️⃣مرگ "نيكولا بوالو" شاعر و منتقد معروف فرانسوي (1711م)
✅ امروز متعلق است به:حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
♦️اذکار امروز:اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ (خدایا رحمت بفرست بر محمد و خاندان محمد) ( 100مرتبه )یا ذاالجلال والاکرام (1000مرتبه)-یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
🌀حدیث امروز : (ارزش سخنان نيک )
امام باقر علیه السلام
🟣خذُوا الكَلِمَةَ الطَّيِّبَةَ مِمَّن قالَها و إن لَم يَعمَل بِها🔴سخن نيك را از گوينده آن برگيريد، اگر چه به آن عمل نكند
تحف العقول ، ص 291
💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
#رمان
#آیه_های_جنون 🍂
#قسمت_بیست_پنجم
مطهرہ و فاطمہ میخواهند چیزے بگویند ڪہ اجازہ نمیدهم.
نمیخواهد اشتباهش را قبول ڪند از زور و بیراهہ استفادہ میڪند.
فاطمہ آرام میگوید:ممڪنہ نمرہ انضباطتو خیلے ڪم ڪنہ ها! ازش معذرت خواهے ڪن سر لج نیوفتہ!
پوزخند میزنم:مهم نیست! بذار ڪم ڪنہ! تا ڪے مسخرہ بازیا و ناعدالتیاشونو ببینیم و دم نزنیم؟!
_نیازے!
صداے خانم احدے،مدیر مدرسہ است!
برایشان دست تڪان میدهم و لب میزنم ڪہ بروند.
سرفہ اے میڪنم و چند تقہ بہ در میزنم.
_بیا تو!
با گفتن سلام وارد میشوم،خانم احدے پشت میزش نشستہ و محمدے هم ڪنارش ایستاده.
دخترے هم ڪہ با محمدے بحث ڪردہ بود ساڪت گوشہ ے دفتر ڪز ڪردہ.
احدے جدے میگوید:نیازے از تو انتظار نداشتم!
خونسرد میگویم:مگہ چیزے شدہ خانم؟!
محمدے پوزخند میزند و میگوید:اینجا ڪہ اومد زبونشو موش خورد! بیرون براے من مثل بلبل نطق میڪرد!
طعنہ میزند ڪہ ترسیدہ ام.
رو بہ احدے ادامہ میدهد:بیرون هرچے از دهنش دراومد بہ من گفت،خانم شما نمیفهمے،بلد نیستے،بقیہ رو دین زدہ میڪنے،منطقے نیستے،عصبے اے و هر حرفے ڪہ دلش خواست.
متعجب نگاهش میڪنم:من ڪے این حرفا رو زدم؟!
_یعنے من دروغ میگم؟!
با دقت و آرامش تمام حرف هایے ڪہ زدہ بودم براے احدے باز گو میڪنم و توضیح میدهم.
محمدے همچنان اصرار دارد حرف هاے من توهین هاے نابخشوندے ایست!
احدے هم این وسط گیر ڪردہ!
محمدے جدے بہ احدے میگوید:یا جاے اینا اینجاس یا جاے من!
احدے نگاهے بہ دخترے ڪہ گوشہ ایستادہ مے اندازد و میگوید:با اون ڪہ ڪار دارم! بخاطرہ نمایش قشنگش وسط مدرسہ! و اما تو نیازے...
سرفہ اے میڪند و ادامہ میدهد:از خانم محمدے عذر خواهے ڪن و بخواہ ببخشہ!
جدے میگویم:خانم احدے با تمام احترامے ڪہ براتون قائلم اما حرف ناحقے نزدم یا توهینے نڪردم ڪہ بخوام بابتش عذر خواهے ڪنم.
محمدے دندان هایش را روے هم مے سابد:میبیند چقدر پرروئہ!
احدے تشر میزند:نیازے! همین ڪہ گفتم!
بیخیال میگویم:براتون توضیح دادم و براے ڪارِ نڪردہ عذر خواهے نمیڪنم!
