🌹🌹🌹🌹
روز الست بود، خدا گفت مؤمنان!
بین شما دو عاشق از خود گذشته هست؟
عاشق: که بار عشق ببندد به سوی من
از خود گذشته: تا برود جای دوردست
یک خواهر و برادر از آن جمع آمدند
گفتند ما رضا به رضای تو میدهیم
معصوم بود چهرهٔ آن خواهری که گفت
ما عشق را فقط به بهای تو میدهیم
اما خدا دلش نمیامد، بهانه کرد
گفت این مسیر دور و پر از غصه و غم است
گفتند اگر خداست ته این مسیرِ دور
صد بار اگر ز غصه بمیریم هم کم است
از بینشان کسی به «ألست بربکم»
اینقدر قاطعانه «بلیٰ» را نگفته بود
معلوم بود آن که چنین عاشق است کیست
حتی اگر که نام رضا را نگفته بود
معصومه در کنار رضا پا به پای هم
یک مرد را دوباره زنی یار میشود
این بار هم برای رهاوردهای سخت
نام علی و فاطمه تکرار میشود
پیش رضا زمین خراسان به سجده رفت
برخاست قم به حرمت معصومه قدکشان
آماده شد رقم بزند قصه را زمین
آماده شد که حفظ کند قصه را زمان
این قصه را خدا متفاوت نوشته بود
در ابتدای قصه خداحافظی گذاشت
باید که از مدینه برادر سفر کند
بی خواهری که طاقت دوری از او نداشت
راهی شد از مدینه رضا و قدم قدم
اسرار عشق را به تمام مسیر گفت
پیچیده بود بوی رضا در تمام راه
باد این نوید را به صغیر و کبیر گفت
راهی شدند از همه جا عاشقان او
ایرانِ بعد از او شده ایران دیگری
کامل شده است نیمهای از قصه و هنوز
ایران نشسته در تب مهمان دیگری
یک سال بعد موعد دیدار میرسد
حالا مسیر سرخوش از این عطر آشناست
خواهر میان حلقه سادات موسوی
دیگر سفیر عاشق و بیباک ماجراست
«راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست»
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
جان بر کف است و شک به دلش نیست ذرهای
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
میآید از میانهی ره بوی کربلا
مقصد دوباره نیمه قصه عوض شده است
معصومه خود سراغ قم از کاروان گرفت
آنجا که بسته بود در آن عهدی از الست
همواره وصل نقطه پایان قصه نیست
قم قم نبود اگر که فراقی چنین نبود
این ماجرا به ظاهر اگر ناتمام ماند
اما تمام قصه از اول جز این نبود
#انسیه_سادات_هاشمی
#یا_فاطمه_اشفعی_لی_فی_الجنه
#حضرت_معصومه_علیهاالسلام
#اخت_الرضا
@shaeranehowzavi