eitaa logo
اَدبســتان جوانـــــ 🌱ــــــه ها
58 دنبال‌کننده
89 عکس
49 ویدیو
0 فایل
برای آنان که فرزندانشان رادوست دارند و جوانه هایشان را به آفتاب میسپارند🌱 🏫پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها 🕌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام 🌐بنیادفرهنگی تربیتی رشد 👇صفحات دیگر و راه های ارتباطی https://zil.ink/bonyad_roshd 👇 پاسخگویی @Mohammady_10
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت اول 🏠یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود من ریحونم یه دختر کوچولو دقیقا مثل شما بابامم‌وقتی بانمک میشه میخنده میگه:(( ریحون بیا... بدو بیا... می خوام با کباب بخورمت.)) میدونین من تازه هفت ساله شدم. یکی از دندونام افتاده🤓 مامانم میگه ریحون دیگه کم کم داری خانوم میشی. کم کم قراره با سواد بشی. باید بری مدرسه✏️ ولی من مهد کودکم و بیشتر دوست داشتم. اخه میدونی اونجا خیلی باحالتر بود تاب داشت سرسره داشت همه اش نقاشی و بازی و.... سرود میخوندیم خیلی خوب بود یادش بخیر. دیشب دختر خاله ام میگفت ریحون دیگه همه اش باید مشق بنویسی . من مشق نوشتن و دوست دارم ها ولی نمی دونم چرا اسم مدرسه میاد یه جوریم میشه!!یهو دلم میریزه انگار... فقط نمی دونم چرا مامانم خیلی خوشحاله 🙃 رفته بازار برام کیف خریده وسایل جدید خریده و کلی هم ذوق داره . هرشب هم قانون های جدید میزاره. مثلا همین دیشب میگفت ریحون دیگه نباید زیاد تلویزیون ببینی چون قراره بری مدرسه ریحون شبا باید زود بخوابی چون قراره بری مدرسه... گفتم چی؟!!! شبا زود بخوابم!! تلویزیون نبینم!!!!! اخه چه جوری!!!؟؟؟😕 من دوست دارم شبا تلویزیون تماشا کنم تا وقتی خوابم بگیره. مامانم شروع کرد به توضیح دادن. ببین دخترم قانون خونمون عوض شده. باید شبا زود بخوابی. چون باید صبح ها زودتر بیدار بشی. که سرحال و شاداب بری مدرسه و ....یک عالمه حرف دیگه ولی من بقیه اش و نشنیدم چون داشتم تو خیالات خودم فکر میکردم که که ای ریحون بدبختی هات دیگه از امشب شروع شد دیگه کارتون بی کارتون یهو بغض‌کردم🥲 مامانم که داشت تند تند تند از خوبی های شب زود خوابیدن و از سحر خیزی میگفت... تا نگاش به من افتاد گفت:((ریحون جونم چرا ناراحت شدی مامان؟)) منم‌ یه لحظه خیلی حس کردم مامانم و دوست دارم و پریدم تو بغلش و زدم زیر گریه 😭 مامانم گفت :((من که نمیزارم دختر مهربونم اذیت بشه مامان کنارته بابا هم هست. بهت کمک میکنیم از الان که ده روز مونده بتونی کم کم ساعت خوابت و تنظیم کنی.)) بابا هم که شب از بیرون اومد یه ساعت خرگوشیِ کوچول موچولو برای خود خودیم خریده بود که چراغ داشت ⏰ جیغ زدم هورااااا ممنون بابا جونم. قرار شد ساعت ۸ شام بخوریم بعد مسواک‌بزنم دستشویی برم و بعدشم‌برم بخوابم. مامان مهربونم‌ داستان ریحون و که قرار بود ده روز دیگه بره مدرسه رو برام خوند و من کم‌ کم خوابیدم. 