محمدے دست بہ سینہ میشود:تحویل بگیرید! باید یہ تنبیہ درست و حسابے بشہ تا بفهمہ بلبل زبونے چہ عواقبے دارہ!
احدے نفسش را بیرون میدهد و میگوید:مجبورم میڪنے ڪارے ڪہ دوست ندارمو انجام بدم! اما توقع این گستاخیو از تو نداشتم!
در دل میگویم گستاخے با حرفِ حق فرق دارد!
_یا از خانم محمدے عذر خواهے میڪنے و ایشون میبخشن یا یہ هفتہ اخراج با تعهد!
نفسے میڪشم و جوابے نمیدهم.
پنج شش دقیقہ ڪہ میگذرد میخواهد مثلا مرا بترساند،با دست بہ تلفن اشارہ میڪند:بگو اولیات بیان دنبالت!
محمدے با پوزخند نگاهم میڪند،توقع دارد الان بہ دست و پایش بیوفتم.
همانطور ڪہ بہ سمت میزِ محمدے قدم برمیدارم محڪم میگویم:با ڪمال میل!
و سپس مشغول گرفتنِ شمارہ ے خانہ میشوم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
همانطور ڪہ روے تخت نشستہ ام با انگشت روے ملحفہ شڪل هاے عجق وجق میڪشم.
_چقدر من از دستِ تو حرص بخورم؟!
جوابے نمیدهم،مادرم وقتے سڪوتم را مے بیند عصبے تر میشود:انقدر میگے میخوام درس بخونم! درس بخونم! میدونے بابات بفهمہ چے میشہ؟! خودت بهونے دادے دستش!
از زمانے ڪہ تماس گرفتم و ماجرا را گفتم،یڪ بند حرص میخورد و غر میزند.
آرام لب میزنم:من پررویے یا بے احترامے نڪردم!
صدایش را ڪمے بالا میبرد:اما از نظر اونا ڪردے! میدونے چقدر رو نمرہ انضباطت تاثیر دارہ؟!
دوبارہ برگردے مدرسہ باهات سر لج میوفتن!
باز جوابے بہ جز سڪوت ندارم،از ڪارم پشیمان نیستم!
همانطور ڪہ در ڪمدم را باز میڪند میگوید:جواب باباتو چے بدم؟!
لبم را بہ دندان میگیرم،اگر بفهمد موقتا اخراج شدم حتما برایش بهانہ میشود!
احساس میڪنم معدہ ام میسوزد،یڪ لحظہ از ذهنم میگذرد فردا بہ مدرسہ برگردم و از محمدے عذر خواهے ڪنم!
اما سریع این افڪار مسخرہ را از ذهنم دور میڪنم.
نفس عمیقے میڪشم و بہ حرڪات مادرم خیرہ میشوم،داخل ڪمد دنبال لباس مناسب میگردد.
یڪے دو ساعت دیگر خانوادہ ے عسگرے از راہ میرسند،اصلا قدم نحسشان باعث اتفاقات امروز شد!
بوے غذاهایے ڪہ روے اجاق گاز در حال پختند دلم را بہ هم میزند!
مادرم پیراهن گلهبے رنگے بیرون میڪشد و ڪنارم روے تخت پرت میڪند:امشبہ رو چیزے بہ بابات نگو! بذار اینا بے سر صدا بیان و برن!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم.
چینے روے پیشانے اش مے اندازد و ادامہ میدهد:پاشو آمادہ شو!
بے حوصلہ میگویم:حالا زودہ!
_قیافہ شو نگا! شبیہ افسردہ هاس!
روے تخت دراز میڪشم و حق بہ جانب میگویم:مامان خانم! تو رو از مدرسہ اخراج ڪنن میزنے میرقصے؟! حالت گرفتہ نمیشہ؟! اونم بخاطرہ هیچ و پوچ!
با چهار انگشت دستش ضربہ ے آرامے بہ انگشتان پاے راستم میزند و میگوید:اینا رو بہ خودت بگو! دراز شدے ڪہ! پاشو!
با اڪراہ از جایم بلند میشوم و پیراهن را برمیدارم.
