eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر نظر مستقیم تحقیقاتی استاد روازاده 🔴 مشکلات زناشویی با همسرت تمومی نداره و هر روز دارید از هم سردتر میشید😱⁉️ ⭕️ هر روز فکرت اینه که طلاق بگیری و خودت رو راحت کنی از زندگی دیوونه کننده⁉️🤯 ✅ هزاران نفر دیگه مثل تو این مشکل رو داشتن که فقط با دستورات دکتر شهسواری زندگیشون عاشقانه شده و ودیگه هیچ مشکلی ندارن🤩👌 🟣 معتبرترین کانال ایتا همین الان عضو کانال شو و از تخفیف ۲۴ ساعته و مشاوره رایگان استفاده کن👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2111373889Cbfa07026ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱 🗓 امروز یکشنبه ☀️  ۹ اردیبهشت١۴٠۳   ه.ش 🌙 ۱۹ شوال  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۲۸ آپریل ٢۰۲۴   ميلادی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه معلم مرد داشتیم تو دبیرستان که مجرد بود. یه روز دیر کرد یه جلسه و وقتی اومد نفس نفس میزد! بهش گفتیم اقا چرا دیر کردین؟ مثلا ما پیش هستیم و زمانمون برامون طلاس! همون طور که نفس نفس میزد گفت: والا خوهرم زایمان داشت! ایشالا قسمت شما!!!!! دید کلاس تو سکوت خفقان آوری فرو رفته و خواست درستش کنه گفت: البته ایشالا باهم!!!!!! که دیگه کلاس منفجر شد...!!!!😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اینم سوتی داداش من:بچه بودیم و داداشم ۴ ساله بود.یروز عصر پنجشنبه همه حاضر شدیم که بریم خونه بابا بزرگم(بابای مامانم)سر راه مامانم به بابام گفت بیا بریم دارالرحمه سر خاک پدرت .بابام هم قبول کرد.سر خاک نشسته بودیم که داداشم به مامانم گفت مامان اینجا قبر کیه؟مامانم گفت قبر بابابزرگته.بعد پا شدیم و رفتیم خونه اون یکی بابابزرگم هنوز چند دقیقه بیشتر نبود که رسیده بودیم داداشم رفت آقاجونمو ببوسه که یهو دیدیم بدبخت بابابزرگم با یه حالت خنده و تعجب مامانمو صدا کرد گفت این بچت چی میگه؟مامانم گفت چی میگه؟گفت داره میگه آقا جون رفتیم سر قبرت.آب ریختیم برات شستیمش😂.😂😂😂😂واااای یعنی همه پخش زمین شده بودن و داداشم بیچاره هاج و واج نیگا میکرد.اصلا نمیدونست ملت به چی میخندن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خدمت تمام عزیزان من آرزو هستم از جنوب کشور میخوام تجربه حضور خداوند در تک تک لحظات زندگیم رو براتون بگم امیدوارم بدردتون بخوره من در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم بله واقعا سخته که پدر و مادر نرسن که نیازهای تک تک بچهاشونو براورده کنن کودکی و نوجوانی بسختی گذشت و برا خواهرام دونه دونه خواستگار اومد همه شوهر کردن خواهرای بزرگتر نوبت من شد اما کسی خواستگاری من نمیومد بعد برا خواهر کوچیک تر ها خواستگار اومد اونام ازدواج کردن من از نظر شکل و قیافه با خواهرام فرق داشتم یه روز یه خونواده اومدن خواستگاری خیال کردم برا منه اما اونا گفتن ما دوست داریم عروسمون قد بلند باشه و برا خواهرم اومده بودن ، اونجا بود که قلبم شکست ولی همیشه حضور خداوند و توو قلبم احساس میکردم نماز خوان و با ایمان بودم برخلاف