🌃شب بخیر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•┈┈••✾🍃2️⃣🍃✾••┈┈• 🔰 فطرت ، پشتِ پردهٔ عادات روحی «استادپناهیان» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت دوم 🏠یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود دوباره سلام بازم منم ریحون دیشب زودِ زود خوابیدم و صبح هم زود بیدار شدم ، من موفق شدم 😌 مامانم صدام میزنه «ریحون پاشو دختر قوی من بدو بیا صبحونه» منم سرحال و شاداب دست و صورتم رو شستم و دویدم تو آشپزخونه ولی تا چشمم به سفره افتاد گفتم : مامان! من اصلا میل ندارم ها!!! یعنی اصلا گرسنه نیستم. مامانم که یک عالمه زحمت کشیده بود و صبحونه آماده کرده بود، یکم ناراحت شد😔 من از نگاه کردنش فهمیدم. ولی چون خیلی مهربونه هیچی بهم نگفت . فقط آهسته گفت:« باشه». خیلی تعجب کردم آخه مامانم هیچی نگفت!!!🧐 چون همیشه میگفت ریحون جونم بیا یک لقمه بخور. چرا نمیخوری مادر؟!!! قندت میفته ها! ضعف میکنی ها! یکم مامانم رو چپ چپ نگا کردم و دویدم تو اتاقم که وسایلم و بردارم برم دنبال زهرا. راستی زهرا رو معرفی نکردم؟!!! من و زهرا از وقتی کوچولو تر بودیم حتی از وقتی خیلی کوچولو بودیم همسایه بودیم همسایه که میدونین یعنی چی؟ فک نکنم بدونین چون منم تا چند وقت پیش نمی دونستم. بابابزرگم گفت:«بابا جون، همسایه یعنی دوتا خونه ی کنار هم وقتی افتاب طلوع میکنه، سایه ی خونه ی اولی میفته رو خونه دومی و وقتی عصر میشه ،سایه دومی میفته رو خونه اولی.»🏘 با حاله مگه نه؟ واسه ی همین میگن هم سایه... ولی من و زهرا خونه هامون کنار هم نیست. خیلی باحاله ما خونه هامون روی هم دیگه است اونا طبقه ی اولن ، ما طبقهٔ دوم😍 نمی دونم همسایه حساب میشیم یا نه ولی خیلی با هم دوستیم. هر روز کلی باهم خاله بازی و بالا بلندی و کش بازی میکنیم. امروز هم من وسایل بازیمون رو برداشتم و رفتم دنبال زهرا. درِ خونشون در زدم و زهرا هم خوشحال در رو باز کرد. آخرین لقمه ی صبحونه اش هنوز تو دهنش بود که سریع اومد تو پله ها 🤗 یه زیر انداز کوچولو پهن کردیم و سرگرم خاله بازی شدیم. نمی دونم چقد گذشت. نیم ساعت! یه ساعت! شاید یکم بیشتر از یک ساعت... یهو حس کردم حالم خیلی بده. دلم درد گرفته بود ، چشام یه جوری میدید😧 اول فکر کردم شب زود خوابیدن به من نمیسازه و شروع کردم به گریه کردن. زهرا هی میگفت چیشدی ریحون؟!! اگه من کاری کردم ببخشید. وسط گریه هام خنده ام گرفت. گفتم: نه تو کاری نکردی . دلم درد میکنه بازیمون بمونه واسه فردا. و دویدم سمت درِ خونمون🚪 تند تند با گریه در زدم. مامانم با کفگیر اومد در رو بازکرد. من گریه میکردم و مامانم نگام میکرد. گفتم: مامان دلم یهو درد گرفت. مامانم گفت:«میدونم!» گفتم: چشام یه جوریشون شده. مامانم گفت :((میدونم!)) اشکام و پاک کردم و گفتم : از کجا میدونی مامان؟!!!!! مامانم که نمی دونم از کجای قیافه ی من بشدت خنده اش گرفته بود گفت :«بیا تو تا بهت بگم.» رفتم تو دیدم