eitaa logo
ابرمیم
93 دنبال‌کننده
81 عکس
26 ویدیو
0 فایل
سیاهه‌های مجید ابراهیمیان
مشاهده در ایتا
دانلود
اهدای هشتاد و هشتم   حوالی پارک‌وی در شیرینی‌فروشی تواضع کیک می‌پزد. وضعش بد هم نیست. کیک را که آورد با اصرار دختر می‌نشیند در ماشین. هر قدر دختر خوشمزگی و شاید لوندی می‌کند، پسر چیز خاصی نمی‌گوید. دلگیر است. از همین دختر جواب رد شنیده. همین دختری که قبلاً از همسرش جدا شده. شکسته. انگار می‌کند همین حرف آخر این دختر است. غافل است زخم خورده. غافل است اگر میلی با او نداشت، سوار ماشینش نمی‌کرد و این‌همه مزه‌پراکنی هم نمی‌کرد. با من میلی داری محبوبم؟ دختر هم غافل‌دل‌تر از پسر. پسر قبلاً برای اینکه جلوی دختر قبلی کم نیاورد و بتواند هزینه رستوران‌بازی‌هایش را بدهد، قصد کرده بود نود بار اهدای خون کند تا سکه بگیرد. واقعاً با نود بار اهدای خون سکه می‌دهند؟ نمی‌دانم. سرِ هشتاد و هشتمین مرتبه، دختر رهایش می‌کند. این می‌شود سومین شکست پسر. اولینش تمام خانواده‌اش بوده در زلزله کرمانشاه. مشتی شکسته‌ایم به دیوار روزگار.
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
شیرینی رضی     انتهای اتابک یک شیرینی‌فروشی بود که گاه‌گاه ناگهان و جذاب پدر ما را می‌برد آنجا برای آب‌هویج‌بستنی. از روشن‌ترین آن‌های زندگی‌ام همین است. حاج رضی به رحمت خدا رفت. آن راسته رفته‌رفته تبدیل به صنف لوسترسازان و لوسترفروشان شد. پس از سال‌ها گذرم به همان مغازه افتاد. شده بود یک لوستری دو دهنه. کنارش در یک زیر پله، چند سینی شیرینی داخل ویترین بود. مقداری نان خامه‌ای گرفتم و قصه شیرینی رضی و آب‌هویج‌بستنی را هم حینش گفتم. گفت هنوز مغازه هست. اجاره دادیمش. منتظریم این پاساژ کناری کامل شود تا به قیمت خوبی بفروشیمش. پسرِ حاجی رضی بود. پاساژی که سردرش نوشته بود بزرگ‌ترین مرکز لوستر ایران، تنها یک سازهٔ بتنی بود. درست دو سال بعد، لحظه‌ای که از نانوایی کنارش بربری را گرفتم خشکم زد. عکس پسر حاجی با یک روبان مشکی. زود چشمم دوید سمت زیر پله. بسته بود. بدو دیده‌ام رفت سوی پاساژ. به همان حال بود. حالا تا ابد باید انتظار بکشد برای قیمت خوبش.
۲۰ فروردین ۱۴۰۱