#قصه_متن
قسمت هفتم
🏠 یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
ما امروز اومدیم بازار
آخه مامانم قراره برام کفش بخره.
کفش مدرسه🥾
اینقد مهم شدم که بابا جونمم از اداره اش مرخصی گرفته
مامانمم اینقد ذوق میکنه 🤩
حتی اگه یه دختر کوچولو مثل من و تو خیابون ببینه که کم کم قراره خانوم بشه ذوق میکنه.
فکر میکردم فقط مامان من اینطوریه تا اینکه امروز جلوی درِ یک فروشگاه کفش مامان یک دختر کوچولوی دیگه که اندازه ی من بود لوپ من و کشید و گفت:((وای چقد گوگولی هستین شما کلاس اولی ها))☺️
من گاهی فکر میکنم مامانها از یه جهان دیگه اومدن و نیروهای عجیب و غریب دارن
اخه این خانمه از کجاااا فهمید من کلاس اولی ام؟؟؟!!!
من که هم خوشم اومده بود هم چشام از تعجب باز مونده بود 😳
بابام یه کفش سفید خوشگل با انگشتش بهم نشون داد.
بلند گفت:(( ریحون بیا این و ببین))
دوتاییمون غرق تماشای کفش سفید برق برقی شده بودیم که مامانم وارد صحنه شد.
اول یه لبخند عجیبی زد که یعنی چقد شما پدر دختر بانمکین.
ولی ته لبخندش یه جوری بود که یعنی چقدر بد سلیقه هم هستین ...
مامان و بابا ی من خیلی باحالن ولی مامانم گفته ریحون قانون خونواده اینه که حرفای خونمون و هیجا نگی ..هر اتفاقی که توی خونمون میفته باید همین جا بمونه.
خونواده خیلی مقدسه
مامانم میگه ریحون خونه مثل مسجد می مونه فرشته ها توش رفت و آمد امد میکنن
خلاصه من مامان و بابام و خیلی دوست دارم
مامانم گفت ریحون بیا بدو بیا این کفش و پات کن
نمی دونم چیشد تو این چند دقیقه ای که من داشتم با شما درمورد خونه حرف میزدم نظر بابام از اون کفش پاپیونی سفید برق برقی به یه کفش کتونی خاکستری تغییر کرد
گفتم مامان ااین؟؟؟!!!🤭
مامانم گفت دختر تو دیگه داری خانوم میشی
می تونی کفش و لباست و خودت انتخاب کنی.
ولی از بین انتخابهای من!
گفتم مامان من نفهمیدم چی شد
مامانم گفت دختر باهوشم ببین من پنج تا کفش انتخاب میکنم
که مناسب مدرسه باشه😊
راحت باشه رنگش روشن نباشه که زود کثیف بشه
نرم و راحت باشه
قیمتش به بودجه ی ما بیاد
و خیلی چیزهای دیگه
بعد شما از توی این پنج تا یکی و انتخاب کن.
گفتم مامان چه فکرجالبی داریها
بابامم مارو نگاه میکرد و از حرفامون خیلی خوشش اومده بود🙃
من یه کفش خیلی مناسب خریدم.
با اینکه دلم اون کفش پاپیونی و می خواست .
ولی به حرف عقلم گوش کردم .
آخیش چقد خسته شدم
وااااای من قراره سه روز دیگه برم مدرسه
خیلی از کارهام مونده
فعلا خداحافظ👋
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
سلام و درود😊
عزیزان، لباس های فرم فرزندان دلبندتون آماده ست🌱
بعد از تسویه ی فاکتور هایی که خدمت مادران گرامی ارسال شده،میتونید پنجشنبه۲۹شهریور(ساعت۹صبح تا۱۰شب) به فروشگاه جوانه ها مراجعه کنید و لباس رو تحویل بگیرید.
پ.ن
برای جشن روز یکشنبه دخترای گلمون باید بالباس فرم باشند😉
#قصه_متن
قسمت هشتم
🏠 یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
واااای باورم نمیشه
فقط دو روز مونده فقط دو روز😮
خداجونم دلم گوپ گوپ صدا میده
مدرسه چه اسم عجیبیه
خدا کنه باحال باشه
خداکنه خانم معلمم مهربون باشه🙃
خداکنه خیلی زود خوندن و نوشتن رو یاد بگیرم
اینا و هزار تا فکر و آرزوی دیگه داره کله ام و منفجر میکنه
صدای مامانمه :«ریحون مامان کجایی؟ پاشو دخترم ساعت از ۹ گذشتههه ها».
سلام مامان جون من بیدارم!☺️
مامان صبح بخیر
من خیلی وقته بیدارم فقط داشتم به مدرسه فکر میکردم.