اکثر خواهرام خلاصه تا یه روز یکی از فامیلای دورمون اومدن خواستگاریم اونا گفتن ما بخاطر ریزه میزه بودن دخترتون اومدیم خواستگاریش اونجا بود من احساس کردم خدا حواسش به من بوده منم قبول کردم و همه چیز عالی بود ازدواج کردیم و سه ماه از ازدواجمون نگذشته بود که من اتفاقی گوشیش رو نگاه کردم دیدم عکس یه خانوم اونم لخت توو گوشیش داره منم اینقد خنگ بودم اول با خودم گفتم اشکال نداره حالا یه دوست دختر داره مگه چیه یهو فهمیدم چی شده انگار دنیا رو سرم خراب شد سه و نیم سال اول زندگی من یه هفته قهر دو روز آشتی بودم با همسرم و یکی دو ماه خوب بود دوباره میرفت دزدکی یه سیم کارت جدید میگرفت دوباره تلگرام و واتساپ نصب میکرد... منم حس شیشم عالیه یا شاید خواست خداست که این حس و داشتم تا میرفت سیم کارت بگیره انگار یکی توو دلم میگفت دوباره خریده و فورا مچشو میگرفتم اما زیر بار نمیرفت سه سال و نیم این ابر مشکلمو توو دلم نگه داشتم و فقط از خدا میخواستم کمکم کنه به کسی چیزی نمیگفتم فقط گه گداری تهدیدش میکردم به طلاق و میگفتم اول حسابی آبروتو میبرم بعد میرم اونم میترسید چون توو خونوادشون از این موضوعات نداشتن خلاصه این قد از خدا کمک خواستم تا کمکم کرد و الان میگه خدا لعنت کنه کسیو که به همسرش خیانت کنه کلا سربراه شده خدارو شکر من از خدا خواستم نماز اول وقتم ترک نکنم اونم عوضش برام خدایی کنه شکر خدا الان همسرم کاملا سربراهه هر روز منو بچمونو میبره گردش و کوهنوردی هرروز بازار میریم هر چیزی بخوام اول به خدا میگم باورتون نمیشه نزدیک دو سال هست کلا نماز اول وقت میخونم با استغفار گفتن از گناهانم و خواندن قران بعد هر فریضه ای کوچیک ترین چیزی از خدا بخوام فورا بدستش میارم باور کنین من از یه گل خوشم میومد همش توو ذهنم اون گل و تجسم میکردم که توو گلدان های خونه مه ، یه روز حیاط میشستم که دیدم یه بوته از اون گل توو بتن حیاط سبز شده توو یه ترک خیلی ریز ،واقعا خوشحال شدم یا یبار از یه درخت خوشم اومد باورتون نمیشه فقط آرزوی داشتنش و کردم اومدم خونه دیدم توو باغچه مون یه نهال از اون درخت سبز شده یا هر وسیله ای که بخوام اول به خدا میگم توو کمترین زمان پولش به دستم میاد و میخرمش از آب آسان تر صاحب خونه و ماشین و وسایل شیک منزل شدم آره فقط بخدا گفتم اونم با حضور قلب ، حقوق ماهیانه همسرم کم بود در حد دو سه تومن بود از خدا خواستم که زیادش بکنه توو کمتر از چند ماه حقوق همسرم به ده تومن رسید ، من خدارو توو تک تک لحظات زندگیم دیدم حسش کردم کسانی بودن با رفتار با گفتار شون دلمو شکستن فقط به خدا گفتم و بس از خدا خواستم که باهام دوست باشه من صبحا که بیدار میشم با خدای خودم احوال پرسی میکنم و ازش تشکر میکنم که بهم عمر دوباره داده بعد هر فریضه خداوند و برا تک تک نعمتهایی که داده و نداده شکر میکنم . خدارو شکر میگم برا خوشبختیم ، سلامتی ، عاقبت بخیری خدارو باور کنین تا از الطافش بهره ببرین حق نگهدارتون 🖐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی🌸🍀 بعد از اون اخم و قیافه گرفتن دیگه آقای کریمی به سمتم نمیومد .. ولی متوجه ی نگاهای پنهونی و زیر زیرکیش میشدم . خوشحال بودم که با رفتارم تونسته بودم بهش حالی کنم که دور من رو خط بکشه.. جمعه دوباره عروس داشتیم و من زودتر به سالن اومدم .. مثل همیشه ماشین رو پارک کردم و از جلوی مغازه ی آقای کریمی میگذشتم که آروم گفت ببخشید خانم.. ایستادم و نگاهش کردم ..