eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان زندگی خلاصه اونشب محمد و راضی کردن که بریم سراغ دعا نویس... تو این مدت چند جا رو بهمون ادرس داده بودن فردای اون روز راه افتادیم رفتیم سراغ اولین ادرس که یه سالن بزرگ بود و کلی ادم همه هم مشکلهای بزرگی داشتن و خیلی از اون اقا تعریف میکردن بلاخره بعد از ۶ ساعت نوبت ما شد و رفتیم تو اتاق یه پیرمرد اونجا نشسته بود پشت میز و داشت با صدا چای کم رنگشو هورت میکشید چند دقیقه ای معطلمون کرد و بعد گفت بفرمایید.. مشکل چیه؟ محمد گفت خانمم یکم حالش بده میخوام براش یه سرکتاب باز کنید اسمم و اسم مادرمو پرسید و دست به کار شد یه خورده خط و خطوط رو کاغذ کشید بعد رفت سراغ یه کتاب و خوند و بعد زل زد به من و محمد گفت با هم زندگی میکنید ؟ محمد گفت بله خانمم هستش گفت میدونم خانمت هست ولی با چیزی که من میبینم الان دیگه نباید باهم زندگی کنید... برام عجیبه که میگی با هم زندگی میکنید..! محمد که از حرفش تعجب کرده بود پرسید مگه چی میبینید؟ گفت اسم و اسم مادرتو بگو محمد گفت چرا من ؟ باتحکم گفت بگو محمد گفت و باز همون خطا رو کشید و این بار رفت سراغ یه کتاب دیگه و باز کرد و چند خطی خوند و یهو شروع کرد به گفتن تمام اتفاق های که این چند ماهه گذشته افتاده بود و گفت!! انگار که تو این مدت با ما زندگی میکرده که از همه چیز باخبر بود از دخل وخرج محمد و بیکاریش تا ضمانت و برباد رفتن کلی از دارایش و بی ابرویش بگیر تا حال و روز من بعداز همه اینها یه تاریخی رو گفت که مصادف میشد باهمون روزی که برای خواهرشوهرم پیراشکی خریده بودم وقتی همه اینهارو گفت محمد بهش گفت خب چرا اینجور شده گفت براتون طلسم کردن.... طلسم سیاه.... برای نابودی زندگیتون و حتی مردن خانمت...! با این چیزی که من میبینم دو راه حل داری.. اولیش اینه که خیلی زود خونه رو بفروشی و زنت رو نجات بدی دومیش هم اینه بشینی و تماشا کنی، کمتر از دوماه دیگه خانمت عمرش بدنیاس اگر توی اون خونه باشه و اونی که اذیتش میکنه هربار به دلیلی نتونسته کارشو تموم کنه ولی معلوم نیست کی موفق بشه اما کمتر از دوماه طول میکشه... وقتی این حرفا رو میشنیدم لال شده بودم فقط به این فکر میکردم اخه کی باید بیکار باشه که بخواد برای ما جادو کنه و طلسم بگیره ولی به نتیجه نمیرسیدیم همون لحظه به خودم اومدم و گفتم بزار بپرسم گفتم اقا کی برامون جادو کرده میدونید؟ گفت من میدونم ولی نمیتونم بگم شما هم نخواه که بدونی ولی وقتی اصرار منو دید و دید محمد بهم تشر زد که بسه دیگه باخشم به محمد گفت چرا به زنت تشر میزنی این تشرو به خانوادت بزن... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👸 تا مجبور نشده‌اید بدون همسرتان در برنامه‌های مسافرت‌ها شرکت نکنید🚶 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه دبیراقاداشتیم که معروف بود به فرهاد چاخان.یبار بجای دبیر خانممون ایشون دو هفته اومدن سر کلاسمون..وقتی رفت خانممون اومد گفت این چند جلسه کی باهاتون تدریس داشت ..