eitaa logo
کانون شعر و ادب دریا
741 دنبال‌کننده
503 عکس
80 ویدیو
16 فایل
کانون شعر و ادب دریا دانشگاه فرهنگیان هرمزگان ارتباط: @admiin_bnd تلگرام: https://t.me/adabi_bnd اینستاگرام:https://www.instagram.com/adabi_bnd?igsh=MWtzdDZ3azVucDkyOA== لینک زیلینک👇👇 https://zil.ink/adabi_bnd
مشاهده در ایتا
دانلود
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد 💐| @adabi_bnd
چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد ،٢٧رجب،مبعث پيامبر اكرم (ص)، رحمة للعالمين،مبارك 🌺 🌷| @adabi_bnd
من بدون دلیل و بی علت بی توجه به عشق و بی دقت خارج از عرف رایج ملت مثل یک بچه دوستت دارم… 🫀| @adabi_bnd
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد :) 🌱| @adabi_bnd
گفتى كه تا همیشه مرا دوست دارى و دیری ست دلخوشم به همين ادعاى تو... 🦋| @adabi_bnd
جانانم! بی‌هوا تصمیم گرفتم تا برایت بنویسم. به هر حال تو پیامبری بودی که نامعتقدترین مردِ روی زمین به عشق را به عشق معتقد کردی. کاری که هر کدام از دیگر پیامبران برای آن خون ریختند. کتاب آوردند. بت شکستند. تصلیب شدند. نیل را دو نیم کردند. اما تو تنها پیامبری بودی که هیچ شق‌القمری نکردی. پیامبری بودی که غار حرا و محل نزول آیاتت، صرفا چشم‌هایت بود. چشم‌هایی که این مرد بی‌اعتقاد را به زانو درآورد. جانانم! برایت می‌نویسم تا خودم را درمان کنم. می‌دانی که تو هم دردی و هم درمانی. هم نوری هم تاریکی. هم بودنت زندگی است و هم نبودنت مرگ. هم دمی و هم بازدم. هم حیات‌دهنده‌ای و هم حیات‌گیرنده. جمع اضدادی هستی که در دل من جمع شدی. اضداد طوفان به پا می‌کنند. مثل جریان هوای گرم و سرد. که به هم می‌پیچند و زمین و آسمان را به هم می‌بافند. تو پیامبری هستی که با چشم‌هایت طوفان به پا کردی. بدون خونریزی. بدون آیه و تصلیب و عصا و شق‌القمر. فقط چشم‌هایت. جانانم! از نوشتن برای همه دست کشیده‌ام. آدم وقتی ایمان آورد و اهلی شد، خودش و کلماتش را باید فقط  قربانی پیامبرش کند. تو شمس منی. تو تنها خورشید منظومه‌ای هستی که من در گوشه‌ی ساکت آن هستم. تنها چشمه‌ی نور و گرما. گرمایی که می‌تواند آن‌قدر سوزنده ‌شود که تحملش از توان من خارج است. اما چاره چیست؟ تو تنها چشمه‌ی لایتناهی نوری. چشمه‌ای که گاهی وقت‌ها خودش را از من منع می‌کند. تاریکی.  این منع شدگی و این تاریکی از سوزندگی نور تو هم سوزنده‌تر است. تو هم نوری و هم تاریکی. جمع اضدادی. اندوه بزرگی‌ست چه باشی، چه نباشی. جانانم! من اهلی توام. من پیرو هیچ پیامبر دیگری نمی‌توانم باشم. من هیچ دینی به جز دین تو را قبول ندارم. چشم‌های من زیر نور هر خورشید دیگری، کورند. نمی‌بینند. حیات هر حیاتی در این‌جا که تو خورشیدش هستی بسته است به نور تو. تو حیات و مماتی. تو بودن و نبودنی. چشمان تو حیات من است. حیات من در نور چشمان توست. |فهیم عطار| 🥀| @adabi_bnd
تهران_پادکست_سجاد_افشاریان_اعترافات_مرد_مرده.mp3
10.54M
🎙 سجاد افشاریان 📻 اعترافات مردِ مُرده چی می‌شد اگر یه بار این فکِ صاحب‌مرده رو تکون می‌دادی، حرفِ دلت و می‌زدی... ━━━━━━◉────── ↻ㅤ   ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆ 📻| @adabi_bnd
بهارِ با تو بودن را ، به غفلت ها خزان کردم دلم می سوزد از عُمری ، که صرفِ این و آن کردم به چشمم تنگ می آمد جهان وقتی تو می رفتی کنارم هر زمان بودی قفس را آسمان کردم مرامِ شمع می خواهد در آب و آتش اُفتادن دمی آهی بر آوردم،  گهی اَشکی روان کردم نه با هر ساز رقصیدم به خشنودی زندانبان نه رویای رهایی را فدای آب و نان کردم در آئینِ نظر بازان حدودی داشت مُشتاقی طمع از عقلِ کوتاهم ، به سروِ بوستان کردم زیادی اِدّعا  دارد  دلِ ناقابلم گاهی حلالم کُن اگر گفتم  چنین کردم چنان کردم از او مرهم نمی خواهم که خود زخمی ست بر جانم همان بهتر که دردم را ز نامحرم نهان کردم همه عالم شود دشمن ، فدای دوستی با تو نمی خواهم کسانی را که صد بار امتحان کردم 🦋| @adabi_bnd
یه روز با حمیدو مُعِزّی تو گوتینگن داشتیم میرفتیم. حمیدو در تعصب رو سیاستای آلمان، پایینِ هیتلر و بالای مِرکل قرار میگیره. بحث ئی بود که چرا جنگزده های آواره ی سوری رو هنوز جا ندادن؟ که یهو حمیدو برگشت بلند گفت: ننه ی علی سلااام! برگشتم دیدم یه پیرزنی کولو کولو، مینار سرشه و چادر دور قدشه، داره او دست خیابون رد میشد. انگااااار داشت خیابونِ بازار جنگزده های بوشهر رو رد میکرد بره تو ظلماباد!! گفتم: حمیدو کیه؟ گفت: ننه ی یکی رفیقامِن. آبودانیَ ن.  ده ساله آلمانه. خَم بود یه کیسه تماته ای دستش، و لابد داشت میرفت خوراکِ ظهرش بار بذاره. انگار ننه م انگار عمه م انگار همه ی زنای که دوسشون دارم و لباس و چادر و شکل پیر شدنشون و عاجزیِ راه رفتنشون یک شکله.... نفسم واز شد. وایسادم. یهو آلمان محو شد. ننه ی علی، گوتینگن کرد بوشهر. کرد آبودان کِرد ایران. ننه ی علی خودِ ایرانِ لامصب بود. پیرزنا دیوونه م میکنن. زن از جنسیت که رد میشه تازه اول قشنگیشه. سی مو ایطورِن. مو زن بلد نیستم بنویسم ولی تا دلت بخواد پیرزن حفظم. مو رو میلیمترِ جایی که سرِ نی قلیون باید کجایِ کنج لب قرار بگیره اِشراف محاسباتی دارم. مو لای همی تصویر بزرگ شدم. وسط شعله ی همچین غم هایی. تو دامن پیرزنایی که پاشون یکی ش همیطور خوابیده بود، یکی ش همیطور تو سینه جمع.... مو با شَروه ساکت میشم... عاقل میشم... آدم میشم... ئی ننه صداش قشنگن، مو کُشته ی آدمِ صدازشتیُ م که شروه بخونه. آدمِ صدا نداری که شَروه میخونه سی قشنگی نمیخونه، کم آورده... دیگه هراسونِن.... و شَروه تَهِ هراسونی تازه آغاز میشه... تَهِ ناگزیری و کج نشستن تمامِ تاس هات. برُم از دست غم تا زورِ پامِن به هر جا میرسُم تا غم نهامِن ( جلومِن) برُم از دست غم کشتی نشینُم به اقبال بدُم، غم ناخدامِن! وقتی یه کنجی دارم یه چیزی مینویسم، فکر میکنم دارم کار درستو میکنم. هیچ کار مهمتری تو زندگی م ندارم. وقتی یکی شروه میخونه و بی حرکت جلوش نشستم، حس میکنم درستترین جای جهانم. جای مهمتری نیست که باید پاشم برم و الان اونجا باشم... | احسان عبدی پور | 📻| @adabi_bnd
به رهت خیره نشستم به خدا میترسم نکند باز ز خاطر ببری ماهت را تو که باشی شب و این برکه به غم میتازند مه تنهای شبم، کج نکنی راهت را... 🪴| @adabi_bnd