جدی گفتم با من بودید؟ محجوب نگاهم کرد و گفت بله..یه عرضی داشتم خدمتتون..اگر میشه چند دقیقه تشریف بیارید داخل مغازه... +لطفا همین جا بگید ..عجله دارم باید برم ... انگار مضطرب بود ..دستهاش رو بهم دیگه میمالید .. گفت آخه..اینجا نمیتونم .. وقتی عجله و اخم منو دید گفت باشه.. همین جا میگم .. سینه اش رو صاف کرد و گفت راستش..چطور بگم ...من ..چند سالیه که مجرد هستم و بخاطر اتفاقهای تلخ گذشته قصد تجدید فراش نداشتم ولی...از وقتی شما رو دیدم یه حس عجیب و قوی نسبت به شما پیدا کردم .. میخواستم ازتون خواهش کنم یه چند وقتی رو باهم صحبت کنیم واسه آشنایی و .... شالم رو جلوتر کشیدم و گفتم متاسفم آقای کریمی ..خوب کسی رو انتخاب نکردید .. با چشمهای گشاد نگاهم کرد و گفت چرا؟مشکلم چیه؟ +من نگفتم شما مشکل دارید.. خودم مشکل دارم و برای همیشه قید ازدواج رو زدم ..خوشحال میشم اگر همین امروز و همین جا این بحث رو تموم کنید .. منتظر جواب نموندم و به سالن رفتم .. همین که رویا رو دیدم همه ماجرا رو براش تعریف کردم .. رویا آروم زد روی سرم و گفت خاک تو سر بی لیاقتت کنم ..دو دفعه باهاش حرف میزدی بعد اینطوری جواب میدادی.. +وقتی قرار نیست ازدواج کنم چرا مردم رو اسیر کنم ؟ _چرا عروسی نکنی ..مگه چند سالته که بخواهی تا آخر عمر مجرد بمونی؟ آهی کشیدم و گفتم همون دو بار واسه هفت پشتم بس بود .. رویا سرش رو جلوتر آورد و گفت زهره جان همه که مثل هم نیستند... شاید این بنده خدا خوب از آب در اومد ..کاش یه شانس دوباره ای به خودت و کریمی بنده خدا میدادی... +فعلا که جواب منفی رو دادم و تموم شد و رفت ... رویا با بدجنسی خندید و گفت یعنی اگه یه بار دیگه پیشنهاد بده قبول میکنی؟ +معلومه که نه ...ولی کنجکاو شدم ..گفت بخاطر اتفاقهای تلخ گذشتم ...یعنی سرنوشت اون چطور بوده؟؟ رویا بلند خندید و گفت دیری دیرین ..این خودش یه علامته .. اینکه فکرت درگیرش شده نشون میده تو هم بهش بی میل نیستی فقط با خودت لج کردی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مادرشوهرم اینا برا اولین بار خانوادمو به همراه پدربزرگ‌مادربزرگ و ی خالم دعوت کرد.بعد سر سفره پیش پدرشوهرم نشستم.پدرشوهرم‌گف دخترگلم بی زحمت ی نوشابه ب من میدی؟منم در نوشابه رو بازکردم ریختم تو لیوان دیدم کلی گااااز اومده منم ک عاشق گاز نوشابه طبق عادت اول گازاشو خوردم بعد دادم ب پدرشوهرم.