eitaa logo
کانون شعر و ادب ع.پ آبادان
84 دنبال‌کننده
131 عکس
10 ویدیو
2 فایل
آیدی ادمین کانال خانم داودی زاده @Zeinab003
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨ تـو مـبیـن جـهان ز بـیـرون که جهان درونِ دیده‌ست چـــو دو دیـــده را بــبـسـتی ز جـــهان، جــهان نـــمـانــد
یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه مهمانان او را نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشمخانه خالیش خون می‌ریزد. امیر از او پرسید «چه بر سرت آمده؟» مرد در پاسخ گفت: « ای امیر، پیشه‌ی من دزدیست، امشب برای دزدی به دکان صراف رفتم، وقتی که از پنجره بالا می‌رفتم اشتباه کردم و داخل دکان بافنده شدم. در تاریکی روی دستگاه بافندگی افتادم و چشمم از کاسه درآمد. اکنون ای امیر، می‌خواهم داد مرا از مرد بافنده بگیری.» آنگاه امیر کس در پی بافنده فرستاد و او آمد، و امیر فرمود تا چشم او را از کاسه درآورند. بافنده گفت: « ای امیر، فرمانت رواست. سزاست که یکی از چشمان مرا در آورند. اما افسوس! من به هر دو چشمم نیاز دارم تا هر دو سوی پارچه‌ای را که می‌بافم ببینم. ولی من همسایه‌ای دارم که پینه‌دوز است و او هم دو چشم دارد، و در کار و کسب او هر دو چشم لازم نیست.» امیر کس در پی پینه‌دوز فرستاد. پینه‌دوز آمد و یکی از چشمانش را در آوردند. و عدالت اجرا شد. -پیامبر و دیوانه،
✨✨✨ گندم خال وی از جنت او خواهم چید من هم از روی صفا کار پدر خواهم کرد
‌ چون لاله می مبین و قدح در میان کار این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایـم طـــبــس🖤 ‌
✨✨✨ مــا را بـه رنـدی، افـسانـه کردنـد پیـــران جـاهـل، شـیخان گــمراه از دســت زاهـد، کــردیـم تــوبـــه و از فــعل عــابـــد، اســتـغـفرالله
✨✨✨ آن‌خطاط سه‌گونه خط نوشتی یـکی را او خــوانــدی ولاغـــیر یـکی را هم‌او خواندی، هم غیر یکی را نه او خواندی،نه غیر او آن خط سوم منم! سالروز بزرگداشت
✨✨✨ مـن خیـره به آینـه و او گــوش به من داشــت گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش ای زن چــه بــگـویـم کــه شـکـســتـی دل مـا را
از دل و دیده، گرامی‌تر هم آیا هست ؟ دست آری، ز دل و دیده گرامی‌تر دست زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان بی‌گمان دست گران‌قدرتر است هر چه حاصل کنی از دنیا دست‌آورد است هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین دست دارد همه را زیر نگین سلطنت را که شنیده‌ست چنین ؟ شرف دست همین بس که نوشتن با اوست خوش‌ترین مایه دل‌بستگی من با اوست در فروبسته‌ترین دشواری در گران‌بارترین نومیدی بارها بر سرخود، بانگ زدم – هیچت ار نیست مخور خون جگر دست که هست بیستون را یاد آر دست‌هایت را بسپار به کار کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است دست‌هایی که به هم پیوسته است به یقین، هر که به هر جای، درآید از پای دست‌هایش بسته است دست در دست کسی یعنی پیوند دو جان دست در دست کسی یعنی: پیمان دو عشق دست در دست کسی داری اگر دانی، دست چه سخن‌ها که بیان می‌کند از دوست به دوست لحظه‌ای چند که از دست طبیب گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد نوش‌داروی شفابخش‌تر از داروی اوست چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ پرچم شادی و شوق است که افراشته‌ای لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست دست، گنجینه مهر و هنر است خواه بر پرده ساز خواه در گردن دوست خواه بر چهره نقش خواه بر دنده چرخ خواه بر دسته داس خواه در یاری نابینایی خواه در ساختن فردایی آنچه آتش به دلم می‌زند اینک هر دم سرنوشت بشرست داده با تلخی غم‌های دگر دست به هم بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی دست‌هامان، نرسیده است به هم
✨✨✨ رخ نتابیده، ناکام پژمرد. بازگو! این چه غوغا، چه راز است؟ یک دم و این‌همه کشمکش‌ها! آن‌چه من دیده‌ام خواب بوده، نقش، یا بر رخِ آب بوده. عشق، هذیانِ بیماری‌ای بود، یا خمارِ مِی ناب بوده.
✨✨✨ ای کــــاش کــه جـــای آرمـــیــــدن بـــودی یـــــا ایــــن ره دور را رســــیــــدن بـــــــودی کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چـــون ســبـزه امـــیــد بـردمــیــدن بــودی
✨✨✨ ‏‌گـــر با دگـــران بِــه ز مـنی، وای به من ور با همه‌کس همچو منی، وای همه
✨✨✨ خــرم آن روز کــه باز آیـی و سـعدی گـوید: آمدی، وَه که چه مشتاق و پریشان بودم