🦋▪️بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"...
مثل این:
چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم...
چقدر خوبه که سالمم...
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم...
چقدر خوبه که میتونم هنوز آبی اسمون رو ببینم..
چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم..
چقدر خوبه که...
بیاین برای یه بار هم که شده،داشته هامون رو به یاد بیاریم
نه نداشته هامون رو و بعد معجزه اونو تو زندگیمون ببینیم😍
#معجزه_شکرگزاری
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#به_نام_خدای_فاطمه_سلام_الله_علیها #گزارش_لحظه_به_لحظه_از_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #مرحله_د
#به_نام_خدای_فاطمه_سلام_الله_علیها
#گزارش_لحظه_به_لحظه_از_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#مرحله_دوم #تهدید
#قسمت_دوم
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
◀️مرحله اول اتمام حجت
هنگامی که بدن مطهر پیامبر (صلی الله علیه وآله) غسل داده می شد،غاصبین مشغول بیعت گرفتن از مردم در مسجد بودند.در برابر این بی احترامی به پیامبر (صلی الله علیه وآله) و بی تفاوتی نسبت به غدیر،اتمام حجتی لازم بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها)آن را عملی ساخت.آن حضرت از در خانه رو به مسجد ایستاد و فرمود:
-گویا روز غدیر خم را از یاد برده اید؟ به خدا قسم،در آن روز پیمان ولایت برای علی (علیه السلام ) بسته شد تا آرزوهای شما بدین وسیله از ریشه قطع گردد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام )نیز در کنار انجام مراسم پیامبر (صلی الله علیه وآله)،از مسئله غصب خلافت غافل نبود و از اولین شب رحلت حضرت برنامه خود را آغاز کرد.
آن حضرت همسرش حضرت زهرا (سلام الله علیها)راسوار بر مرکبی نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را -که در سنین شش و پنج سالگی بودند- گرفت و بردر خانه های مهاجرین و انصار رفتند و اتمام حجت کردند؛ اما از آن جمعیت عظیم فقط چهار نفر دعوت آنان را قبول کردند.
شب بعد نیز در حالی که هنوز جنازه پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای نماز روی زمین بود، بار دیگر امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام)بر در خانه های مردم رفتند و از آنان کمک خواستند، ولی جز همان چهار نفر هیچ کس نیامد.
◀️پس از خاکسپاری پیامبر(صلی الله علیه وآله)
پس از سه روز که برنامه نماز بر بدن پیامبر (صلی الله علیه وآله) پایان یافت،امیرالمؤمنین (علیه السلام)جنازه مطهر رسول خدا (صلی الله علیه وآله)را طی مراسمی به خاک سپرد در حالی که عده بسیاری به یاری غاصبان خلافت شتافته و برای نماز بر بدن پیامبر(صلی الله علیه وآله)حضور نیافته بودند.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در روز دفن پدر به گونهای که اهل سقیفه بشنوند صدا زد: ((عجب روز ناخوشایندی))! ابوبکر با شنیدن صدای حضرت در جواب گفت: روز تو ناخوشایند است!!
پس از دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضرت زهرا(سلام الله علیها)بر سر قبر آمد و مشتی از خاک آن برداشت و بر چشمان و صورتش گذاشت و این اشعار را خواند:
-کسی که تربت پیامبر(صلی الله علیه و آله)را می بوید، هرگز در طول زمان عطر های گرانبها را نخواهد بویید.مصیبت هایی بر من وارد شد که اگر بر روزها نازل می شد شب می شدند.
◀️تسلیت به حضرت زهرا(سلام الله علیها)
پس از خاکسپاری پیامبر(صلی الله علیه و آله)،برخی همسران آن حضرت همراه عده ای از زنان خدمت حضرت زهرا(سلام الله علیها)آمدند و مصیبت فقدان پدر را تسلیت گفتند.آن حضرت در پاسخ به بی وفایی عده بسیاری از آنان با اشاره به وقایعی که در غصب خلافت اتفاق افتاده بود فرمود:
-از دنیا شما متنفرم و از دوری شما خوشحالم.خدا و رسول را ملاقات می کنم در حالی که بر روزگار پشیمانی شما دلم می سوزد.حق من حفظ نشد و رضایتم جلب نگردید و وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله)قبول نشد و حرمتی مراعات نگردید.
#محمدرضا_انصاری
#کپی_با_ذکر_منبع_بلا_مانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✅خاطره
✍یهو میومد میگفت: "چرا شماها بیکارید؟!"