جالب اینجاس ک خودم متوجه کارم نشدم بعد شام همه با خنده ب روم اوردن😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 شب یلدای دوسال پیش بود فکر کنم که تهران زلزله اومد البته چند شب قبل شب یلدا بود ما با داییم اینا همگی دور هم جمع شدیم و چند شب زودتر شب یلدا گرفتیم 🤩 همگی دور هم نشسته بودیم که یهو زمین لرزید ما همگی به سمت کوچه دویدیم من آخرین نفر بودم که میدویدم یهو دیدم داییم وایساده داره تند تند پسته و بادوم و میریزه تو جیبش 😅 منکه دویدم تو کوچه بعد دیدیم چند تا موز دستشه و میاد بعد که آروم شد و رفتیم خونه آنقدر خندیدیم که نگو زنداییم میگفت مدارک ماشین و کلید رو میز بود بر نداشته وایساده پسته و موز بر میداره 😐 داییمم الکی میگفت گفتم یه وقت ادامه پیدا کرد از گرسنگی نمیریم 😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام 🌺 همه از گندکاری آرایشگرها گفتن، منم یه خاطره براتون بگم، من اصولا برای هیچ مراسمی آرایشگاه نمی رم و هر وقت مراسم و عروسی باشه خودم در حد ملایم خودم را آرایش می کنم و حجاب معمولی دارم،یعنی بعد از عروسی خودم که بیست سال پیش بود آرایشگاه نرفتم تاااااااااا چهار سال پیش که عروسی پسر دایی شوهرم دعوت بودیم ، که دیدم کرم پودرم تموم شده یه آرایشگاه نزدیک خونمون بود،گفتم حالا برم پیش این آرایشگره خودم را خوشگل کنم🥰 من خودم چشمام و لبهام درشته، آرایشگر شروع کرد آرایش کردن من، بهش گفتم ملایم آرایشم کن گفت باشه بعد از اینکه کارش تموم شد تو آینه خودم را دیدم چشام گرد شد😳😳 چشمام خیلی درشت لبها خیلی درشت تر ،خیللللی زمخت شده بودم ،با همون وضعم رفتم عروسی😁😁 الان هم عکسهام را نگاه می کنم دلم می ریزه😐😐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
پسر عموی من پنج سالش بود اومده بودن خونه ما یه جعبه شکلات اورده بودن ,تو جمع با صدای بلند به مامانم گفت زن عمو این شکلاتارو دوست بابام اورده بود مامانم گذاشته بود تو کمد بعد برای شما اوردیم:-)بیچاره زن عموم و عموم از خجالت اب شدن😂😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 تو مشهد بعضی ها به کوکوی سیب زمینی که با سیب زمینی آب پز درست میشه میگن کباب سیب زمینی 🥔 یکی از فامیلامون مستاجرش میگفت کباب سیب زمینی این هی بنده خدا رو مسخره میکرد نمیدونست بعضی مشهدی ها اینجوری میگن بابامم یه دوستی داشت به دوپیازه میگفتن مخمل پلو 🤩 الان یه چیز دیگم یادم اومد مادر بزرگ خدابیامرزم میگفت زمانای قدیم یه نفر میره خونه یه خانمی برای کار ظهر که میشه خانمه بهش میگه ناهار کشک میخوری یا بره مول مول اینم نمیدونسته بره مول مول چیه با خودش گفته حتما با گوشت بره درست میشه 😃 میگه برام بره مول مول درست کن خانمه نون خشک میاره با آب هی روی نونا آب میپاشه میچینه روی هم بعد میذاره جلوی آقاهه میگه بفرمایین بخورین 😂 🌼•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لقمه مرغ پنیری🤤 مواد خمیر : آرد ۵۰۰ گرم شکر ۱.۵ ق غ آب ولرم ۱۸۰ گرم خمیر مایه ۵ گرم شیر خشک ۲ ق غ بیکینگ پودر ۵ گرم روغن مایع ۳۰ گرم ماست ½ لیوان نمک ۱ ق م مواد داخل نون : فلفل دلمه ۱ عدد سینه مرغ ½ ۱ عدد پیاز متوسط ۲ عدد قارچ ۲۰۰ گرم ادویه ها : آویشن ۱ ق چ پودر سیر ۱ ق چ تخم گشنیز ۱ ق چ فلفل قرمز ½ ق چ فلفل سیاه ۱ ق چ زردچوبه ۱ ق چ پاپریکا ۱ ق چ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز اکبر جوجه که تا حالا نشنیدی! حتماً برنج رو از قبل با نمک خیس کنید بعد داخل ظرفی بریزید که ۲.