همانطور ڪہ بہ سمت در مے رود میگوید:زود آمادہ شو بیا ڪمڪم! نمیدونم این نورا و یاسین ڪجا موندن!
سپس از اتاق خارج میشود.
پیراهن را مچالہ و گوشہ ے اتاق پرت میڪنم!
خیلے اعصابم رو بہ راہ است،مهمانے امشب هم نورِ علے نور!
چند لحظہ بے حرڪت روے تخت مے مانم،یاد حرف هاے مادر هادے مے افتم؛بے اختیار میخندم!
امشب هم لباس مشڪے سادہ ام را بپوشم حتما دست پسرش را میگیرد و میرود!
زیر لب براے خودم میگویم:میدونستم همہ ے ڪاراش فیلمہ! فقط میخواد دست پسرشو یہ جا بند ڪنہ!
بے اختیار خودم را در آینہ نگاہ میڪنم.
براے اولین بار بہ چهرہ ام دقیق میشوم،صورتِ سفید و لبانِ صورتے ڪم رنگم ڪمے بے روحند!
اما برعڪس چشمانِ قهوہ اے ام،روح دارند!
بہ قولِ او روح دارند و مزہ!
مثل قهوہ هاے قاجارے!
جرعہ جرعہ نگاہ هایم را باید نوشید...
یڪ لحظہ خودم را با نازنین مقایسہ میڪنم!
قابل مقایسہ نیستیم.
نگاهم را از آینہ میگیرم و با رضایت ڪامل میگویم:من نمیخوام چشماے ڪسے اسیرم بشہ! دلشو میخوام ! اونم براے خودم نہ قیافہ م!
از روے تخت بلند میشوم و پیراهن را برمیدارم.
با ڪمے وسواس لباس مناسبے میپوشم،روسرے و چادرم را آمادہ روے تخت میگذارم و از اتاق خارج میشوم.
مادرم را میبینم ڪہ تلفن را بہ گوشش چسباندہ و با حرص گوشہ ے لبش را مے جود.
_چے شدہ؟!
تلفن را سر جایش میگذارد:نورا جواب نمیدہ!
سپس رو برمیگرداند و بہ طرف آشپزخانہ میرود:حالا خوبہ بهش گفتم تو اخراج شدے بیاد دلداریت بدہ!
چشمانم گرد میشود.
دنبالش راہ مے افتم و با حرص میگویم:حالا میذاشتے بیاد خونہ بعد میگفتے! تو رو خدا یہ متن بنویس بفرست شبڪہ ے یڪ و اخبار بیست و سے تیتر اصلے شون بزنن!
مادرم با لبخند نگاهم میڪند و جواب میدهد:نمیشہ! خبرو بہ بے بے سے فروختم!
سپس غش غش میخندد.
چشمانم را ریز میڪنم و دهنم را ڪمے ڪج:هہ هہ!
باشہ مامان خانم!
با دقت بہ پیراهن و شلوارم نگاہ میڪند و میگوید:روسرے چے برداشتے؟
_اون زمینہ شیریہ ڪہ گلاے ریز هم رنگ پیرهنم دارہ!
سرش را تڪان میدهد:خوبہ!
قاشق تمیزے از آب چڪان ظرف شویے بیرون میڪشد و میگوید:بیا ببین مزہ ے غذاها چطورہ!
_مگہ من تسترم؟ حتما مثل همیشہ عالیہ!
در حالے ڪہ در یڪے از قابلمہ ها را برمیدارد و قاشق را داخلش میبرد میگوید:هر وقت میخوایم خانوادہ ے عسگریو ببینیم تلخ میشیا!
شانہ اے بالا مے اندازم.
شیرین ترین تلخیِ دنیا!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
دستم را زیر چانہ ام میزنم و بہ مستندے ڪہ از شبڪہ ے پنج پخش میشود خیرہ میشوم.
ساعت نزدیڪ هفت است،نہ خبرے از نورا و یاسین شدہ نہ خانوادہ ے عسگرے!
مادرم همانطور ڪہ روسرے اش را گرہ میزند میگوید:چرا هیچڪس نیومد؟
بدون اینڪہ نگاهم را از صفحہ ے تلویزیون بگیرم جواب میدهم:بهتر ڪہ نیان!