میگفتیم: "حاجی! نمیبینی اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!" میگفت: "نه .. بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر! .. همینطور که نشستی، هر کاری که میکنی ذکر هم بگو".. وقتی هم کنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش کتاب دعا و قرآنش بود ..
#شهید_قاسم_سلیمانی
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد #رمان_مذهبی #قسمت_شصت_و_هشتم دوست دارم زمان كش بيايد.تمام ذهن و فكر و خ
#رنج_مقدس
#نرجس_شکوریان_فرد
#رمان_مذهبی
#قسمت_شصت_و_نهم
چای و ميوه آورده است و درحالي كه تعارف مي كند مي گويد:ببخشيد.من مأمورم و معذور.
زمان كند مي گذرد. تمام بدنم خيس عرق شده است.بخار چايي چه قدر زيبا بالا مي آورد.تا به حال اين قدر دلم نمي خواسته چايي يا ميوه بخورم. آرام مي گويد:
- راستش من فكر نمي كردم كه امشب صحبتي داشته باشيم. اين برنامه ريزي بزرگ تر هاست و من بي تقصير.حالا اگر شما حرفي داشته باشيد خوشحال مي شوم بشنوم و سؤالي هم باشه در خدمتم.
ميوه ها را نگاه مي كنم.حالم بدتر مي شود.تمام معده ام به فغان آمده. فشار خونِ پايين و حرارت توليد شده،دو متضادي است كه نظيرش فقط در وجود من رخ داده است.
بي تاب شده ام.سكوتم را ك مي بيند مي گويد:
-خب من رو پدر خوب مي شناسن. يعني ايشون استاد من هستند و قطعا حرف هايي درباره من براتون گفتند؛اما اگه اجازه بدين، امشب مرخص بشم.
به سمت در مي رود.به پاهايم فرمان مي دهم كه بلند شوند.مي ايستم و به ديوار تكيه مي دهم.آرام به در مي زند؛ با يكي دو بار يا الله گفتن، بيرون مي رود.به آشپزخانه پناه مي برم ، چند بار صورتم را مي شويم. بهتر مي شوم. سر كه بلند مي كنم،علي را مي بينم. با نگراني مي گويد:
-خوبي؟
سرم را تكان مي دهم.دوباره مي روم كنار مهمان ها مي نشينم.مادرش ميوه مي گذارد مقابلم و مي گويد:
-درست نيس يه مادر از بچه اش تعريف كنه اما ليلا جان!مصطفاي من خيلي پسر خود ساخته ايه.شايد بعضي ها رو، تنبيه هاي نيا توي طولاني مدت بسازه،اما سيد مصطفي خودش به خودش مسلطه و ايني كه مي بيني با اراده خودش شكل
گرفته.فقط مي خواستم بگم خيالت از هر جهتي راحت باشه مادر.
سكوتم را تنها با لبخند و صورت سرخ شده مي شكنم و به زحمت سري تكان مي دهم.مادر مي گويد:
-خدا براتون حفظش كنه.
مهمان ها كه مي روند يك راست مي روم سمت اتاقم و ولو مي شوم.بي حالي و كم خوابي اين دوشبه باعث مي شود كه بي اختيار پلك هايم روي هم بيفتند.مطمئنا اين براي من بهترين كار است.
-من مطمئنم اين دو تا اصلا با هم حرف نزدن.
سعي مي كنم جوابي ندهم و آرامشم را حفظ كنم و بعدا سر فرصت حساب علي را برسم.
پدر مي گويد:
-ليلا جان!اگر نظرت منفي باشه هيچ عيبي نداره؛اما با خيال راحت مي توني چند جلسه اي صحبت كني.
علي مي گويد:
-نظرش كه منفي نيست.فقط فكر كنم بهتر باشه يكي دو بار تلفني صحبت كنن تا ليلا راه بيفته و بتونيم براش كفش جغ جغه اي بخريم!
نه،نقد را ول كردن و نسيه را چسبيدن كار من نيست.نقدا سيبي را به طرفش پرت مي كنم.در هوا مي گيرد.سري به تشكر تكان مي دهد.پدر لبخند مي زند و به تلويزيون نگاه مي كند و مي گويد:
-ليلا جان به علي كار نداشته باش.هر چي خودت بگي.