مامانم صبحونه ام رو جمع نکرده یهو دلم شیر گرم و کره مربا خواست 🥛 ساعت و که نگاه کردم دیدم تازه نیم ساعت از رفتنم گذشته. زودی به مامانم‌نگاه کردم. راستش یکم خجالت کشیدم🤭 یاد نگاه مامانم افتادم. مامانم همیشه میگه :«ریحون بچه ها صبح ها باید حتما صبحونه بخورن. چون توی خواب تمام غذاهایی که خوردن هضم شده. وقتی بیدار میشن معده خالیه ولی مغزشون هنوز فرمان گرسنگی به معده نفرستاده. پس یعنی گرسنه هستند ،ولی هنوز حسش نمی کنن. اگه صبحونه نخوری خیلی زود ضعف میکنی و حالت بد میشه.» مامانم بهم نگاه کرد و لبخند زد😊 منم گفتم مامان من ضعف کردن رو تجربه کردم. قول میدم سعی کنم هر روز قبل از مدرسه صبحونه رو بخورم که توی مدرسه مثل امروز به این حال و روز نیفتم. مامانم من و بوسید و گفت:« به دختر مهربون و فهمیده ی خودم افتخار میکنم.» آخی چقدر حالم بهتر شد. چقدر کره و مرباهای مامانم خوشمزه بود. صدای زنگِ در بود و زهرا و مامانش اومدن احوال من و بپرسن. منم گفتم:«حالم خوبه زهرا بدو بریم بازی»🪁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک نائب‌الامام بر امام‌الغائب 🤲اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲اللهم‌احفظ‌قائدناالخامنه‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سوم 🏠یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود بازم شب شده و من باید زود بخوابم امروز سومین شبیه که من قبل ساعت ۹ اومدم تو اتاقم که بخوابم. بله من خودمم؛ همون ریحونی که گاهی تا ساعت ۱۲ نیمه شبم کارتون نگاه میکرد. اما حالا خانم شدم! خوابم برنامه داره! مثل خانم مدیرها باحاله مگه نه😎 فقط ۷ روز دیگه مونده تا اتفاق بزرگ تا روز اول مدرسه مامانم میگه:(( ریحون شوخی نیستها مدرسه یه اتفاق خیلی مهمه شتری که دم خونه ی همه ی بچه ها می خوابه.)) مدرسه یعنی شتره؟؟؟!!!🐪 توذهنم یه میز بزرگ که رو پشت یک شتر وصل کردن و تصور کردم که بچه ها روش نشستن و دارن با یه معلم اخمالو درس یاد میگیرن. راستش اصلا خوشم نیومد زودی با دستم ابر این تصور و که روی کله ام شکل گرفته بود خراب کردم. گفتم :مامان نمیشه به جای شتر بگیم ، کارت دعوتیه که واسه همه ی بچه ها میفرستن و اونارو به مدرسه دعوت میکنن؟؟!! مامانم یهو جیغ زد بعد بلند خندید گفت:« آفرین ریحون چه فکر جالبی تو خیلی باهوشی و یکعالمه ازم تعریف کرد...» راستش اول از جیغش خیلی ترسیدم ولی نمی دونم چرا مامانم که ازم تعریف میکنه خیلی خوشم میاد. انگار یکی لُپام و لبام و مجبور میکنه که لبخند بزنم .حتی اگه سعی هم بکنم که لبخندم و سفت نگهدارم ؛نمی تونم😬 فک کنم همه ی بچه ها خوششون میاد مامانشون ازشون تعریف کنه... بعد مراسم ذوق زدن من و جیغ و داد های مامانم تصمیم گرفتم برم این دستاورد بزرگم رو واسه زهراتعریف کنم تا به داشتن دوست و همسایه ای مثل من افتخار کنه😌 مامانم همین جوری که واسه ناهار پیاز داغ درست میکرد تلفنی هم تمام ماجرا رو واسه خاله ام تعریف میکرد و قربون صدقه هوش سرشارم میشد. تَق تَق تَق در خونه ی زهرا رو زدم و زهرا در و باز کرد. توی خونشون صدای حرف میومد . گفتم :سلام زهرا مهمون دارین؟ گفت:«آره مامان بزرگم اومده، برام یه جعبه ی نقاشی خریده .» گفتم :بیا با هم بازی کنیم 🧩 زهرا خوشحال شد و زیر انداز و پهن کردیم و نشستیم. زهرا با شوق و اشتیاق جعبه ی نقاشیش و دونه به دونه بهم نشون داد. مداد شمعی،مداد رنگی، آبرنگ ،خلاصه یه جعبه کامل یکم که حرف زدیم زهرا گفت: «ریحون من یه لحظه میرم دستشویی و برمیگردم.» منم دیدم حوصله ام سر میره؛ یه برگه از جعبه ی نقاشی کندم و شروع کردم به نقاشی کشیدن. می خواستم نقاشیه نامه ی مدرسه بکشم ✉️ دو سه تا از مدادشمعی هارو برداشتم و یه خورشید بزرگ کشیدم؛ یه درَکشیدم. تا اومدم خورشید و رنگ کنم، یهو مداد شمعی زهرا از وسط شکست. زهرا اومد. وای چشمتون روز بد نبینه ،چنان گریه ای راه انداخت که بیا و ببین. مامانم اومد تو پله ها مامانش اومد تو پله ها خلاصه هی میگفت چرا به وسیله ی من دست زدی. خوب من به این باهوشی مگه باید اجازه بگیرم؟؟!!!!🙄 تازه می خواستم واسه اش نامه ی دعوت به مدرسه بکشم که بتونه یکسال زودتر بره مدرسه. دیگه بازی نکردیم! یعنی فک کنم باهام قهر کرد. مامانمم دیگه خوشحال نبود😔 وقتی اومدیم توی خونه مامانم گفت ریحون کار بدی کردی دختر باهوشم. تو دلم گفتم اخیشششش... اخه فکر میکردم با اینکار بَدم دیگه از نظر مامانم باهوش نباشم. مامانم ادامه داد ادم وقتی می خواد به وسایل کسی دست بزنه. باید حتما ازش اجازه بگیره. گفتم: مامان حتی دخترهایی که مثل من باهوشن؟ مامانم خنده اش گرفته بود. ولی نخندید. گفت اره عزیزم . حتی باهوشها😉 اجازه گرفتن یه نوع احترامه. هیچکس دوست نداره ادمها بدون اجازه به وسایلش دست بزنن از اون بدتر خرابش کنن. بابام که از در اومد تو گفت:« ریحون برات مداد شمعی خریدم یک بسته هم واسه زهرا خریدم، بدو برو بهش بده و ازش عذر خواهی کن . خوب نیست دوستها باهم قهر باشن.» من و زهرا اشتی کردیم و قراره فردا کلی باهم نقاشی بکشیم. 🏙 شب بخیر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قسمت چهارم 🏠 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود همیشه بعد از این جمله میگن زیر گنبد کبود... خیلی باحاله من نمی دونستم گنبد کبود چیه🤔 ولی هرچی هست قصه ها همه زیر گنبد کبود اتفاق میوفته. من قراره ۶ روز دیگه برم مدرسه . روی دیوار اتاقم روز شمار دارم و هر روز یک روز و خط میزنم. مامان سلام صبح بخیر. مامانم از دیدنم خیلی خوشحال شد و بهم گفت بدو صبحانه بخور بعدش حاضر شو می خوایم بریم برات پک لوازم تحریر بگیریم🛍 آخ جون الان اماده میشم مامان جون تندی شیر و عسلم و خوردم و اماده شدم دویدم جلو در و گفتم مامان من حاضرم. مامانم همین طور که چادر تاکرده اش و از سر چوب لباسی در میاورد خشکش زد. چشاش گشاد شد یه حالتی مثل خنده همراه با تعجب یکمم عصبانیت زودی گفتم مامان چیشد دلت درد گرفت مامان حالت خوبه مامانم که انگار یهو به خودش اومد گفت دخترم این چیه پوشیدی؟؟؟؟ گفتم لباس دیگه ‌، لباس قشنگ😊 مامانم گفت :«این لباس برای خرید مناسب نیست». داشتم فکر میکردم مناسب یعنی چی؟ چرا لباس تور توری به این خوش رنگی مناسب خرید نیست... گفتم مامان این لباس که خیلی قشنگهههه😍 مامانم یکم م‍ِن و مِن کرد و آب دهنش و قورت داد. هروقت قراره حرفهای باحال بهم بگه و یکعالمه چیزی ازش یاد بگیرم اینکار و میکنه. من خیلی خوشم میاد بعد ادامه داد دخترم این لباس خیلی قشنگه ولی مناسب خرید رفتن نیست😙 ببین هرجایی یه لباسی مناسبه یا بهتره بهت بگم ادب و احترام باعث میشه ما هر لباسی و هرجایی نپوشیم هرکاری رو هرجایی انجام ندیم مثلا وقتی میایم خونه لباس راحت میپوشیم اما بابا که میره اداره ، لباس فرم محل کارش رو میپوشه👨‍🔧 من که داشتم تصور میکردم چی میشه اگه بابا با بیژامه راه راه بره سر کار یهو خنده ام گرفت بلند بلند خندیدم😀 مامانم‌گفت چیشد نمی دونستم چی جواب مامانم و بدم باز یهو تصور کردم مامانم با پیراهن منجوق دوزی که عروسی خاله سحر پوشیده بود داره سبزی میخره وای دیگه دلم و گرفتم و از خنده نمی دونستم چیکار کنم مامانم گفت ریحون بس کن بدو برو لباس مناسب بپوش که دیرمون شد🕙 من امروز لوازم مورد نیاز مدرسه ام رو خریدم و یک روز دیگه هم گذشت مامانم گفت در مورد ادب باید خیلی بیشتر با هم صحبت کنیم و قرار شد فردا قصه ی این ادب و برام مفصل تعریف کنه. 🌃 شب بخیر راستی من لباس مناسب خواب پوشیدم هااااا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب 🌷 اِن شاءالله بخشی از جشن آغاز سال تحصیلی قراره همراه باشه با اجرای سرود توسط دخترای گلمون علاوه بر فایل صوتی ، متن سرود هم براتون ارسال میشه تا با بچه ها تمرین داشته باشید🌱
متن سرود 👇 آقا اجازه میخوایم که با شما شروع شه زنگ اول مدرسه ی ما آقا اجازه میشه که سرباز تو باشیم همه ی ما قول میدیم شاگرد اول کلاسمون باشیم روز ظهور صدامون که زدی زود از جامون پاشیم قول میدیم پا کار عزت کشورمون باشیم ما حاضریم برات بگذریم از جونمونو مثل شهیدا شیم ما سربلند میایم بیرون از امتحان خودمونو میسپریم دست امام زمان ما دست به دست هم میدیم که باشه یک صدا ایران از کرمانشاه و اصفهان و کردستان و سیستان و بلوچستان پیر و جوون خونوادمون شمارو دوس داریم واست فدا میشیم پا جای پای مرد میدون همه میذاریم ما سربلند میایم بیرون از امتحان خودمونو میسپریم دست امام زمان (عج) 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجم 🏠 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود سلام سلام هوا روشن شده و از لای پرده ی اتاقم نور خورشید که گرمه میفته رو صورتم. انگار امروز به جای مامانم ،خورشید خانوم داره صدام میکنه☀️ میگه :«ریحون پاشو پاشو دیگه، امروز زودتر پاشو، برو و مامانت و بیدار