ده
تقدیم به سعید بن عبدالله
با دشمن خویش رو به رو بود آنروز
با گرمی خون غرق وضو بود آنروز
آنکس که تشهد اباعبدالله
تلقین شهادتین او بود آنروز...
#راضیه_مظفری
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
یازده
ولله که جون شاعر باران بود
مشتاقترین مسافر باران بود
سرباز فقط نبود او در دینَش
سردار ِ سپاه زائر باران بود
#معصوم_بازگیر
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
دوازده
جمع کرده دور خود او بهترین اصحاب را
داده بر یاران پاکش برترین القاب را
گرچه در کوفه وفا پیدا نمیشد آن زمان
دیده در اصحاب خود این گوهر نایاب را
هر که خواند عاشق هفتاد و دو یارش شود
از مقاتل قصههای آن شب مهتاب را
آنقدر سیراب از جام ولایت تا شدند
پیش خود شرمنده میکردند اینان آب را
تا گرفتند اینچنین در آخرین شام حیات
با وفاداری خود از چشم دشمن خواب را
گفت بر یاران خود احسنت مولا چونکه دید
بر رخ زینب دوباره چهرهای شاداب را
اذن را باید بگیرد اول از اصحاب او
هر که میخواهد بخواند حضرت ارباب را
#سید_موسی_حسینی_کاشانی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
سیزده
غیر از تو به هر غریبه رو آوردیم
این شد که همیشهی خدا پردردیم
امّید نجات از تو داریم چو حر
ای کاش که باتلنگری برگردیم
#پروانه_علیپوراصل
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
چهارده
تا عرش پیالههای ما پر شدنی است
از گوهر ناب عشق او دُر شدنی است
اینجا نه فقط جای حبیب است و زهیر
فرماندهی آن سپاه هم حُر شدنی است
#صدیقه_سادات_علوی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
پانزده
باید که رها ز غیر گردیم همه
در معرفتش زهیر گردیم همه
در صحنه امتحان عاشورایی
تا عاقبتِ به خیر گردیم همه
#علی_خسروی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
شانزده
پرواز کنان مثل کبوتر آمد
تا خیمه سراسیمه و با سر آمد
دیدند وهب شوق زیارت دارد
گفتند: به پا بوسی مادر آمد
#طاهره_سادات_ملکی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
هفده
جناب وهب بن عبدالله
مسلمان گشتهی دست تو هستم
مسیحا! عاشق مست تو هستم
امیر من توئی، نعم الامیری
سفیر عشق! پا بست تو هستم
#فاطمه_سادات_موسوی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
هجده
ســیــمای ســپــهر لالــهگــون خــواهد شــد
هفتــاد و دو شــمس غــرق خــون خــواهد شــد
آلالــه بـه راه عــشــق ســر خــواهد داد
پیمــانــه صــبــر واژگــون خــواهد شــد
گم ڪــرده طــریق، هرچــه درعــالــم هســت
بــر وادی صــدق رهنــمــون خــواهدشــد
وقــتــی بــزنند تــیشه بــر ریــشـه جــور
یک دشــت بــسان بــیســتون خــواهد شــد
در بــیــع و شــراء بین مــحــبــوب و حـبیـب
ســرمــایه عــقل هم جــنــون خــواهدشــد
#فاطمه_اللهمرادی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
نوزده
گلی از باغ سیبت باشم ای کاش
غزل خوان غریبت باشم ای کاش
میان تیرباران بلایت
حسین من! حبیبت باشم ای کاش!
#بهجت_فروغی_مقدم
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۲
@adabiatqom
نذر شاعرانه به مناسبت ماه محرم
موضوع شب سوم:
حضرت رقیه سلام الله علیها
مهت ارسال: یکشنبه ۲ شهریور، ساعت ۲۰
شاعران گرامی میتوانند نوسرودههای خود در همه قالبهای شعر سنتی (غزل، رباعی، دوبیتی و....) را به آیدی @adabiat_moharam برای نشر در شبکههای اجتماعی تلگرام، ایتا و ایسنتاگرام ادبیات قم به نشانی @adabiatqom ارسال فرمایند.
در پایان هر موضوع پنج اثر انتخاب و نفرات برگزیده روز بعد اعلام خواهند شد.
*اشعار میبایست حتما جدید باشند و پیشتر منتشر نشده باشند.