۵ برابر میزان برنج خیس کرده باشه (ری زیادی داره) و روی اون آب بریزید جوری که یک بند انگشت آب روی برنج باشه؛ شعله متوسط باشه و وقتی کمی آبش تبخیر شد کره رو اضافه کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 تازه 1 ماهی میشد عقد کرده بودیم که شوهر جان به هر بهونه ای میومد منو میبرد خونشون یه روزم بدون هماهنگب با خانوادش اومد منو برد خونشون حالا سر ناهار وقتی سلام احوالپرسیمون تموم شد رفتم اشپز خونه واسه کمک که دیدم سیخ کباب اماده کردن 😋 به دلم صابون زدم که اینا واسم تدارک دیدن بعد دیدم مادر شوهرم گفت گوجه هارو به سیخ بکشید دیگه منم رفتم نشستم گفتم تمامه دیگه فقط یه گوجه مونده وقتی سفره رو انداختیم 😃 مادر شوهرم برنجا رو کشید تو بشقاب دیگه دیس نذاشت یکی دو تا گوجه کبابیم روش و میداد دستمون منم هاج و واج پس کبابا کجاست 🧐 دیدم بقیه شروع کردن به خوردن و من اینجوری 😳 که شوهرم گفت پس چرا نمیخوری؟ که همونجا فهمیدم غذا همینه و با لبایه اویزون خوردم ☹️ بعد از ناهار از شوهرم پرسیم این چی بود ؟ که فرمودن گوجه کباب دیگه و بعد از ازدواج داغ این غذا رو برا همیشه به دلش گذاشتم 🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و درس عبرت در زندگی 🥀 سلام و خسته نباشید دوستای عزیزم من مجردم و ۲۰سالمه یه صحبت و تجربه ای داشتم ک دوس داشتم با شما و مخصوصا پدرمادرا در میون بزارم... من از اون دسته دخترا بودم ک پدر هیچ حمایتی ازش نمیکرد و چون عقایدم با پدرم ک عقایدش مال عصرحجر بود نمیگرفت و ب اصطلاح ازم متنفر بود😔 خیلی سختی کشیدم مادرمم همراه با من و خواهرام سوخت و ساخت اما تا یجایی تونستم تحمل کنم و دگ امونم برید چون پدرم از لحاظ مالی هم ساپورتم نمیکرد نذاشت برم دانشگاه و خیلی اصرار داشت ک من ازدواج کنم و دم ب دیقه خاستگار میومد واسم و با دعوا و مصیبت میگف باید شوهر کنی میخای بری دانشگاه که چی؟ آخرش دیدم نمیشه و حتی اجازه تحصیلم بهم نمیده... دوسال پیش دلمو زدم ب دریا و فرار کردم و با کمک یه خانوم اومدم کشور ارمنستان نمیخوام دروغ بگم اولش خیلی سختی کشیدم اما خیلی مقاومت کردم که ب بیراهه کشیده نشم و زندگی موفقی داشته باشم و خداروشکر راضیم مطمئنا هر دختر دیگه ای بود الان به راههای بد رفته بود چون مجبور بود اما من تونستم یه جای آبرومند مشغول به کار شم خلاصه حرفم با پدرمادراس خواهش میکنم بچهاتونو مخصوصا دخترارو محدود نکنین مگه یه انسان چندبار قراره زندگی کنه ک کلش رو صرف اینکه حرف مردم چی میشه و چی میگن کنه ! نزارین بچه هاتون عقده ای بشن بخدا دلم برای مامانم یه ذره شده درد غربت میکشم و نمیتونم برگردم خواهرام مامانم هرروز که باهم حرف میزنیم میگن برگرد اما نمیتونم واقعا نمیتونم شما خودتون ببینید یه رفتار غیرانسانی پدرم با من از بچکی تا الان چیکار کرد ک مجبور شدم بیام تو غربت و درد دوری از عزیزانم رو بکشم خواهش میکنم بزارین تو کانال تا پدرمادرا ببینن و آگاه باشن ممنون از کانال خوبتون من از طریق یکی از دوستای متاهلم توی