یهو من پریدم وسط گفتم فرهاد چاخان..دیدم کل کلاس دارن میترکن از خنده و منو نیشگون میگیرن... گفتم پس چتونه.😏😤که دوستم گفت بابا حرف نزن تو ....اون شوهرشه 😨😨😨😨خلاصه خانم دبیر تا چند هفته بامن سر باد بود😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خانومای گل من یک ساله عقد هستم. یه دارم برا وقتی همسر از دست خانوم هست. من یه بار همسرم از دستم عصبانی بود داشت با عصبانیت باهام صحبت میکرد که تو چرا این حرفو زدی منم اون لحظه یهو زدم زیر گریه و رفتم خودش. اونم یهو اصن انگار آب که رو آتیش بریزی مهربون شد گفت اشکال نداره و بعدشم بهم گفت داشتم دعوات میکردم اومدی بغلم خیلی خوشم اومد. و هنوزم گاهی با ذوق یادآوری میکنه اون روز رو ...😉 خانوما با سیاست رفتار کنید . شوهرا خیلی زود رام میشن😄 برای خوشبختی و آرامش همه صلوات 😇 ✍ این تکنیک بسسسسیار زیرکانه برای آرام کردن مرد است 👌 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍یه ترفند بسیار کاربردی😍 پاک کردن روغن از روی لباس •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من و شوهرم الان 2 ساله نامزدیم. من همون اوایل با کانال شما اشنا شدم و از ایده های شما دوستان استفاده کردم. نامزدم خیلی دیوونم شده. ❤️ از کلمه ی «چشم» زیاد استفاده می کنم. 💟 باهم نکردیم و روز ب روز بیشتر عاشق میشیم با اینکه من در ابتدا به ایشون حسی نداشتم و انتخابم عاقلانه بود. ❤️ ک دوستان پیشنهاد کردن خوندم ، موثر بود 👌 💟 دوستان! ازدواج بهتره و شما میتونی عاشق فردی ک انتخابش کردی بشی و برای همسرت بهترین باشی. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
واما بازم سراین مسئله به اسم صدا زدن همکارا سوتی دادم. برای بچه های کلاسم جشن یلدا تدارک دیدم و توی نماز خونه سفره یلدا پهن کردیم مدیر گفت یک نوشته چیزی برای تبریک یلدا بنویسید و بذارید کنار سفره که عکس بگیریم بذاریم برای کانال مدرسه . معاون دیگه مون (آقا تقی نه😂) یک متن رو تایپ کردن و داد من گذاشتم کنار سفره .بعد همه همکارا رو صدا زدن که عکس یادگاری بگیریم تا اومدن تو نماز خونه مدیر گفت عه چرا اینقد این متن در سایز کوچیک هست کی اینجوری کرده منم جلو همه گفتم اقا اسماعیل اصلا موندم یه لحظه مردم پاک حالا هی میگم اقا اسماعیل خ خ خ خ ،اخه اول فامیلی اقا اسماعیل خ بود که من نمیتونستم بگم از بس هول شدم خداخیر بده یکی از همکارا رو همین طور که من میگفتم اقا اسماعیل خ خ خ اون همکارم فامیل معاون رو گفت و منو راحت کرد حالا اقا اسماعیل خ خ خ هم اونجا بود. خدا برای هیچکس نیاره خیلی خجالت اوره خدارو شکر مدرسه ها تموم شد وگرنه خدامیدونه دیگه کیا رو با اسم صدا میزدم .فک کنم بعدی نوبت مدیر بود😂😂😂😂 از سوتیای محل کار بگید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواندن سوره هایی که با (قل) شروع می شود در وقت خواب، برای رفع خواب های بد و کابوس موثر است.