اهدای هشتاد و هشتم
حوالی پارکوی در شیرینیفروشی تواضع کیک میپزد. وضعش بد هم نیست. کیک را که آورد با اصرار دختر مینشیند در ماشین. هر قدر دختر خوشمزگی و شاید لوندی میکند، پسر چیز خاصی نمیگوید. دلگیر است. از همین دختر جواب رد شنیده. همین دختری که قبلاً از همسرش جدا شده. شکسته. انگار میکند همین حرف آخر این دختر است. غافل است زخم خورده. غافل است اگر میلی با او نداشت، سوار ماشینش نمیکرد و اینهمه مزهپراکنی هم نمیکرد. با من میلی داری محبوبم؟ دختر هم غافلدلتر از پسر. پسر قبلاً برای اینکه جلوی دختر قبلی کم نیاورد و بتواند هزینه رستورانبازیهایش را بدهد، قصد کرده بود نود بار اهدای خون کند تا سکه بگیرد. واقعاً با نود بار اهدای خون سکه میدهند؟ نمیدانم. سرِ هشتاد و هشتمین مرتبه، دختر رهایش میکند. این میشود سومین شکست پسر. اولینش تمام خانوادهاش بوده در زلزله کرمانشاه. مشتی شکستهایم به دیوار روزگار.
#داستان
#داستانک
#کیک
#شیرینی
#قصه
#ازدواج
#شکست
#طلاق
#جدایی
#دوستی
#اهدای_خون
#سکه
#زلزله
#زلزله_کرمانشاه
#ابتلا
#اگر_با_دیگرانش_بود_میلی