صداي تلفن بلند مي شود.نزديك ترين فرد به تلفن هستم.از سلام گرمي كه مي كند و مي گويد:
-عروس قشنگم خوبي؟ذهنم لكنت مي گيرد، حواسم را به زحمت جمع مي كنم. تا درست جواب بدهم.گوشي را كه به مادر مي دهم،پدر اشاره مي كند كنارش بنشينم.همراهش را مي دهد دستم.صفحه روشن است و پيامي كه توجهم را جلب مي كند:
-حاج آقا جسارت نباشد، فكر مي كنم ليلا خانم ديروز خيلي اذيت شدند.اگر صلاح مي دانيد تلفني صحبت كنيم تا اگر قبول كردند،ادامه بدهيم.هر جور شما بفرماييد.
چند بار مي خوانم.حواسم وقتي سر جايش مي آيد كه مادر گوشي را مي گذارد و با خنده مي گويد:
-ليلا جان،مادرشوهرت خيلي عجله داره.
علي مي گويد:
-نه بابا باور نكنيد،مصطفي مجبورشون كرده به اين زود زنگ بزنند.
بي اختيار مي گويم:
-آقا مصطفي!
چنان شليك خنده در خانه مي پيچد كه خودم هم خنده ام مي گيرد.لبم را گاز مي گيرم.گوشي بابا را پس مي دهم و به طرف اتاقم مي روم.صداي علي را مي شنوم كه بلند بلند مي گويد:
-هر چي من مظلومم اين با آقا مصطفي، مصطفي جون،سيدم،عزيزم، مارو مي كشه.اين خط اين نشون.
پنجره را باز مي كنم و خنكي هواي شب را بو مي كشم.
اگر برق خانه ها نبود الان مي شد ميليون ها ستاره را ديد؛اما فقط يكي دو تا از دور چشمكي مي زنند.دلم مي خواهد مثل شازده كوچولو،ساكن يكي ازهمين ستاره ها بشوم تا تكليف زندگي ام دست خودم باشد.دور از مدل و اجبار انسان ها،هر طور كه صلاح مي دانم و درست است زندگي كنم.البته به شرطي كه مثل آدم هاي شازده كوچولو همه راست بگويند كه دارند چه غلطي مي كنند.آن وقت من جوگير دروغ ها نمي شوم.
ابرار
#رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد #رمان_مذهبی #قسمت_شصت_و_نهم چای و ميوه آورده است و درحالي كه تعارف مي
علي كه با در قفل شده رو به رو مي شود ، غر مي زند، از فكر شازده كوچولو درم مي آورد؛اما محال است در را باز مي كنم. علي است. نوشته:
- خودت خواستي اين طور بشود
و پيام بعديش كه:
-پدر گفته بود جواب مثبت و منفيه شماره دادن به آقا مصطفي رو بگيرم ازت.
وپيام بعدي:
-درو باز نكردي.
با عجله و عصبي پيام بعدي را مي خوانم:
-از طرف خودم به پدر گفتم جوابت مثبت است. الان هم عصبي نباش. كار از كار گذشته ، شماره ات دست مصطفي جون است.
اولين عكس العملم، همين بلندي است كه مي كشم ودومي اش هجوم به در اتاق. تا باز مي كنم، علي با گوشي اش مي افتند داخل. خودش را جمع و جور مي كند.
دست و پايش را مي مالد و مي گويد:
-كليد اتاقت رو بده. تو آدم بشو نيستي.
زود كليد را در مي آورم و توي جيب لباسم مي گذارم. به روي خودش نمي آورد و مي گويد:
-يه اتاق بهت دادن، اين قدر بي جنبه بازي در مي آري؟قفل كردن چه معني مي ده؟
با اخم مي گويم:
- علي به بابا چي گفتي؟
كمرش را با دستش مي مالد و با ابروهاي درهم رفته نگاهم مي كند
-برات نوشتم كه.
-واقعا اين كارو كردی؟يعني به جاي من جواب دادي؟مي كشمت!
چشمانش را گرد مي كند و مي گويد:
-يادم باشه به مصطفي بگم كه يك قاتل بالقوه هستي.
و در مقابل چشم هاي حيرت زده من از اتاق مي رود.همراهم را خاموش مي كنم.تا صبح مي نشينم به مرور سال هايي كه در آرامش كنار پدر بزرگ و مادر بزرگ گذشت. هم خوب بود و هم دلگيى و اين دو سالي كه بعد از فوت مادربزرگ آمدم پيش خانواده ای كه همه اش آرزويم شده بود. در اين مدت مبينا ازدواج كرد و رفت. مسعود و سعيد هم رفتند دانشگاه. علي ازدواج كرد و پدر كه اين دو سال سر سنگيني هايم را با محبت رد مي كرد.