کن غافلگیرش کن ...» منم زودی از تخت خوابم اومدم بیرون من ادبِ رفتن توی اتاق مامان و بابام و یاد گرفتم. مامانم چند وقت پیش برام تعریف کرد و گفت :«ریحون جونم یکی دیگه از ادبها احترام به فضای خصوصی آدمهاست. هرجا دری بسته بود باید حتما در بزنی و اجازه بگیری،بعد وارد بشی.» منم واسه رفتن تو اتاق خواب مامانم در زدم. مامانم خواب آلود گفت :«بفرمایید.» من پریدم بغل مامانم. صبح‌بخیر مامان! مامانم خوشحال شد و امروزمون شروع شد.🌈 من قراره ۵ روز دیگه برم مدرسه. نمی دونم چرا وقتی به مدرسه فکر میکنم دلم هُری میریزه پایین نگرانم ؟ اره معلومه یکمی هیجان دارم؟ راستش خیلی زیاد آخه من تا حالا مدرسه نرفتم اولین بارمه تازه مامانم توی مدرسه نیست خودم تنهام😮 مامانم رفته بود توی آشپزخونه تا واسه چاشت مدرسه ام‌ سیب خشک کنه . گفت:« ریحون بیا می خوام برات یه ادبِ دیگه رو تعریف کنم.» گفتم :«مامان چقد این ادب طولانیه»🧐 مامانم گفت :«آره دخترم ادب خیلی زیاده مثل دریا بزرگ و بی انتها هرلحظه با یه چیز جدید رو به رو میشی که باید ادب و درباره اش پیدا کنی و رعایت کنی.» با خودم فکر کردم چقد این با ادب بودن سخته ها...😬 من فکر میکردم فقط حرف بد نزنیم و بگیم شما و بگیم لطفا یعنی دیگه با ادب شدیم. ولی انگار اینا اولش بوده. هی ریحون دیدی چی شد بیچاره شدی هر لحظه ممکنه بی ادب بشی بچه ی بی ادب هم که وای وای اصلا خوب نیست. مامانم نگام کرد چرا مامانها ذهن بچه هاشون و می خونن؟؟؟ مامانم گفت:«ریحون! میدونی فرق ما و بقیه موجودات زنده چیه؟ گفتم مامان چه سوال های خنده داری میپرسیا ما آدم هستیم اونا حیوون بعدم بلند بلند خندیدم😁 مامانم گفت آره درست میگی ولی ما توانایی انتخاب کردن داریم فکر کن یه گاو تشنه اش بشه. به اولین جای پر از آبی که برسه هورت هورت آب میخوره. ولی ما آدمها از هرجایی آب نمی خوریم ادب آب خوردن رو رعایت میکنیم. می تونیم تشنگی و گرسنگی رو کنترل کنیم. منکه کم کم داشت مغزم منفجر میشد😐 گفتم:« مامان من حرفاتون و متوجه شدم پارسالم فرشته جون[فرشته جون مربی مهد کودکم بودن]بهمون گفتن که موقع کلاس سعی کنین آب نخورین و سرویس بهداشتی نرین. به جاش زنگ تفریح ها اینکارها رو انجام بدین. بازم مامانم عاشقِ هوش زیادم‌شد و من و بغل کرد. مامان در میزنن! زهرا اومده ، من رفتم بازی کنم. خدانگهدار👋 •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و احترام 🌸 به مناسبت فرارسیدن ماه مهر ، ماه شکفتن و آغازگر سال تحصیلی از مامان های عزیز دعوت به عمل میاریم تا همراه با گل دخترها شاهد حضورشون در جشن شکوفه ها باشیم 🌱 ⏰ زمان : یکشنبه ۱ مهر ، ساعت ۹ الی ۱۱:۳۰ 📍مکان : مسجد امام حسن مجتبی علیه‌السلام (حسینیه) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
