eitaa logo
⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
419 ویدیو
316 فایل
یھ‌محفل‌شگف‌آور💌 ـ ــ ـ ♡' : گالری‌تصاویر‌‌دخترونھ‌یِ‌باحجآب🌱 ∞↻ منبعِ‌دلنوشته‌هاے‌آرامش‌بخش🌻 ∞↻ بویِ‌بابونھ‌و‌ریحون‌میدھد🌿 ∞↻ حوالیِ‌دخترانگی‌ھایم(; 💛 ∞↻ منبع عکس های رنگی و مذهبی گونہ🍊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤صبح یعنے ٺو بٺابے و مرا زنده بہ خود ڱردانے...🌼💖 @adinezohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- هرروز، زندگے اے کوچک است و هربار کہ چشم باز میکنے تولدے کوچک . . 🌸🌈 - 🎈 [⇝♥️@adinezohour
⟦🌻 • . بگردید یه رفیقِ خدایی پیدا کنید ... یکی که وسطِ میدونِ مینِ گناه دستتُ بگیره ..! ╔═══🌈🌻════╗ @adinezohour ╚═══💕🌿════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 ساده، پری، پدر ساده و مادر آلما روبه روی میز افسر نگهبان کلانتری نشسته بودند. هنگام پرس و جوی افسر نگهبان هر کس خودش را در ناپدید شدن آلما مقصر می دانست: پری به خاطر رو نکردن به موقع سرنخی که داشت. ساده به خاطر این که گذاشته بود آلما تنها برود بالا. پدر ساده به خاطر این که همان دیشب نرفته بود و موضوع را به مادر آلما نگفته بود. و مادر آلما به قول خودش به خاطر خیلی چیزها، خیلی چیزها. طبق گفته های مادر آلما علاوه بر خالی شدن کامل حساب آلما، مقداری طلا و جواهر و ۱۰ میلیون پول نقد هم گم شده بود. افسر نگهبان پوزخند زد:« گم نشده خانم. بهتره بگین دختر خانمتون برداشتن و تحویل یه آدم شیاد دادن. در واقع به سرقت رفته.» مادر آلما گله مند گفت:« واژه ها الان برای من اهمیتی ندارن؛ فقط میخوام دخترم پیدا بشه همین.» افسر نگهبان گفت:« چرا ۱۰ میلیون تومن پول نقد توی خونه نگه داشته بودین؟» -دیروز قرار محضر داشتم، واسه خرید ماشین. صاحب ماشین آدم بد قلقی بود و چک نمیخواست. گفته بود فقط پول نقد قبول میکنه ولی ما قرارمون به هم خورد چون اون زنگ زد و گفت که از فروختن ماشینش پشیمون شده. افسر نگهبان دوباره پوزخند زد:« چقدر خوش شانس بوده این آدم شیاد.» و رو کرد به مادر آلما:« فکر نمیکنین این کیارش روستایی آشنا یا فامیل یا از اقوام دورتون باشه؟» مادر آلما حدس افسر نگهبان را تایید کرد و گفت:« احتمالش هست. چون بعضی اطلاعاتی که درباره ی بابای آلما داده درسته، مثل اینکه ازدواج کرده و یه پسر ۱۰ ساله داره؛ اما استاد دانشگاه نیست.» افسر نگهبان پرسید:« مگه شما با بابای آلما در ارتباط هستین؟» مادر آلما گفت:« دو سه سال پیش، وقتی احساس کردم آلما خیلی دوست داره باباشو ببینه شمارشو پیدا کردم و بهش زنگ زدم. اما اون تمایلی نداشت که آلما رو ببینه. فکر میکرد حالا زوده. می گفت دیدارشون باعث میشه زندگی خودش و آلما به هم بریزه. گفت وقتی آلما ۱۸ سالش شد فکری به حال این قضیه میکنم. شاید اصلا خود آلما خواست بیاد اینجا و ادامه تحصیل بده.» ساده نتوانست سکوت کند:« کاش اینو بهش گفته بودین. اونوقت.....اونوقت.....» مادر آلما حرف ساده را تکمیل کرد:« اونوقت هیچ کدوممون الان اینجا نبودیم. تو درست میگی ساده جون، گفتم که.......من توی خیلی چیزا مقصرم.» ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید دختــــ♡آسماݩ♡ــــࢪاݩ ╔═══🌈🌻════╗ @adinezohour ╚═══💕🌿════╝