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
یک
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
چهرهام قدری پریشان است، قدّم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم
در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه
عمه بعد از تو علمدار و امیر ما شده
قافله بی یار شد بی قافلهسالار نه
بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند
شرمسار از روی سقا گفتهام هربار: نه
زندگی کافیست باباجان مرا با خود ببر
زندگی خوب است اما بعداز این دیدار نه
#علی_سلیمیان
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
دو
تا بود... شبیه لاله بودی خاتون
دور از غم و آه و ناله بودی خاتون
گفتند سه ساله ای ولی بعد پدر
انگار هزار ساله بودی خاتون
با حال بد و خرابه سازش کردم
صد بار زنیزه دار خواهش کردم
آرام شدم، جایزهام را دادند
تا صبح سر تورا نوازش کردم
#پروانه_علیپوراصل
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
سه
ساز نی از غم در سینه حکایت دارد
کربلا بوده و از درد شکایت دارد
دیدن روی پدر بر سر نی واویلا
چقدر تلخ از این قصه روایت دارد
دیده دنبال سرش دختر رنجوری را
دختری را که به تن زخم اسارت دارد
صورت نیلی و پهلوی کبودی ای وای
قصه مادر و دختر چه شباهت دارد
چون پدر دید توان از کف دختر رفته
کنج ویرانه از او قصد عیادت دارد
چه بگویم من از این حال پدر با دختر
عمه یک لحظه به دل شور قیامت دارد
دختر آرام شد و صورتش از غم وا شد
شد شهیدی که چه بسیار کرامت دارد
دوست دارم که شبی زائر صحنش باشم
بخدا آن حرم پاک زیارت دارد
#سید_موسی_حسینی_کاشانی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
چهار
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟
چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟
تو حال و روز دلم را نگفته میدانی!
نه دل بدون تو طاقت میآورد دیگر
نه تو اگر که بیایی همیشه میمانی
چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت
چه کرده با دلم این گریههای پنهانی
ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم
قدم قدم من از این کوچههای کنعانی
نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد
نسیم آمده با حال و روز بارانی
نسیم آمده با عطر عود و خاکستر
نسیم آمده با نالهای نیستانی
بیا که دختر تو نیست ماندنی بیتو
بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!
#یوسف_رحیمی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
پنج
حالم خراب نیست عمو جان تو غم نخور
قحطی آب نیست عمو جان تو غم نخور
من با خیال مشڪ تو سیراب گشته ام
سهمم سراب نیست عمو جان تو غم نخور
غمواره ها ڪه سیل شده پیش پای من
اشڪ رباب نیست عمو جان تو غم نخور
زینت گرفته دست من و عمه از طلا
اینها طناب نیست عمو جان تو غم نخور
با افتخار عشق تو را جار میزنم
سیلی جواب نیست عمو جان تو غم نخور
گیرم ڪه پای اسم تو دندان من شڪست
اصلا عذاب نیست عموجان تو غم نخور
اصلا ڪه گفته پهلوی من را شڪسته اند
قلبم ڪباب نیست عمو جان تو غم نخور
زخم زبان زدن به یتیمان بی پناه
در شام باب نیست عمو جان تو غم نخور
آنجا ڪه برده اند اسیران خسته را
بزم شراب نیست عموجان تو غم نخور
من قول داده ام ڪه بمیرم برای تو
اینڪه حساب نیست عمو جان تو غم نخور
#مهدی_ڪبیری
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
شش
دیدی چه کبود است تمام تن من؟!!
خاکی شده است و پاره پیراهن من؟!!
دیروز سرم به روی زانوی تو بود
امروز سرت نشسته بر دامن من
#محمدحسین_یادگاری
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
هفت
طفل سه ساله میدود با پای کوچک
جا مانده است از قافله زهرای کوچک
تاشام حتی خم به ابرویش نیاورد
این سروِ زخمی سروِ پا برجای کوچک
در چشمهای روشنش اشکی نمانده
خشکیده است انگار این دریای کوچک
غمگین ترین تصویر دشت کربلا بود
این دخترِ دلواپسِ تنهای کوچک
بی شک دلی گسترده تر ازاین زمین داشت
دیگر نمی ماند دراین دنیای کوچک
خسته، گرسنه، تشنه باجسمی پر از درد
خوابیدو دیگر پانشد زیبای کوچک
ما شعرهامان را فقط نذر تو کردیم
مارا دعاکن باهمان لبهای کوچک
#سایه_رحیمیان_نعیم
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
هشت
کودکی در خرابه جان میداد
ناله اش عرش را تکان میداد
دستی از غیب میرسید انگار
نوحه را دست روضهخوان میداد
رنگ زرد گُل خرابهنشین
خبر از هجمهی خزان میداد
عمه می.حواست چارهای بکند
اشکهایش مگر امان میداد
گریهی بیصدا و بغضآلود
خبر از ماتمی گران میداد
بلبل بیقرار ویرانه
رفته رفته زکف توان میداد
گوئیا دیده خواب بابا را
حال و روزش گواه از آن میداد
لحظهای چشم خسته را وا کرد
ناله از دل چو بلبلان میداد
دید ناگه سری مقابل خود
بوی بابای مهربان می داد
خم شد و بوسه زد به لبهایش
چه لبی بوی خیزران میداد
دانش آموز مکتب زینب
چه غریبانه داشت جان میداد
در دل شب مه خرابهنشین
جلوه بر طاق آسمان میداد
زینب آن قهرمان عرصه عشق
دل تسلی به کاروان میداد
هر که پرسید از او رقیه کجاست
کنج ویرانه را نشان میداد
#حسن_علی_دهقانی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
نه
هیچ بیتی به دلِ سوخته الهام نشد
سعی کردم که بخوابد ولی آرام نشد
کوفه و کرب و بلا سخت گذشته است ولی
هیچجا شام نشد، شام نشد، شام نشد..
کاش از بام جهان صاعقه ای میبارید
تا به گوشش نرسد این همه دشنام نشد
گفت عمه جگرم، بال و پرم میسوزد
درد سر سختتر از دوری بابام نشد
کعب نی زخم چنان بر کمرم زد که دگر
خواستم پاشوم از جا که سرانجام نشد
عمه جان جز تو کسی در سفر کوفه به شام
با من خسته و دلسوخته هم گام نشد
عمه من فاطمهام، فاطمهها مظلومند
رحم بر دختر پیغمبرِ اسلام نشد
#محمدمعین_پوریلان
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
ده
نگاهت مست و مدهوشِ ابالفضل
سرَت...آرامِ آغوشِ ابالفضل
شکوهِ کهکشانِ کربلا را
رصد میکردی از دوشِ ابالفضل
#منصوره_محمدی_مزینان
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
یازده
هر لحظه از او دم زدی و پرسیدی
دلتنگ شدی و بی امان باریدی
برخیز و ببین پیش تو با سر آمد
حالا که پدر آمده تو خوابیدی؟!
#مرضیه_سادات_یثربی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
دوازده
برای کوچ، پرستو! بهانهای داری؟
به من بگو که در این دشت لانهای داری؟
بگو که روی خیالات قرمز پررنگ
عبور خستهی یک نازدانهای داری؟
میان اینهمه آوارگی و اشک و نفس
صدای قهقههی کودکانهای داری؟
کنار خار مغیلان وضرب سیلی درد
غرور و سرکشی دخترانهای داری؟
برای موی پریشان و حال تنهایش
پناه این سر غمدیده، شانهای داری؟
تمام شد "غزلم" بیحضور لبخندش
نشد غمش بسرایم، "ترانهای" داری
#سمیه_صالحی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
سیزده
نالان شدهاند روی در پرچمها
پُر کرده غمی سراسر هیئت را
امشب وسط روضهی دردانه فقط
کافیست که دختری بگوید بابا...
بعد از تو ز بند غصه آزاد نشد
این خاکِ نشسته در عزا شاد نشد
از آن شب سرد و تار تاریخ به بعد
مخروبهی شام دیگر آباد نشد
#ماهرخ_درستی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom
چهارده
پاییز با باغ گلی اینجا درافتادست
گل در میان آتش و خاکستر افتادست
سرخ و کبود از زخم سیلی زیر چشمانش
انگار بر مرداب خون نیلوفر افتادست
چشمان او تفسیر قرآن است اما حیف
قرآن به دست مردم ناباور افتادست
با سر به دنبال تو میگردد در این صحرا
هرچند تقدیرش به دست خنجر افتادست
با زخمهای آشنای چهرهاش اینبار
داغی به جان آیههای کوثر افتادست
فهمیده دیگر آخر این شام تاریک است
چشمش به قرص ماه در طشت زر افتادست
انگار قبل از او کسی نوشیده از این جام
رد هزارن نی لب این ساغر افتادست
تاراج باغ عشق، آخر کار خود را کرد
در پای گل پروانه بیبال و پر افتادست
با دیدنش غساله هم فهمیده است انگار
پاییز با باغ گلی اینجا در افتادست
#عارفه_دولتی
#سفینه_النجاه
#نذر_شعر ۳
@adabiatqom