آیت الله بهجت(ره) برای ندیدن خواب های بد و کابوس سفارش کردند: سوره هایی که با « قل» شروع می شود در وقت خواب بخوانید و علاوه بر آن این دعا را نیز بخوانید: سُبْحَانَ اللَّهِ ذِی الشَّأْنِ دَائِمِ السُّلْطَانِ عَظِیمِ الْبُرْهَانِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ثُمَّ قُلْ یَا مُشْبِعَ الْبُطُونِ الْجَائِعَةِ وَ یَا کَاسِیَ الْجُنُوبِ الْعَارِیَةِ وَ یَا مُسَکِّنَ الْعُرُوقِ الضَّارِبَةِ وَ یَا مُنَوِّمَ الْعُیُونِ السَّاهِرَةِ سَکِّنْ عُرُوقِیَ الضَّارِبَةَ وَ ائْذَنْ لِعَیْنِی أَنْ تَنَامَ عَاجِلا 📓 گنجینه دعا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
و خانومایی که میخان برن منت کشی😊😊 این اهنگ رو تو خونه بزارن چند بار🎵🎶 بعد دور اخر خودشون با ناز و عشوه💅💄👗👠👰👰 و معذرت خواهی با اهنگ زمزمه کنن و 💋💏💋 و اینا..🌸🌸 خانوما لازمه ی جاهایی غرورمونو بزاریم کنار😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خوشگلا از خز بازی دوران نامزدی گفتین منن بگن نامزد بودیم اخر شبا شوهرم یه چند بار ی تارمو از سرم میکند بهش میگفتم میخوای چکار لبخند میزد چیزی نمیگفت منم به خیال خامم چون نامزد بودیم فکر میکردم تار موهامو نگه میداره یا میزاره تو جیبش وقتی من نیستم ......تا اینکه ی شب دیدم پشت کرده داره با تار موم دندونشو نخ دندون میکشه فکر کن 😤😤🤕 عصبانی شدم گفتم خیلیییی بیشعوری مردم به زنشون میگن نمیخوایم یه تاره مو از سرت کم بشه تو با تار موهام دندون خلال میکنی؟ غش کرد از خنده خله ولی دوسش دارم 🤭 موزیرجی ام ♥️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
گفتید از خساست بگید از من یه اتفاق تعجب آوره🥴🥴🥴 ما با خواهرشوهرکوچیکم مادرم خواهرم که جاریم میشه و پسر بزرگ خواهرشوهر بزرگم رفته بودیم مسافرت.بعد خواهرشوهرم دوغ آورده بود واسه ناهار از توی سبدش مشخص میشد دختر دومم اون موقع چهار سالش بود شروع کرد گریه کردن که من دوغ میخوام شوهر خواهرشوهرم که فهمید دخترم از اونا رو دیده شروع کرد اشاره به خواهر شوهرم که روی سبد رو بندازه نبینه هی دستشو تکون میداد اشاره میکرد🤯🤯🤯 من میدونستم اون خسیسه ولی نه تا این حد آخه یه لیوان نمی تونست بده به بچه من شوهر من خونش کار می‌کرد کلی تخفیف داد واسه کارش که اون کمتر اذیت شه ولی اون یه لیوان دوغ دست بچه من نداد😪😪😪 اینو بهتون بگم که برای کسانی مهربون و بخشنده باشید که جنبه اش رو داشته باشن و خودشون هم همون جور باشن🥰🥰🥰 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه خانمای گل و دوست داشتنی.اما سوتی داغون من ،خدا به هیچکی نده 😢😢 من امسال تو یه مدرسه ای تدریس میکردم که همکاران همه مرد بودن و فقط سه خانم بودیم .هر وقت میرفتیم دفتر، آقایون باهم راحت بودن و همو به اسم صدا میزدن ما هم با خانمای همکار هروقت صحبت میکردیم دیگه اسم همکارای اقا سر زبونمون بودو به فامیل نمیگفتیم دیگه برامون عادی بود .یه روز چشمتون روز بد نبینه تو دفتر بودیم همه همکارا نشسته بودیم مدیر راجع به یک موضوعی از من سوال کردن منم توضیح دادم و گفتم آقا تقی گفته (حالا آقا تقی کیه:معاون مدرسمون 😵‍💫😵‍💫😵‍💫) خلاصه که خیلی هول کردم هی میخوام درست کنم هی میگم تقی ،اقا تقی اصلا نمیتونستم فامیلشو بگم از اخر خنده ام گرفت و بقیه حرفمو زدم چقد خجالت کشیدم . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۳۰سالمه و همسرم۳۴. ما زندگیمونو از زیر صفرشروع کردیم. اوضاع مالیمون اصلا خوب نبود. هیچ پشتوانه ای هم نداشتیم. ازطرفی همسرم مریض بود و توانایی کار نداشت. از خانواده تا دوست واشنا همه ازم میخواستن جدا شم ولی من عاشقش بودم. تو این 11 سال زندگی مشترک بااینکه کم سال بودم خیلی مقاومت کردم. به حرف کسی گوش نکردم. میگفتم من باید زندگیمو بسازم. واقعا ایستادم. یه تیکه مزرعه داشتیم که تبدیلش کردیم به باغ هلو، شلیل. منی که دست به سیاه و سفید نمیزدم، خودم به تنهایی باغ رو اداره کردم. خودم سمپاشی و ابیاری کردم. دنبال کارای اداری همسرمم بودم که بتونم از کارافتادگیش رو ثابت کنم تا ماهانه یه حقوقی هم بگیریم. ایستادم و کار کردم. الان اوضاع جسمیش بهتر شد با هم کار میکنیم. ذره ذره پولا رو با چنگ و دندون نگه داشتم تونستیم یه ماشین بخریم. من خیلی شیک پوش بودم ولی از خودم گذشتم. بعد ماشین، بازم ذره ذره از پولامون تونستم خونه بخریم. باید مقاوم باشیم. نباید زود جا بزنیم. هنوزم عاشق همسرمم. یه شبم بدون اون نمیتونم بخوابم. امروز خوشحالم که تونستم زندگیمو به اینجا برسونم. فقط جای یه بچه خالیه که مطمعنم اونم میاد. توکل بخدا ✍ زندگی را بسازید نه که بسوزانید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند جالب اتوکردن نوار اریب 😍 ببینید 👆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۲۱ و عشقم ۲۳ سالشه و عقدیم. ایده های کانال خیلی خوب بوده مثلا همین مار پله و شرط بندی که کلی هیجان و خنده باهاش بود. ما هرکدوم یه شهر زندگی میکنیم و هر دو هفته یه بار همو میبینیم. وقتی باهم هستیم نهایت استفاده رو از وقت میکنیم و تا میتونم ابراز میکنم. 😐 مادر شوهرم اکثرا تلفنی که حرف میزنیم تیکه میپرونه و من با خوشرویی جوابشو میدم. 🙄 بدی خانواده شوهرمو هیچوقت جلوی شوهرم نگفتم. بااینکه یکی دوبار برادرش حتی به من فحش داد ولی بعد خودش پشیمون شد و معذرت خواست. 😍 شوهرم خیلی احترام جلوی بقیه براش مهمه و منم جلوی دیگران خیلی بهش احترام میذارم. 😡 پدرمادرا! سخت نگیرین واسه باهم بودن. ما هم زن وشوهریم. چرا نمیذارین من بمونم پیشش؟ چرا تااین حد سختگیری؟ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام آقا من خونه مادر شوهرم خیلے دستو پا چلفتے میشم از استرس😕 ے بار تو عقد خونشون بودم دادن من سیب زمینے سرخ کنم ب این آسونے همش چسبید و نرم و بد بود بعضیا سوخته بود 😂بعد گفتم تابه تون خوب نیس و اونو ریختن دوباره دادن سرخ کردم😂😂 ی بار دیگه ام من تو آشپز خونه بودم مادرشوهرم لپه گذاشت بپزه رفت بیرون لپه سوخت و منی ک کنار لپه بودم ن دیدمش و ن بوشو فهمیدم 😐😐😐 آیا این طبیعیه ؟؟؟ مادرشوهرم تا اومد خونه گفت وایی لپه سوخت و من اون موقعه فهمیدم🥴 ی بارم‌مهمون اومد میوه اورده بود من رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم همهههه میوه ها پخش شد😕🤭 خیلی بد بود ی بارم فاز برداشتم خورشت پختم موقعه کشیدن یکم از خورشت خوردم طعم زیاد عالی نداشت گفتم مادرشوهرم چیکارش کنم گفت بریز سطل آشغال 😐 منم باور کردم ب قران😂😂😂اول تکه های مرغ رو جدا کردم😌 بعد آب خورشتو ریختم سطل آشغال بعد شوهرم مادرشوهرم برادرشوهرم همه جیغ ک این چیه😕 هرچی میگفتم بخدا خودش گفت مادرشوهرم میگفت شوخی کردم خوب😐 برادرشوهرم میگفت ی کامپوت بخر ی سر ب خودت بزن🥴🥴🥴🥴 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳☝️ ایشون رو میشناسی؟ مُخترع ابردوا آقای اصغری هستن همون ابردوا که هزاران بیمار رو درمان کرده 😳 از کشورای دیگه برا خریدش میان ایران ✈️ صدا و سیما ازشون مستند تهیه کرده 🎥 با این وجود شما کانالشو هنوز نداری؟ 😒 رو لینک بزنی عضو کانال میشی👇 https://eitaa.com/joinchat/2757100156Cf50f9255cf برای مشاوره رایگان کلیک کنید ☝️ ✔️ 👆
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ⚠️ قابل توجه پدر و مادرهایی که دخترانشان را در سن پایین بدون رضایت شوهر میدهند 👇 سلام به تمام عزیزانی که برای کمی بهتر شدن زندگی این روزهایمان زحمت میکشند من خانمی 30 ساله و همسرم 40 سال 16سال از دواجمان میگذره اما که و ازدواجم شروع شد 14سالم بود که پدر مادرم به خاستگاری پسر یکی از آشنایانمان جواب مثبت دادند بدونه انکه نظر مرا بپرسند و من که تا اون موقع مشغول بازی بودم مجبور به ورود به زندگی خیلی سختی شدم بودن در خانواده پر جمعیتی که همه با من مثل برده بودن از کتک زدنهای شوهرم بگیر تا تحقیر کردنهاش جلو همه اما همرو تو دلم میریختم به کسی چیزی نمیگفتم تو این همه سال آرزوی عشق تو دلم موند خیلی سعی کردم که شوهرم رو دوست داشته باشم ولی انقدر بد اخلاق و عصبی که نتونستم با اینکه میتونستم راحت کسی رو پیدا کنم که دوسش داشته باشم اما هرگز این کار رو نکردم چون معتقدم که به کردم حالا دیگه نه نشاطی دارم نه دلخوشی دیگم تلاشی برای دوست داشتنش ندارم فقط زنده ام به امید اینکه بچه هام با عشق و عاقلانه زندگی کنند ممنون از همتون •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🩵✨امـروز از خـدا مـیـخـوام 🌺✨به آرزوهـاتـون بـرسـیـد 💚✨احــوالـــتـــون خـــوب 🌺✨روزی تـــون پـــربـــار 🩵✨مـوفق و پاینده بـاشید و 🌺✨ثـانـیـه ثـانـیـه امــروز را 💚✨بــه خـوشی سـپـری کـنـیـد 🌺✨صبح تــــون بخیر وزیــبــا ‏‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
الهی🤲🏻، من دل خوشم به آیه لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ و امیداورم به إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و می دانم که تو امیدی را نا امید نخواهی کرد... خدا جون دوستت‌دارم🌸 🕊🕊