ادامه دارد ...
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✨﷽✨
📝خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی
✍همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازهای میشود؟ یک چنین تشییع جنازهای نمیشود. عزت دست خداست. این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟ پول بود، زور بود. من خودم سلیمانی را نمیشناختم. سالها کار کرد و به احدی نگفت. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمیشناختند. من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمیشناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمیشناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیدهام.
چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را میشناختند؟ سه سال پیش چند نفر حججی را میشناختند؟ خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض میشود. یک شبه بنی صدر سقوط میکند و یک شبه بهشتی بالا میرود. از دوازده بهمن تا 22 بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد. هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد. شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره. زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند. با خدا ور نروید.اگر خودت را پاک کنی خدا مینویسد و خودت را بنویسی خدا پاک میکند.خیلی مهم است.
💥قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» رمز محبوب شدن ایمان و عمل صالح است. پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است. این تشییع جنازه میگویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» اش پررنگ بوده است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#به_نام_خدای_فاطمه_سلام_الله_علیها #گزارش_لحظه_به_لحظه_از_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #مرحله_د
#به_نام_خدای_فاطمه_سلام_الله_علیها
#گزارش_لحظه_به_لحظه_از_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#مرحله_دوم #تهدید
#قسمت_سوم
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
◀️مرحله دوم اتمام حجت
با آنکه طرفداری مردم از غاصبین نشان می داد که در ضدیت با غدیر تصمیم خود را گرفته اند،اما آن حضرت دست از اتمام حجت برنداشت.با پایان روز اول از خاکسپاری پیامبر(صلی الله علیه وآله)،امیرالمومنین(علیه السلام)همراه حضرت زهرا و حسنین (علیهم السلام)بار دیگر شبانه بر در خانه های مهاجرین و انصار رفتند و آنان را به یاری خویش طلبیدند.اما جز همان چهار نفر،هیچ کس به درخواست آن حضرت پاسخی نداد.
وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)عهدشکنی مردم را دید،خانه نشینی اختیار کرد و مشغول تنظیم و جمع آوری قرآن شد؛چرا که آن حضرت در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) متن قرآن و تفسیر و تاویل و سایر معارف آن را از لسان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نوشته و جمع کرده بود.
◀️تهدید سقیفه برای بیعت
در روزهایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام)مشغول جمع آوری قرآن بود،سردمداران سقیفه تصمیم گرفتند حضرت و اصحابش را مجبور به بیعت کنند تا بر ریاست خود رسمیت بیشتری دهند.
در اجرای این تصمیم،عمر از سوی ابوبکر بر در خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمد و وفاداران آن حضرت را که داخل خانه بودند به بیعت با ابوبکر فراخواند،اما کسی بیرون نیامد.عمرگفت:
-قسم به آنکه جان عمر به دست اوست،یا بیرون می آیید یا این خانه را با کسانی که در آن هستند آتش می زنم!
عدهای به او گفتند:((در این خانه فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و فرزندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و آثار و یادگاری های آن حضرت هستند))!عمرگفت:((هرچندفاطمه در خانه باشد))! اینجا بود که عده ای از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام)بیرون آمدند،اماگروهی همچنان ماندن و حضرت فرمود:
-من قسم یاد کرده ام که جز برای نماز عبا بر دوش نیندازم،تا زمانی که قرآن را تنظیم نمایم.من در حال جمع قرآن هستم که آن هستم که آن را کنار گذاشته اید و دنیا شما را از یاد آن مشغول کرده است.
با این برخورد امیرالمؤمنین(علیه السلام)،آنان فهمیدند که آن حضرت تا جمع قرآن را به پایان نبرد نمی توانند او را برای بیعت بیاورند.
از سوی دیگر حضرت زهرا(سلام الله علیها)نیز پشت در آمد و فرمود:((قومی بد رفتار تر از شما سراغ ندارم.جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را رها کردی و کار را بین خود تمام کردید بدون آنکه از ما دستوری بخواهید و به حق ما پایبند باشید)).
عمر در جواب حضرت گفت:((این چه گروهی است که در خانه تو جمع شده اند؟اگر به اجتماع اینان پایان ندهی،خانه را با اهلش با آتش می کشم))!
آنگاه به یارانش گفت:((اینان را با مرده شان رها کنید))!سپس بازگشتند و چند روز درباره بیعت امیرالمؤمنین(علیه السلام)سکوت کردند.
#محمدرضا_انصاری
#کپی_با_ذکر_منبع_بلا_مانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