قسمت ششم 🏠 یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچکس نبود سلام سلام من امروز خیلی خوشحالم امروز قراره برم لباس های مدرسه ام و بگیرم 🤩 تا مامانم گفت ریحون پاشو انگاری پاهام فنری شدن از جام پریدم بیرون دیگه لازم نیست مامانم بهم بگه چیکار کنم خودم خانوم شدم😌 ادب بیدار شدن و یاد گرفتم. جایی که می خوابم و مرتب میکنم. دستشویی میرم. صورتم و میشورم . مسواک هم میزنم خلاصه که خیلی خانوم شدم. قبلا قبلنا مامانم این کارهارو بهم میگفت حتی بهم کمک میکرد. صبحونه ی امروز نون و پنیر و کنجد داشتیم🥯 دیگه حتی صبح ها نق نمیزنم که صبحونه نخورم. مامانمم یه جوری نگام میکنه که یعنی خیلی خوشحاله ازم تا اتفاق بزرگ فقط ۴ روز مونده. هنوزم دلم میریزه ها ولی یکم بهتر شده. لباس فرمم و گرفتم و با مامانم سوار اتوبوس شدیم 🚌 بعدش یک ایستگاه زودتر پیاده شدیم مامانمم چادرش و مرتب کرد و گفت بعضی از آدمها ادبِ مکانهای عمومی رو رعایت نمیکنن. گفتم مامان ادب مکان های عمومی چیه باز؟؟؟ یه ادب جدیده؟ مامانم خندید و گفت دختر مهربونم همه جا و همه چیز ادب لازم داره. اگه آدم های اون اتوبوس نظافت شخصیشون و رعایت میکردن، الان من و شما مجبور نبودیم یک ایستگاه زودتر پیاده بشیم🙄 یادت باشه دخترم تمیز بودن یکی از ویژگی های خیلی مهمه توی دین اسلام که بهترین راهنمای ادب ، برای آدم های دنیاست درباره تمیزی و نظافت خیلی توصیه شده. خیلی روایت و حدیث درباره ی تمیزی داریم. گفتم مامان من یه حدیث تمیزی بلدم. نظافت نشانه ی ایمان است... مامانم گفت آفرین مامان قربون کله ات بشم چقد زرنگ و باهوشی. بعد گفت وقتی رفتی مدرسه باید نظافت و رعایت کنی صبح ها حتما مسواک بزنی که دهنت توی مدرسه بوی بدی نده🪥 باید لباست تمیز باشه از اون‌مهم تررررر مقنعه ات . حداقل روز درمیون باید مقنعه ات و بشوری جوراب هات رو و هر روز باید بشوری. به مامانم گفتم اگه آدم بخواد با ادب باشه چقد باید کار انجام بده😕 من کوچیکم هنوز خسته میشم مامانم دستم و گرفت و گفت مامان بهت کمک میکنه با هم همه ی این ادب ها رو انجام میدیم. من وقتی رسیدم خونه با کمک مامانم جوراب هام و شستم که یاد بگیرم. خیلی هم باحال بود😋 آخه من اصلا نمی خوام اون بوی بد توی اتوبوس و بگیرم که آدم ها ازم فرار کنن. تازه مامان بزرگمم گفت ریحون اگه آدم کثیف باشه ، بوی بد بده، حتی فرشته ها هم نزدیکش نمیشن. شب قبل اینکه بخوابم اتاقم و مرتب کردم ملافه بالشتم و مامانم برام عوض کرد. چقد تمیز بودن حس خوبی داره بَه بَه ☺️ مَن رفتم 👋 •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چگونه فرزندانی با ایمان تربیت کنیم ؟ 🌀 چرا والدین روی قیامت باوریِ بچه ها کار نمی کنند ؟ •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَدبســتان جوانـــــ 🌱ــــــه ها
سلام و احترام 🌱 و عرض تسلیت محضر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 🖤 عزیزان بسته های آموزشی ف
عزیزانی که پک های لوازم التحریر رو نگرفتند فقط تا فردا شب(چهارشنبه۲۸شهریور)فرصت دارند به فروشگاه کتیبه مراجعه کنند.