ایران با کانالتون آشنا شدم برای منم دعا کنین یا علی🖐❤ ✍ دوره نوجوانی تو یه کتاب حدیث خوندم که امام علی(ع) فرموده بود " در حفظ ناموس زیاده روی نکنید که باعث فساد میشود " •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سالاد محبوب خودمه که ۹۰ درصد مهمونیام با این سالاد خوشمزه سپری میشه حالا شمام اسم سالاد مورد علاقتونو بگید مواد لازم : هویج ۳ عدد آب لیمو ۱ ق غ کلم سفید نصف عدد سس مایونز ۳ ق غ نمک، فلفل سیاه شکر ۱ ق چ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴آموزش زبانشناسی مقدماتی😍🤩 ✅زیر نظر وزارت صنعت معدن و تجارت و  بازرگانی کشور در زمینه گیاهان داروئی https://formafzar.com/form/sdsfw 📌توی منزل در کنار همسر و بچه هات راحت کار میکنی با درآمد ماهیانه ۱۰ تا۱۵ میلیون 🤩🤩🤩 🟣جهت ثبت نام👇👇👇👇 https://formafzar.com/form/sdsfw https://formafzar.com/form/sdsfw
گلاب به روتون حالم خيلي بد بود اصلا ناي راه رفتن نداشتم! با خودم گفتم زنگ بزنم ۱۱۵ بپرسم چمه!.. چي بخورم حالم بهتر بشه..؟! گوشي رو برداشتم زنگ زدم بعد يه خانومه برداشت گفت راهنماي۵۴۷۹۵۴۶۵۴۶۵۴ بفرماييد!! منم گفتم حالم خيلي بده گلاب به روت اينجوريم اونجوريم چي بخورم خوبه چي نخورم خوبه..؟! يه ريز حرف ميزدم بعد یه دقيقه خانومه ساکت شد..! بعد گقت ميدوني کجا رو گرفتي؟! منمبا اعتماد به نفس گفتم ۱۱۵ !! اونم گفت نخير ۱۱۸ رو گرفتي!! منم گفتم ببخشيد! شرمنده شماره ۱۱۵ رو بدين..! خانومه هم گفت مردم آزار شمارتو ميدم کنترلت کننا !!😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
رفته بودیم خونه عموم اینا ، ‌دختر عمو کوچیکم ۸ سالشه , جو گیر شده بود هر چی خوراکی داشتن تو یخچال و کابینت هی تند تند میرفت می اورد من دیدم اینطوری نمیشه که داره جارو میزنه خونه رو میاره برا ما !‌ گفتم بهش : ‌عسل خانوم , عزیزم هر چی خونه دارین رو که نباید برداری بیاری! بچه با صداقت تمام رو کرد به من گفت :‌ "نه همه چی رو که نیاوردم! ‌بادوم زمینی ها رو مامانم گفته نیارم! واسه خودمون باشه"!!! (زن عموم در جا سه تا سکته پشت سر هم زد!!)😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آب کردن شکم مشکل خیلی هاست ونمیدونن چطور میشه این کار رو انجام داد؟🧐 می‌دونی چطور میشه بدنت رو به ماشین چربی سوزی تبدیل کنی وبه سلامتی کامل برسی؟ تا پاک نشده بیا اینجا وبهم پیام بده تا راهنمایت کنم👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3338731967C2f13b87b8b
زنی به روحانی مسجد گفت: من نمی‌خوام در مسجد حضور داشته باشم! روحانی گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ زن جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی‌ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان این‌جاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی‌ها به من خیره شده‌اند... روحانی ساکت بود..بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ زن گفت: حتما چه کاری هست؟ روحانی دستش را سمت زن برد و ناگهان با شدت ...👇👇😐 https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 این چه کاری بود کرد👆😳