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 دوست گلیا! اینکه به ما گفتن تو عقد رابطه کامل نداشته باشیم فقط و فقط برای و امنیت خودمون هست چون این دوران بیشتر برای شناخت هم است. من چند سال پیش با آقایی چند ماه عقد بودم و تو اون دوران متوجه شدم ایشون به درد من نمیخوره. فوق العاده دهن بین بود و مادرش برای زندگی ما تصمیم میگرفت با اینکه ازدواج بود ولی حکم صادر کردن که باید پسرش من رو طلاق بده و منم دیدم این زندگی آینده نداره. من کامل با آقا نداشتم و با خیال راحت ازش جدا شدم. مادرشون فکر میکردن من دیگه دختر نیستم می خواستن از این قضیه استفاده کنن و اذیتم کنن که خدا رو شکر نتونستن. ✍ پس از ازدواج پسر و دخترتان را به حال خود بگذارید. به انها اعتماد کنید و بگذارید سکان دار زندگی شان باشند. 🔴•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🕊 ✳️ هرجا و هر زمانی دیدی جایی میری که بهت نمیزارن یا جوابگوی محبت هات نیستن خودتو کم کم بکش کنار، و به کاری سرگرم کن مثلا برو کلاسی که دوس داری بعد هم بهونه بیار که کار دارم ❗️ بعضی جملات هم خیلی تاثیر گزارن تو اینجور مواقع اصلا نرید، بعدا بگید: ❌ "ببخشید کار داشتم وگرنه حتما دوست داشتم بیام پیشتون اما نشد." ❌ "یا بگید جسارت میکنم خیلی باهاتون راحتم امروز شرایط مهمانی تو خونه رو ندارم". ❗️ هرکی هم باهاتون خوب احوالپرسی نمیکنه عین خودش بشید تو جمعشون هم زیاد نظر ندین، زیاد نگاهشون نکنید. مثلا طلاهاشونو میبینی سریع نگو مبارکه یا لباسشونو بزارید آخر وقت بگید یا اصلا نگید😝 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 23و همسر عزیزم 31سالشونه و پسر خالمن. 4 ساله عروسی کردیم. تو نامزدی، عشقم هیچی برام کم نذاشت از مهربونی، عشق و قربون صدقه. هر بار که دیدنم میومد حتما یا گرفته بود. من به این روال عادت کرده بودم. بعد عروسی یهو کادوها کم شد. قربون صدقه که دیگه هیچی! همسرم بود و کم حرف. منم همش گریه که دیگه منو دوس نداری! یه بار پیام داد که: انقدر منو تو منگنه نذار که به زور بگم دوستت دارم. بخدا دوستت دارم ولی وقتی میگی بگو، انگار دیگه از ته قلبم نیس. من به خودم اومدم. شروع کردم به و ابراز عشق بدون اینکه ازش بخوام یا بپرسم که دوسم داری؟ شوهرم کم کم عادت کرد به حدی که الان از منم بیشتر کلامی داره. ✍ را گدایی نکنید. با لوندی و عشوه، ان را به سمت خود بخوانید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام آقا می‌خوام اعتراف کنم اوایل عروسیمون من خیلی جلو خانمم خجالت می‌کشیدم که نکنه یهو باد معده ....😂 یه روز خونه مادرزنم بودیم تمام خونواده هم جمع شده بودن و ما توی اتاق طبقه بالا که دستشویی نداره خواب بودیم،من از خواب که بیدار شدم تبدیل شده بودم به یه پمپ باد🤣🤣چون شبش لوبیا خورده بودیم داشتم میترکیدم،طبقه پایین هم شلوغ و دستشویی داخل بود اگه میرفتم صدای انفجارم حداقل چندتا کشته میداد خلاصه منم با خیال راحت که حالا مثلاً خانومم خوابه از فرصت استفاده کردم🤣🤣🤣🤣راحت میتونم بگم شده بودم انگار ای بادکنکا