مامانم زیر چشمی نگام کرد و گفت : به کدوم قسمت مدرسه؟
یهو سرم داغ شد
وای من فقط به کلاس و معلمم فکر کرده بودم.
گفتم مامان اینجوری نگو استرسم بیشتر میشه 🥲
مامانم هر وقت من از چیزی استرسی میشم خنده اش میگیره یعنی نمی خنده ولی من میدونم خنده اش میگیره😁
آخه مامانها بلدن استرس و دلشوره رو کنترل کنن و قیافه هاشون تغییر نکنه.
عجیب نیست؟
البته چرا چرا مامان من از اینکه من بخورم زمین خیلی استرس میگیره و قیافه اش هم خنده دار میشه.
من خیلی خنده ام میگیره
آخه می خورم زمین ولی انگار مامانم افتاده!
خلاصه مامانم رفت تو فکر گفت خوب چیکار کنیم ریحون واسه مدرسه رفتن دلشوره نگیره..؟؟؟!!!
بعد یهو بلند گفت فهمیدم بیا مدرسه بازی کنیم🎒
گفتم مدرسه بازی یعنی چی؟
مامانم گفت من نقش معلم و مدیر و اجرا میکنم ، آشپزخونه هم میشه دفتر مدرسه
روی مبل ها همکلاس درس
تو هم مثلا روز اوله قراره بری مدرسه
گفتم خیلی باحاله مامان جون باشه
من رفتم تو اتاقم و مقنعه پوشیدم و کیفم و برداشتم مثلا واقعنی قراره برم مدرسه
جدی جدی حسش و گرفتم دلم تالاپ و تولوپ صدا میداد
همین که وارد آشپزخونه شدم یهو زدم زیر خنده😅
آخه باید قیافه ی مامانم و میدیدین تا بدونین من چی میگم.
اصلا خیلی باحال بود
مامانم با یه شلوار گلگلی و یه بلوز زرد ، مقنعه ی خاکستری پوشیده بود ؛
تازه عینک مامانیمم زده بود.
وای خدا چقد با نمکه این مامان من🤣
من وارد شدم با دستم جلو دهنم و گرفته بودم که نخندم.
ولی مامانم خیلی جدی گفت : سلام دخترم به مدرسه خوش اومدی کلاس چندمی؟
من با اینکه خنده اماصلا تموم نمیشد گفتم کلاس اول
مامانم که مثلا خانم مدیر بود گفت : بَه بَه
چه دختر مؤدبی برو سر کلاست که خانم معلمت منتظرته
مامانم با دست به سمت مبلها اشاره کرد یادم اومد کلاس اونجا بود مثلاً
زود رفتم رو مبلها نشستم
مامانم اومد گفت
سلامدخترهای خوبم به کلاس اول خوش اومدین
حالا یکی یکی خودتون و معرفی کنین
من گفتم سلام من ریحونم🥰
مامانم گفت سلام ریحون جون از آشناییت خوشحالم منم معلم کلاسم
لطفا سر کلاس با بغل دستیهاتون حرف نزنین یهو دیدم یه خرس پشمالو گذاشته کنارم که مثلا همکلاسیمه باز داشتم از خنده غَش میکردم.
مامانم ادامه داد
خوراکی هاتون و زنگ تفریح بخورین
زنگ تفریح برین دستشویی
یهو گفت آهای دختر کوچویی که ته کلاسی فهمیدی من چیگفتم عزیزم
دیدم بابامه روسری پوشیده اون طرف نشسته ، دیگه نتونستم جلو خنده ام و بگیرم😄
بلند بلند خندیدم و رفتم بغل بابام
خلاصه تا شب همه اش مامانم نقش معلم هارو بازی میکرد و من و بابام هم نقش شاگردهای مدرسه
خیلی خوش گذشت اصلا نفهمیدم کی شب شد.
یک روز دیگه همگذشت
🌃 شب بخیر
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
•┈┈••✾🍃3⃣🍃✾••┈┈•
🔰 ادب ، یک راز بزرگ
«استادپناهیان»
#تربیت_دینی
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
🌷ولادت پیامبر رحمت حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) تبریک و تهنیت باد .
@adabestan_javaneha
#قصه_متن
قسمت نهم
🏠 یکی بودیکی نبود
زیر گنبد کبودغیر از خدای مهربون هیچکس نبود
گنبد کبود دیگه چیه؟یعنی چی که زیرش، غیر از خدای مهربون دیگه هیچی نیست؟
مامان میدونی یعنی چی ؟؟؟!!!
مامان من، همه چیزهای دنیارو میدونه
حتی گاهی چیزهایی که ازش نپرسیدم روقبل از اینکه بپرسم میفهمه 😙
مامانم یکم فکر کرد.