شوهر خواهرم علی رفته بود خونه یکی از دوستاش .. دیده بود عکس یکی از دوستای قدیمیش که اصلا با این یکی دوستش هیچ ربطی نداشتن اونجا تو قابه.. خیلی تعجب کرده بود بعد از دوستش پرسیده بود اینو میشناسی که عکسشو گذاشتی اینجا؟ دوستشم گفته بود آره دیگه این تویی.... بعد علی گفته بود من نیستم دوست قدیمی منه اینو از کجا اوردی؟ اونم گفته بود یه روز رفته بودم خونه مامانتینا. اونوقت که تو سرباز بودی گفتم دلم برا علی تنگ شده یکی از عکساشو بدید به من.. اونا همه‌ش میگفتن نداریم! انقدر من اصرار کردم که این عکسو دادن!!! گفتن بیا اینم عکس علی رو وردار برو ...!!!😒😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 مادر بزرگ ما رفته بودند سفر مکه قبل از آمدنشون دختر خالم رو برای یک آقا پسری عقد کردند و مادربزرگ داماد جدید رو ندیده بود مراسم استقبالشون خیلی شلوغ از دوست و آشنا و همسایه ها همه آمده بودند و یک آقایی هم چاووشی میخوند یک دفعه دیدیم مادر بزرگم چسبیده به یک پسرجوون که برادر شوهر مستاجرشون بود 😝 و داره بوسش میکنه 😂 هرچی ما هم خواستیم بهشون بگیم بوسش نکنه نامحرمه از بس شلوغ بود متوجه نشد 😢 بنده خدا مادربزرگم فکر کرده بود این پسره همون داماد جدیده ست 😅 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من تازه رفته بودم سرکار به واسطه شغلم که خبرنگار حوزه زنان بودم خیلی کنفرانسو سمینارو اینا میرفتم ولی هیچ وقت من صحبت نمیکردم تا یه بار از طرف معاونت امور زنان ریاست جمهوری ازم به عنوان فعال حوزه زنان در عرصه رسانه دعوت کردن منم اصلا باورم نمیشد کلی ذوق زده بودم   به یکی از همکارام گفته بودم یه متن مناسب با موضوع برام آماده کنه منه احمق نکردم یه بار از رو متن بخونم رفتم اون بالا نصف کلمات رو غلط خوندم جمله بندی متنو نمیتونستم در بیارم  5 دقیقه شد دیدم همه دارن چپ چپ نگام میکنن یا میخندن منم یهو خودمو انداختم و زدم به غش همه فکر کردن چون حالم خوب نبود اون مدلی میخوندم😂😂😂😂😂😂خلاصه هرجا دیدید اوضاع خوب پیش نمیره غش کنید غش کردن همیشه جواب میده🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزم از دست این آرایشگرا😒😂 یبار من با خواهرم رفتیم موهامونو نوک گیری کنیم بخاطر موخوره😉موهامونم تا وسط کمرمون بود😍بعد زن دیوونه همینطور نوک گیری کرد یهو دیدم چقدر سرم سبک شده😱😂نگو موهامو تا گردنم کوتاه کرده. خدا شاهده حتی رو شونمم نمیومد 😂😂😂مال خواهرمم دختر خنگ تر از خودش تا همینجاها کوتاه کرد. حالا من ناراحت بشم لال میشم😐😒نتونستم هیچی بهش بگم و پولشو دادیم حالا اومدیم خونه از غصه گریه میکردیم🤣🤣بعد من برای دلداری میگفتم اشکال نداره خواهری، شبیه زنای خارجی شدیم. شبیه آمریکایی ها شدیم😆😆😆😂😂بعد یهو بابام گفت آره شبیه گداهای آمریکایی... اینقدر خندیدیم که ناراحتیمون در اومد. آخه بابای من خیلی مبادی آداب و جنتلمه و این حرف ازش بعید بود😂 امیدوارم یه لبخند ولو کوچیک زده باشید😍😚 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•