سرش را تڪان میدهد و برایم نچ نچے میڪند.
هنوز نچ نچش تمام نشدہ،صداے زنگ در بلند میشود.
سریع از روے مبل بلند میشوم.
دوان دوان بہ سمت اتاق میروم:مامان من حجاب ندارم! خودت درو وا ڪن!
_شاید نورا و یاسین باشن!
در اتاق را میبندم:اگہ اونا بودن بگو بیام بیرون!
سپس روسرے را از روے تخت برمیدارم،جلوے آینہ مے ایستم و روسرے را سر میڪنم.
گیرہ ے حجاب ڪوچڪے برمیدارم و روسرے ام را سفت میڪنم.
از صداے خوش و بشے ڪہ مے آید متوجہ میشوم،خانوادہ ے عسگرے اند.
صدایشان نزدیڪ تر میشود،چادرم را برمیدارم و روے سرم مے اندازم.
چند لحظہ بعد با فرستادن صلواتے دستگیرہ ے در را میفشارم.
فرزانہ و همتا و یڪتا روے مبل سہ نفرہ نشستہ اند،بلند سلام میڪنم.
با دیدن من از جایشان بلند میشوند،جواب سلامم را میدهند.
مادرم سریع میگوید:بفرمایید بشینید!
بہ سمتشان میروم،با هر سہ دست میدهم و خوش آمد میگویم.
همتا و یڪتا مثل دفعہ ے قبل پر انرژے و گرم اند.
همین ڪہ مے نشینیم مادرم میگوید:پس آقا مهدے و هادے ڪجان؟!
تازہ یادم مے افتد هادے نیست!
فرزانہ با لبخند جواب میدهد:مهدے ڪہ سرڪارہ گفت با آقا مصطفے میان،هادے ام با ما اومد دارہ ماشینو پارڪ میڪنہ.
سپس مشغول احوال پرسے میشود.
رو بہ همتا و یڪتا میگویم:فعلا ڪہ ڪسے نیست راحت باشید!
با لبخند گرمے نگاهم میڪنند و با گفتن با اجازہ چادرهایشان را در مے آورند.
چادرهایشان را میگیرم و در رخت آویز اتاقم آویزان میڪنم.
_آیہ مامان! براشون چادر سادہ بیار ڪنار دستشون باشہ.
_نہ آیہ جون! همراهمون آوردیم.
دوبارہ بہ پذیرایے برمیگردم.
همتا سریع میگوید:ما اصلا احساس غریبے نمیڪنیم هرجا بریم بار و بندیلمونم میبریم!
سپس ڪوتاہ میخندد.
مادرم صمیمانہ میگوید:خونہ ے خودتونہ!
یڪتا میگوید:راستے نورا و یاسین ڪجان؟!
روے مبل تڪ نفرہ ے ڪنارشان مینشینم:ڪار داشتن رفتن بیرون،یڪم دیگہ میان.
همتا با خندہ میگوید:دلمون براے یاسین تون تنگ شدہ!
لبخندے روے لبانم مے نشانم:قابلتو ندارہ!
مادرم بہ شوخے میگوید:هے هے! پسرم فروشے نیست!
_یاللہ!
با اداے این ڪلمہ از صداے مردانہ اے همہ بہ سمت در برمیگردیم.
هادے همانطور ڪہ ڪفش هایش را جلوے در،در مے آورد میگوید:سلام!
مادرم براے استقبالش مے رود.
شلوار جین تیرہ اے با ڪاپشن چرم مشڪے رنگ پوشیدہ.
احساس میڪنم ڪمے لاغر شدہ!
بستہ ے شڪلاتے بہ دست مادرم مے دهد و وارد خانہ میشود.
رو بہ من میگوید:سلام!
مخاطبش تنها من هستم!
لب میزنم:سلام!
سر بہ زیر دور از جمع زنانہ روے دورترین مبل مے نشیند.
مادرم اشارہ میڪند چایے بیاورم.
از جمع جدا میشوم و بہ سمت آشپزخانہ میروم.