قسمت هفتم 🏠 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. ما امروز اومدیم بازار آخه مامانم قراره برام کفش بخره. کفش مدرسه🥾 اینقد مهم شدم که بابا جونمم از اداره اش مرخصی گرفته مامانمم اینقد ذوق میکنه 🤩 حتی اگه یه دختر کوچولو مثل من و تو خیابون ببینه که کم کم قراره خانوم بشه ذوق میکنه. فکر میکردم فقط مامان من اینطوریه تا اینکه امروز جلوی درِ یک فروشگاه کفش مامان یک دختر کوچولوی دیگه که اندازه ی من بود لوپ من و کشید و گفت:((وای چقد گوگولی هستین شما کلاس اولی ها))☺️ من گاهی فکر میکنم مامانها از یه جهان دیگه اومدن و نیروهای عجیب و غریب دارن اخه این خانمه از کجاااا فهمید من کلاس اولی ام؟؟؟!!! من که هم خوشم اومده بود هم چشام از تعجب باز مونده بود 😳 بابام یه کفش سفید خوشگل با انگشتش بهم نشون داد. بلند گفت:(( ریحون بیا این و ببین)) دوتاییمون غرق تماشای کفش سفید برق برقی شده بودیم که مامانم وارد صحنه شد. اول یه لبخند عجیبی زد که یعنی چقد شما پدر دختر بانمکین. ولی ته لبخندش یه جوری بود که یعنی چقدر بد سلیقه هم هستین ... مامان و بابا ی من خیلی باحالن ولی مامانم گفته ریحون قانون خونواده اینه که حرفای خونمون و هیجا نگی ..هر اتفاقی که توی خونمون میفته باید همین جا بمونه. خونواده خیلی مقدسه مامانم میگه ریحون خونه مثل مسجد می مونه فرشته ها توش رفت و آمد امد میکنن خلاصه من مامان و بابام و خیلی دوست دارم مامانم گفت ریحون بیا بدو بیا این کفش و پات کن نمی دونم چیشد تو این چند دقیقه ای که من داشتم با شما درمورد خونه حرف میزدم نظر بابام از اون کفش پاپیونی سفید برق برقی به یه کفش کتونی خاکستری تغییر کرد گفتم مامان ااین؟؟؟!!!🤭 مامانم گفت دختر تو دیگه داری خانوم میشی می تونی کفش و لباست و خودت انتخاب کنی. ولی از بین انتخابهای من! گفتم مامان من نفهمیدم چی شد مامانم گفت دختر باهوشم ببین من پنج تا کفش انتخاب میکنم که مناسب مدرسه باشه😊 راحت باشه رنگش روشن نباشه که زود کثیف بشه نرم و راحت باشه قیمتش به بودجه ی ما بیاد و خیلی چیزهای دیگه بعد شما از توی این پنج تا یکی و انتخاب کن. گفتم مامان چه فکرجالبی داریها بابامم مارو نگاه میکرد و از حرفامون خیلی خوشش اومده بود🙃 من یه کفش خیلی مناسب خریدم. با اینکه دلم اون کفش پاپیونی و می خواست . ولی به حرف عقلم گوش کردم . آخیش چقد خسته شدم وااااای من قراره سه روز دیگه برم مدرسه خیلی از کارهام مونده فعلا خداحافظ👋 •°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•° پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها ╭──────────────────╮ 🌱 @adabestan_javaneha 🌱 @mahde_javaneha ╰──────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بنیادفرهنگی تربیتی رشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭───────────────╮ 🪴@bonyad_roshd🪴 ╰───────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام ╭────────────────────╮ 🕌 @masjede_emamhasan 🕌 ╰────────────────────╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و درود😊 عزیزان، لباس های فرم فرزندان دلبندتون آماده ست🌱 بعد از تسویه ی فاکتور هایی که خدمت مادران گرامی ارسال شده،میتونید پنجشنبه۲۹شهریور(ساعت۹صبح تا۱۰شب) به فروشگاه جوانه ها مراجعه کنید و لباس رو تحویل بگیرید. پ.ن برای جشن روز یکشنبه دخترای گلمون باید بالباس فرم باشند😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا