eitaa logo
ادبیات قم
184 دنبال‌کننده
206 عکس
30 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین: @adabiatqom_admin اطلاعات بیشتر: @ghaffarimohamad قم، خیابان عماریاسر،‌ پشت مجتمع تجاری زمزم 02537747700
مشاهده در ایتا
دانلود
ده تقدیم به سعید بن عبدالله با دشمن خویش رو به رو بود آن‌روز با گرمی خون غرق وضو بود آن‌روز آن‌کس که تشهد اباعبدالله تلقین شهادتین او بود آن‌روز... ۲ @adabiatqom
یازده ولله که جون شاعر باران بود مشتاق‌ترین مسافر باران بود سرباز فقط نبود او در دینَش سردار ِ سپاه زائر باران بود ۲ @adabiatqom
دوازده جمع کرده دور خود او بهترین اصحاب را داده بر یاران پاکش برترین القاب را گرچه در کوفه وفا پیدا نمی‌شد آن زمان دیده در اصحاب خود این گوهر نایاب را هر که خواند عاشق هفتاد و دو یارش شود از مقاتل قصه‌های آن شب مهتاب را آنقدر سیراب از جام ولایت تا شدند پیش خود شرمنده می‌کردند اینان آب را تا گرفتند اینچنین در آخرین شام حیات با وفاداری خود از چشم دشمن خواب را گفت بر یاران خود احسنت مولا چونکه دید بر رخ زینب دوباره چهره‌ای شاداب را اذن را باید بگیرد اول از اصحاب او هر که می‌خواهد بخواند حضرت ارباب را ۲ @adabiatqom
سیزده غیر از تو به هر غریبه رو آوردیم این شد که همیشه‌ی خدا پردردیم امّید نجات از تو داریم چو حر ای کاش که باتلنگری برگردیم ۲ @adabiatqom
چهارده تا عرش پیاله‌های ما پر شدنی است از گوهر ناب عشق او دُر شدنی است اینجا نه فقط جای حبیب است و زهیر فرمانده‌ی آن سپاه هم حُر شدنی است ۲ @adabiatqom
پانزده باید که رها ز غیر گردیم همه در معرفتش زهیر گردیم همه در صحنه امتحان عاشورایی تا عاقبتِ به خیر گردیم همه ۲ @adabiatqom
شانزده پرواز کنان مثل کبوتر آمد تا خیمه سراسیمه و  با سر آمد دیدند وهب شوق زیارت دارد گفتند: به پا بوسی مادر آمد ۲ @adabiatqom
هفده جناب وهب بن عبدالله مسلمان گشته‌ی دست تو هستم مسیحا! عاشق مست تو هستم امیر من توئی، نعم الامیری سفیر عشق! پا بست تو هستم ۲ @adabiatqom
هجده ســیــمای ســپــهر لالــه‌گــون خــواهد شــد هفتــاد و دو شــمس غــرق خــون خــواهد شــد آلالــه بـه راه عــشــق ســر خــواهد داد پیمــانــه صــبــر واژگــون خــواهد شــد گم ڪــرده طــریق، هرچــه درعــالــم هســت بــر وادی صــدق رهنــمــون خــواهدشــد وقــتــی بــزنند تــیشه بــر ریــشـه جــور یک دشــت بــسان بــیســتون خــواهد شــد در بــیــع و شــراء بین مــحــبــوب و حـبیـب ســرمــایه عــقل هم جــنــون خــواهدشــد ۲ @adabiatqom
نوزده گلی از باغ سیبت باشم ای کاش غزل خوان غریبت باشم ای کاش میان تیرباران بلایت حسین من! حبیبت باشم ای کاش! ۲ @adabiatqom
نذر شاعرانه به مناسبت ماه محرم موضوع شب سوم: حضرت رقیه سلام الله علیها مهت ارسال: یکشنبه ۲ شهریور، ساعت ۲۰ شاعران گرامی می‌توانند نوسروده‌های خود در همه قالب‌های شعر سنتی (غزل، رباعی، دوبیتی و....) را به آی‌دی @adabiat_moharam برای نشر در شبکه‌های اجتماعی تلگرام، ایتا و ایسنتاگرام ادبیات قم به نشانی @adabiatqom ارسال فرمایند. در پایان هر موضوع پنج اثر انتخاب و نفرات برگزیده روز بعد اعلام خواهند شد. *اشعار می‌بایست حتما جدید باشند و پیش‌تر منتشر نشده باشند. ۳ @adabiatqom
یک حال من خوب است بابا حال تو انگار نه بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه چهره‌ام قدری پریشان است، قدّم خم شده اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه من به دنبال تو می‌گشتم که هی گم می‌شدم در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه عمه بعد از تو علمدار و امیر ما شده قافله بی‌ یار شد بی قافله‌سالار نه بعد تو هرجا به من آبی تعارف کرده‌اند شرمسار از روی سقا گفته‌ام هربار: نه زندگی کافی‌ست باباجان مرا با خود ببر زندگی خوب است اما بعداز این دیدار نه ۳ @adabiatqom
دو تا بود... شبیه لاله بودی خاتون دور از غم و آه و ناله بودی خاتون گفتند سه ساله ای ولی بعد پدر انگار هزار ساله بودی خاتون با حال بد و خرابه سازش کردم صد بار زنیزه دار خواهش کردم آرام شدم، جایزه‌ام را دادند تا صبح سر تورا نوازش کردم ۳ @adabiatqom
سه ساز نی از غم در سینه حکایت دارد کربلا بوده و از درد شکایت دارد دیدن روی پدر بر سر نی واویلا چقدر تلخ از این قصه روایت دارد دیده دنبال سرش دختر رنجوری را دختری را که به تن زخم اسارت دارد صورت نیلی و پهلوی کبودی ای وای قصه مادر و دختر چه شباهت دارد چون پدر دید توان از کف دختر رفته کنج ویرانه از او قصد عیادت دارد چه بگویم من از این حال پدر با دختر عمه یک لحظه به دل شور قیامت دارد دختر آرام شد و صورتش از غم وا شد شد شهیدی که چه بسیار کرامت دارد دوست دارم که شبی زائر صحنش باشم بخدا آن حرم پاک زیارت دارد ۳ @adabiatqom
چهار بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی اگر قدم بگذاری به چشم بارانی بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگویم از این پریشانی؟ چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟ تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی! نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم قدم قدم من از این کوچه‌های کنعانی نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی بیا که دختر تو نیست ماندنی بی‌تو بیا که کُشت مرا این شب زمستانی! ۳ @adabiatqom
پنج حالم خراب نیست عمو جان تو غم نخور قحطی آب نیست عمو جان تو غم نخور من با خیال مشڪ تو سیراب گشته ام سهمم سراب نیست عمو جان تو غم نخور غمواره ها ڪه سیل شده پیش پای من اشڪ رباب نیست عمو جان تو غم نخور زینت گرفته دست من و عمه از طلا اینها طناب نیست عمو جان تو غم نخور با افتخار عشق تو را جار میزنم سیلی جواب نیست عمو جان تو غم نخور گیرم ڪه پای اسم تو دندان من شڪست اصلا عذاب نیست عموجان تو غم نخور اصلا ڪه گفته پهلوی من را شڪسته اند قلبم ڪباب نیست عمو جان تو غم نخور زخم زبان زدن به یتیمان بی پناه در شام باب نیست عمو جان تو غم نخور آنجا ڪه برده اند اسیران خسته را بزم شراب نیست عموجان تو غم نخور من قول داده ام ڪه بمیرم برای تو اینڪه حساب نیست عمو جان تو غم نخور ۳ @adabiatqom
شش دیدی چه کبود است تمام تن من؟!! خاکی شده است و پاره پیراهن من؟!! دیروز سرم به روی زانوی تو بود امروز سرت نشسته بر دامن من ۳ @adabiatqom
هفت طفل سه ساله میدود با پای کوچک جا مانده است از قافله زهرای کوچک تاشام حتی خم به ابرویش نیاورد این سروِ زخمی سروِ پا برجای کوچک در چشمهای روشنش اشکی نمانده خشکیده است انگار این دریای کوچک غمگین ترین تصویر دشت کربلا بود این دخترِ دلواپسِ تنهای کوچک بی شک دلی گسترده تر ازاین زمین داشت دیگر نمی ماند دراین دنیای کوچک خسته، گرسنه، تشنه باجسمی پر از درد خوابیدو دیگر پانشد زیبای کوچک ما شعرهامان را فقط نذر تو کردیم مارا دعاکن باهمان لبهای کوچک ۳ @adabiatqom
هشت کودکی در خرابه جان می‌داد ناله اش عرش را تکان می‌داد دستی از غیب می‌رسید انگار نوحه را دست روضه‌خوان می‌داد رنگ زرد گُل خرابه‌نشین خبر از هجمه‌ی خزان می‌داد عمه می.حواست چاره‌ای بکند اشک‌هایش مگر امان می‌داد گریه‌ی بی‌صدا و بغض‌آلود خبر از ماتمی گران می‌داد بلبل بی‌قرار ویرانه رفته رفته زکف توان می‌داد گوئیا دیده خواب بابا را حال و روزش گواه از آن می‌داد لحظه‌ای چشم خسته را وا کرد ناله از دل چو بلبلان می‌داد دید ناگه سری مقابل خود بوی بابای مهربان می داد خم شد و بوسه زد به لب‌هایش چه لبی بوی خیزران می‌داد دانش آموز مکتب زینب چه غریبانه داشت جان می‌داد در دل شب مه خرابه‌نشین جلوه بر طاق آسمان می‌داد زینب آن قهرمان عرصه عشق دل تسلی به کاروان می‌داد هر که پرسید از او رقیه کجاست کنج ویرانه را نشان می‌داد ۳ @adabiatqom
نه هیچ بیتی به دلِ سوخته الهام نشد سعی کردم که بخوابد ولی آرام نشد کوفه و کرب و بلا سخت گذشته است ولی هیچ‌جا شام نشد، شام نشد، شام نشد.. کاش از بام جهان صاعقه ای می‌بارید تا به گوشش نرسد این همه دشنام نشد گفت عمه جگرم، بال و پرم می‌سوزد درد سر سخت‌تر از دوری بابام نشد کعب نی زخم چنان بر کمرم زد که دگر خواستم پاشوم از جا که سرانجام نشد عمه جان جز تو کسی در سفر کوفه به شام با من خسته و دلسوخته هم گام نشد عمه من فاطمه‌ام، فاطمه‌ها مظلومند رحم بر دختر پیغمبرِ اسلام نشد ۳ @adabiatqom
ده نگاهت مست و مدهوشِ ابالفضل سرَت...آرامِ آغوشِ ابالفضل شکوهِ کهکشانِ کربلا را رصد میکردی از دوشِ ابالفضل ۳ @adabiatqom
یازده هر لحظه از او دم زدی و پرسیدی دلتنگ شدی و بی امان باریدی برخیز و ببین پیش تو با سر آمد حالا که پدر آمده تو خوابیدی؟! ۳ @adabiatqom
دوازده برای کوچ، پرستو! بهانه‌ای داری؟ به من بگو که در این دشت لانه‌ای داری؟ بگو که روی خیالات قرمز پررنگ عبور خسته‌ی یک نازدانه‌ای داری؟ میان این‌همه آوارگی و اشک و نفس صدای قهقهه‌ی کودکانه‌ای داری؟ کنار خار مغیلان وضرب سیلی درد غرور و سرکشی دخترانه‌ای داری؟ برای موی پریشان و حال تنهایش پناه این سر غمدیده، شانه‌ای داری؟ تمام شد "غزلم" بی‌حضور لبخندش نشد غمش بسرایم، "ترانه‌ای" داری ۳ @adabiatqom
سیزده نالان شده‌اند روی در پرچم‌ها پُر کرده غمی سراسر هیئت را امشب وسط روضه‌ی دردانه فقط کافی‌ست که دختری بگوید بابا... بعد از تو ز بند غصه آزاد نشد این خاکِ نشسته در عزا شاد نشد از آن شب سرد و تار تاریخ به بعد مخروبه‌ی شام دیگر آباد نشد ۳ @adabiatqom
چهارده پاییز با باغ گلی اینجا درافتادست گل در میان آتش و خاکستر افتادست سرخ و کبود از زخم سیلی زیر چشمانش انگار بر مرداب خون نیلوفر افتادست چشمان او تفسیر قرآن است اما حیف قرآن به دست مردم ناباور افتادست با سر به دنبال تو می‌گردد در این صحرا هرچند تقدیرش به دست خنجر افتادست با زخم‌های آشنای چهره‌اش اینبار داغی به جان آیه‌های کوثر افتادست فهمیده دیگر آخر این شام تاریک است چشمش به قرص ماه در طشت زر افتادست انگار قبل از او کسی نوشیده از این جام رد هزارن نی لب این ساغر افتادست تاراج باغ عشق، آخر کار خود را کرد در پای گل پروانه بی‌بال و پر افتادست با دیدنش غساله هم فهمیده است انگار پاییز با باغ گلی اینجا در افتادست ۳ @adabiatqom