که دهنشو می‌کشی صدای قیییییژژژژژ میده🤣🤣🤣 خلاصه داشتم لباسامو عوض میکردم که برم پایین، خانومم چشمشو باز کرد گفت ماشاالله عزیزم ،ماشالله به جونت ،پرچم خاندان رو بردی بالا داشتم تو خواب مثل بالون میرفتم هوا 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی وقتی از خونه اون اقا اومدیم بیرون انگار محمد نمیخواست قبول کنه خانوادش تا این حد پست هستن و شروع کرد بهش بد و بیراه گفتن که از خودش حرف زده و شانسش حرفاش درست درمیومده و از این چیزا... اون روز منو مستقیم برد خونه مامانم و یکی دو روز اونجا موندم حالم خوب بود تقریبا محمد گفت حالا که خوبی بریم خونه خودمون اخر شب بعد از شام برگشتیم خونمون وقتی وارد خونه میشدم احساس تنگی نفس گرفتم... هی داشت حالم بدتر میشد.. با هزار جور مصیبت شب و صبح کردیم فردا عصرش محمد سرزده اومد خونه و گفت حاضرشو بریم.. گفتم کجا ؟ گفت یه ادرس گرفتم بریم ببینیم چی میشه خلاصه رفتیم و یه جا سمت کرج بود، یه اقای حدود ۴۰ ساله بود و سرکتاب باز کرد و یه چیزای گفت ولی نه به اندازه ی اون دقیق و در اخر به محمد گفت جون زنتو نجات بده..! محمد گفت هر چقدر پول بخوای بهت میدم فقط بگو کار کیه ؟ گفت نمیتونم بگم کار کیه ولی نشونی میدم باهوش باشی خودت میفهمی... یه چندتا نشونه داد که همش نشونه های خواهرش بود ولی مگه میشد؟ مگه امکان داشت؟ چرا اخه باید با زندگی برادرش اینکارو میکرد محمد به اسم برادرشون بود ولی حق پدری گردن تمام خواهر و برادراش داشت چرا باید باهاش اینکارو میکرد اون روزم فکرم درگیر شد و کاری نتونستیم بکنیم نزدیکای عید بود، منم که حالم تو خونه فقط خراب بود وقتی تو اون خونه نبودم خیلی بهتر بودم و فقط اونهمه شیطنت قبل و نداشتم و ساکت یک گوشه می نشستم بخاطر همینم محمد تصمیم گرفت منو از خونمون دور کنه داخل یکی از شهرهای شمال کشور یه ویلا خیلی خوشگل داشتیم که سال قبلش محمد کادوی تولد زمینش رو برای من خریده بود و تو مدت کمتر از ۳ماه ساخت و تکمیلش کرد بهم گفت میخوای بری چند روز شمال منم تا قبل از تحویل سال میام پیشتون منم که دیدم فکر بدی نیست قبول کردم ولی محمد انگار دلش آروم نبود منو بچه ها رو تنها بفرسته به داماد عباس برادرش گفت خاله و بچه ها رو بردارید برید شمال منم چند روز دیگه میام دختر خواهرم یا دختر همون عباس نامزد بودن، چند ماهی از نامزدیشون میگذشت بارو بندیل رو بستیم و راه افتادیم سمت شمال تمام راه فکرم درگیر حرفایی بود که اون دوتا دعا نویس زده بودن اخه مگه میشد که یک لحظه یاد حرفای نازی افتادم گفت عمه یه چیز میریخت تو خونمون بعدم به من گفت به مامانت نگی ها وای مغزم داشت منفجر میشد نمیتونستم باور کنم کم در حق این دختر لطف نکرده بودم تو این همه سال تو همین فکرو خیالات بودم که رسیدیم دم ویلا و رفتیم داخل انگار واقعا اونجا حالم خیلی خوب بود هیچ اثری از فکرو خیال های بد نبود و واقعا خوش میگذشت، ۳ روز مونده بود به عید.... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•