🧡 وقتی پرونده تکمیل شد افسر نگهبان گفت که تحقیقات و جست و جویشان را از همان لحظه شروع می کنند. گفت:« سرنخ های خوبی وجود داره. با استفاده از پرینت تماس های دخترتون حتما میتونیم شماره ی کیارش روستایی رو به دست بیاریم.» ساده گفت:« اگه همین امشب از ایران برن چی؟» افسر نگهبان معتقد بود احتمالا سفری در کار نیست و اگر هم باشد دو نفره نیست. با این همه گفت که فهرست مسافران سفرهای خارجی امشب و چند روز بعد هم بررسی می شود. گفت با ارسال عکس آلما به فرودگاه و ایستگاه های مرزی بی تردید اگر سفری هم در کار باشد شدنی نیست. بعد از مادر آلما خواست تا با پدر آلما تماس بگیرد و ببیند آدمی با نشانه های کیارش را می شناسد یا نه. مادر آلما گفت:« قبلا بهش زنگ زدم. گوشیشو جواب نمیده.» افسر نگهبان آنقدر گفت و گفت تا بالاخره توانست آنها را راضی کند از کلانتری بروند و به مادر آلما که بی تاب ترین آنها بود اطمینان داد همین که سر سوزنی خبر به دست آورد او را در صدم ثانیه مطلع کند. ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید دختــــ♡آسماݩ♡ــــࢪاݩ ╔═══🌈🌻════╗ @adinezohour ╚═══💕🌿════╝
🧡 همین که خورشید رفت و آفتاب را با خودش برد، همین که چراغ های حجله ی رضا در تاریکی روشنی بیشتری گرفت و نور غم انگیزی به کوچه داد هول و هراس ساده هزار برابر بیشتر شد. هزار بار شماره ی آلما را گرفت و هزار بار شنید که مشترک مورد نظر خاموش می باشد. هزار بار به خاطر حماقتی که کرده بود به خودش لعنت فرستاد. هزار بار از خدا خواست که به خاطر مادر آلما هم که شده رحم کند.....رحم کند..... صد بار پری زنگ زد و یک بار هم زهرا. میخواست بداند چی شده که ساده اول صبح مدرسه بود اما یهو رفت و دیگر نیامد. ساده گفت سرش درد می کند و حوصله ی حرف زدن ندارد. از خانه ی خانم مرادی صدای شیون می آمد، راهرو پر رفت و آمد بود. شیدا بساطش را جمع کرد و گفت تو این شرایط نمی تواند درس بخواند و به ساده پیشنهاد داد با هم به خانه ی خاله بروند. دل ساده لک زده بود برای دیدن مادربزرگ اما می ترسید آنجا که برود احساس بی خبری بیشتری کند و بی تاب تر شود. شیدا به او اطمینان داد هر خبری بشود آنها بی خبر نمی مانند. اما ساده زیر بار نرفت. گفت که مادر گناه دارد وقتی از خانه ی خانم مرادی بیاید از بس گریه کرده قطعا نیم هوش است. شیدا هم از رفتن منصرف شد و گفت:« به درک! اصلا امشب درس نمیخونم. حتی اگه فردا هم نمره ی خوب نگیرم بازم وضعم از آلما بهتره.» ساده منظورش را نفهمید. شیدا گفت که خودش هم درست و حسابی نمیداند منظورش چیست، فقط می داند خوشحال است که جای آلما نیست. پدر تلفنی خبر داد که با سهراب دارد می آید خانه. شیدا گوشی را گذاشت و غر زد:« عجب اوضاع معرکه ای شده امشب، فقط مونده خانوادگی با یه ماشین بریم ته دره.» بعد انگار که این جمله را ساده گفته باشد نه خودش به ساده نگاه کرد و گفت:« ناشکری نکن! ناشکری نکن! اگه جای مامان آلما بودیم چی؟» ساده که مغزش از غرغرهای شیدا در حال انفجار بود با عصبانیت گفت:« بسه شیدا بسه! چقدر فک میزنی سرم رفت. نمیتونی دو دقیقه ساکت باشی؟» شیدا ایشی گفت و به سمت آشپزخانه حرکت کرد تا یک لیوان آب بخورد. ساده به عقربه های ساعت که بی اعتنا به اندوه آنها می گذشت نگاه کرد و گفت:« فکرشو بکن شیدا! آلما به خاطر پیدا کردن همین صدایی که الان با تو حرف زد توی همچین هچلی افتاده.» شیدا گیج شد:« کدوم صدا رو میگی؟» ساده غصه دار ساکت ماند. شیدا گفت:« آهان! صدای بابا.» و برای مدتی هر دو ساکت ماندند. در این سکوت ساده نذر کرد اگر آلما صحیح و سالم برگردد پول توجیبی یک سالش را تمام و کمال جمع کند، بعد همه ی آنها را کتاب قصه و اسباب بازی بخرد و ببرد بدهد مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست. ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید دختــــ♡آسماݩ♡ــــࢪاݩ ╔═══🌈🌻════╗ @adinezohour ╚═══💕🌿════╝
هدایت شده از ⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
✨🌈 Be happy, not because everything is good, but because you can see the good in everything . ﴿خوشحال باش، نہ بخاطر اينڪہ همہ چے خوبہ بخاطر اينڪہ تو ميتونے خوبے رو تو همہ چے ببينے(: • 🛵🌻¦⇢ ³¹³💕🐋⃟🎡⬎𝕁𝕆𝕀ℕ ‹ @adinezohour 🌤›
تحریم فرانسه؟! استفاده نکردن از کلمه "مرسی"😊