پنج فنجان سرامیڪے ڪہ مادرم تازہ خریدہ مرتب داخل سینے مے چینم و پر از چاے میڪنم.
مادرم تعارف میزند:عزیزم بیام ڪمڪت؟!
_نہ دارم میارم.
با احتیاط سینے را برمیدارم و بہ سمت جمع میروم.
اول بہ فرزانہ تعارف میڪنم،میخواهد فنجان را بردارد ڪہ میگوید:آیہ جون این دفعہ پسرمو بسوزونے با من طرفیا!
گونہ هایم سرخ میشود،سرفہ اے میڪنم و چیزے نمیگویم.
همتا و یڪتا نگاهشان را میان من و هادے میگردانند.
مطمئنم فرزانہ برایشان تعریف ڪردہ،هادے ساڪت بہ پاهایش زل زدہ و واڪنشے نشان نمیدهد.
بہ همہ تعارف میڪنم نوبت بہ هادے میرسد،وقتے مے بیند بہ سمتش میروم،خودش را ڪمے جمع میڪند.
سینے را مقابلش میگیرم:بفرمایید!
ڪمے از روے مبل بلند میشود،بیچارہ چشمش ترسیدہ!
براے اینڪہ نخندم لبم را میگزم،با احتیاط فنجان چاے را برمیدارد و میگوید:خیلے ممنون!
_خواهش میڪنم.
ڪمے سرش را بلند میڪند،یڪ لحظہ چشم در چشم میشویم.
تازہ صورتش را میبینم،ڪمے ریش گذاشتہ.
ریش هاے مشڪے اش صورتش را مردانہ و معصوم تر ڪردہ.
ڪمے بیشتر از بیست و چهار سال،بہ صورتش مے خورد.
دوبارہ ڪنار یڪتا مے نشینم.
همتا ابروهایش را بالا میدهد و با لحن شیطنت آمیزے میگوید:هادے تو ڪہ چاے دوست ندارے!
هادے گیج بہ ما نگاہ میڪند و سپس بہ فنجان چاے.
فرزانہ زودتر میگوید:خب این چایے فرق دارہ!
یڪتا با آرنج آرام بہ پهلویم میزند و میگوید:بعلہ!
بہ زور لبخندے میزنم و ساڪت مے مانم،هیچ از این همہ راحتے شان خوشم نمے آید.
با صحبت هاے معمولے نوشیدن چاے را بہ پایان مے رسانیم.
فرزانہ نگاهے بہ هادے مے اندازد و رو بہ مادرم میگوید:راستیتش پروانہ جون...
ڪمے مڪث میڪند و لبخند روے صورتش را عمیق تر.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
_مهدے با آقا مصطفے صحبت ڪردہ،گفتم منم قبلش تو جمع خودمون بگم.
مادرم جدے نگاهش میڪند:جانم!
فرزانہ بہ من زل میزند:راجع بہ هادے و آیہ جون! براے مراسم خواستگارے رسمے!
گیج نگاهش میڪنم،بے اختیار بہ سمت هادے برمیگردم؛انگار میخواهم با چشمانم بگویم بگو ڪہ راضے نیستیو از مادرت بخواہ ساڪت شود.
چشمانم بہ اخمان درهم و دست مشت شدہ اش مے افتد!
سرش را بلند میڪند،یڪ لحظہ برق چشمانش مے ترساندم.
دستے بہ ریشش میڪشد و نگاہ نافذش را از چشمانم نمیگیرد.
گویے هر دو مے دانیم چہ بلایے بر سرمان دارد نازل میشود...
بلایِ عشق...
هر دو فرار میڪنیم،
از مبتلا شدن بہ هم!
حرڪات لبانش را میخوانم: "باید باهم حرف بزنیم!"
چشمانت تار مے نواخت وَ صدایت ویالون!
نگفتے این دخترڪ،دیوانہ میشود؟!
و برایِ من چہ موسیقے اے از صدایِ تو خوش تر؟!
بیا و برگرد!
بنشین و بہ اندازہ ے یڪ عمر برایم حرف بزن...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