گفت:«میدونی ریحون، قبلاً قبلاً ها زمان های خیلی قدیم، وقتی هنوز علم پیشرفت نکرده بود ؛ آدمها وقتی به آسمون نگاه میکردن نمی تونستن این همه بزرگی آسمون و بفهمن.
حتی ازش میترسیدن.
فکر میکردن آسمون مثل گنبد می مونه.
گنبد امام رضا (ع) رو دیدی گرد و بزرگه؟
به آسمون هم میگفتن گنبد کبود.
چون رنگش موقع طلوع و غروب آفتاب، آبی و بنفش میشه شبیه رنگ کبود».
گفتم :«مامان چه باحال
چه اسم هایی رو همه چی میذاشتن».
ولی مامان زیر گنبد کبود که همه ی آدمها زندگی میکنن؛ چرا تو قصه میگن یکی بود یکی نبود؟؟؟
مامانم که از مدل سوال پرسیدن من خوشش میاد بهم نگاه کرد گفت :«میدونی دخترم اون یکی که بود؛ یعنی خداوند مهربون 😍
و یکی نبود یعنی هیچ موجودی در جهان به مرتبه و جایگاه خداوند بزرگ و مهربون نبود.
آدمها به خداوند ایمان داشتن و دارن و زندگیشون و زیر این گنبد کبود میسپارن به امون خدا».
گفتم :مامان امون خدا کجاست؟
مامانم گفت:«امون خدا یعنی جایی که خدا مواظبمون باشه.
حالا برو حاضر شو می خوام ببرمت حرم و روز قبل مدرسه توی حرم امام رضا( ع )بسپارمت به امون خدای مهربون که ان شاءالله همیشه و همه جا مراقبت باشه مادر».
من خیلی از این حرفای مامانم خوشم میاد
گفتم :مامان جونِ عزیزم ممنون .
رفتیم با مامانم وضو گرفتیم و رفتیم حرم
جای شما خالی.
مامان من همیشه با صدای بلند برای همه دعا میکنه.
میگه دعا باید واسه ی همه باشه.
اگه دعای خیلی از آدمها باشه قدرت دعا بیشتر میشه زودتر میرسه تو آسمون ها.
مامانم دعا کرد همه ی بچه های سرزمینمون با خوشحالی برن کلاس اول.
همه شون زیر سایه امام رضا (ع )و در امون خدای مهربون سالم باشن.
وقتی برگشتیم دیگه اصلا دلشوره نداشتم🙂
با آرامش همه ی کارهام و انجام دادم . آخه قراره فردا برم مدرسه کلاس اول😋
لباسهام و حاضر کردم.
حموم رفتم. ناخن هام و کوتاه کردم.
وسایلم و آماده کردم.
دراز کشیدم که بخوابم.
چقدر ماه امشب قشنگه!🌙
تابستون شش سالگیم تموم شد.
از فردا یه دوره ی جدید تو زندگیم شروع میشه.
🌃 شب بخیر
اَدبســتان جوانـــــ 🌱ــــــه ها
با سلام و احترام 🌸 به مناسبت فرارسیدن ماه مهر ، ماه شکفتن و آغازگر سال تحصیلی از مامان های عزیز دعو
✅ چند نکته:
۱_عزیزان لطفا به موقع حضور به هم رسانید.
۲_دختران گلمون با لباس فرم تشریف بیارن.
۳_از آوردن آقاپسر های بالای ۶سال خودداری کنید.
۴_ورودی از در حیاط(حسینیه) میباشد.
۵_حتما حتما پک های لوازم التحریر رو همراه خودتون بیارید.
با تشکر
هدایت شده از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"کتابها، پنجرهای به دنیایی بیپایان "
📚 کتابخوانی تنها یک سرگرمی نیست؛ راهی است برای رشد، یادگیری و سفر به عمیقترین افکار و ایدههای انسانها. در کتابخانهی امام حسن مجتبی (ع)، هر کتابی که میخوانیم، ما را به تجربهای تازه میبرد، ذهن ما را بازتر میکند و به ما فرصت میدهد تا با دنیاهای مختلف آشنا شویم.
🌱 آیا آمادهاید تا با هر صفحهای که در کتابخانهی امام حسن مجتبی (ع) ورق میزنید، قدمی به سوی آگاهی و درک بیشتر بردارید؟ کتابخوانی، راهی به سوی آیندهای روشنتر است.
✨ با خواندن هر کتاب، یک قدم به سوی تبدیل شدن به نسخهی بهتری از خودتان بردارید.
#کتابخانه_امام_حسن_مجتبی #کتاب #کتابخوانی #یادگیری #دانش #رشد_جمعی #آگاهی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••
📚کتاب اندیشان
@ketab_andishan
🌴بنیاد رشد
@bonyad_roshd
مجموعه فرهنگی تربیتی امام حسن مجتبی علیه السلام
@masjede_emamhasan