eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
688 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚👓 اینم از قسمت هفتم و هشتم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5776119706129794541.mp3
4.44M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس‌بندگۍشهید مدافع‌حـرم‌حمید سیاهکالی‌مرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 💫 @afsaranjanfnarm_313 💫
احتیاج داریم مطهری هایی برای دهه هشتاد و نود داشته باشیم! 🎊🎉 🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
تولد داریم چه تولدی😍🎉 تولدت مبارک پسر مقاومت❤️ جهاد ها شهادت را زندگی کردند.... و ما باید شهادت را زندگی کنیم تا راهمان با راهشان یکی شود... و فداشدن برای خدا را عاشقانه آرزو کردند جهاد های این راه ...اینگونه بود که شهادت را بارها چشیدند.... پ.ن: جابمونیم از این راه یک بارم نمیچشیم طعم خوش عشق شهادت رو.... #تولدت_مبارک_فرمانده #شهیدجهادمغنیه #شهادت #جهاد_ادامه_دارد ❣ @afsaranjangnarm_313 ❣
بیا توافق نامه امضا کنیم📝 من رآکتور قلبم را به نامت میکنم تو هم تحریم چشمانت را از من بردار👀 میدانی آقا جان❣ خواب مانده ایم😴 از همان روز اول☝️ همان روز در سقیفه همان موقع کنار در خانه🚪 میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمی رسید😔 به خار در چشمان پدر نمی رسید به جگر سوخته مجتبی به ظهر عاشورا☀️ به زندان به زهر🍷 به غربت و یتیمی نمی رسید😢 اگر خواب بودیم کار به نمی رسید..... {اللهم عجل لولیک الفرج💔} ✨ @afsaranjangnarm_313
. . -خُـدایا! +جٰانمـ.. -میخٰواستٰمـ بگم میشـہ:) +مسٺجـٰاب شُـد||🍃 . . ⚡️ @afsaranjangnarm_313 ⚡️
گذشتی از روز هاے خوشے جوانی ات دعـ🤲ـا کن برایم تا این جوانی، مرا بہ بازی نگیـ😔ـرد 🆔 @afsaranjangnarm_313 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 ❣جشن تولد یکی از دوستانمان بود. با جهاد رفتیم برایش کادو بخریم، من یکی از بهترین پاساژها را پیشنهاد دادم، اما جهاد مخالفت کرد و از من خواست که به یکی از مغازه ها برای خرید کردن برویم. وقتی رسیدیم دیدم کمی چهره اش درهم رفت و سرش پایین بود. از او سوال کردم اتفاقی افتاده؟ گفت دلم میگیرد وقتی جوانان را اینگونه میبینم. دیدم نگاهش به آن سمت خیابان رفت چند دختر و پسر مشغول شوخی و حرکات نامناسبی بودند. داخل مغازه رفت ، سریع چیزی برای هدیه انتخاب کرد و برگشتیم داخل ماشین. شب که میخواستیم به مهمانی بروم ناگهان او را جلوی در خانه ام دیدم. پرسیدم اینجا چه کار میکنی؟ فکر میکردم رفتی؟! گفت من نمی آیم... از طرف من هدیه را به او بده و تبریک بگو. پرسیدم چرا؟ گفت:« شنیدم جایی که تولد را گرفتند مکان مناسبی برای شرکت ما نیست. ما آبروی حزب الله و جوانان این راهیم آنوقت خودمان نامش را خراب کنیم؟! ❣شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شهید شده این حرف را میزنم ولی باور کنید ذره ای از دنیایی نبود و به راستی او لایق شهادت بود. به او میگفتم:« ! چه قدر ات_شبیه_شهداست. میخندید و با لهجه قشنگ عربیش می گفت:« ‌{خاطره اے از جهاد مغنیه💔} 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
. . توےِ ²³سالگیش.. (: به جایے |رسید| ڪه دُشمن میترسید از مُقابله باهاش دست به ترورش زدَن...👊🏻 . . 💕 💛🌻 🎉🎊🎈 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
اعضای صبور کانال✨🌸 طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی باشه 🌸🤲🏻🌸 ما رو از دعای خیرتان محروم نکنید 😉😘 التماس دعا داریم ازتون نمازتون دیر نشه 😉🙃 الـــــلـــــهـــــمــــــ صـــــلـــــیـــــ عــــــلـــــیـــــ مــــــحــــــمــــــد ؤ آلـــــ مــــــحــــــمــــــد ؤ عــــــجــــــلـــــ فـــــرجــــــهـــــ
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت_هشتم رفتم بیرون و سلام کردم همه جواب سلامم و دادن عمو از بیر
🌹 ❤️ 🌹 سمیه داشت تلویزیون نگاه می کرد رفتم کنارش نشستم و گفتم: +بقیه کجان؟ _مامان وبابا رفتن خونه خاله امیرعلیم که طبق معمول بیرونه +راستی شغل داداشت چیه؟ _میخواد وارد سپاه قدس بشه در به در دنبال کاراشه با اینکه سردر نیاوردم که چی کارس ولی گفتم: +اهان _راستی آتنا اونجا که رفتیم باید توی حرم چادر بپوشی +چی کار کنم؟من که چادر ندارم _میخوای یا الان یا فردا قبل حرکت بریم از دوست مامان بخریم؟ +باشه بریم _پس صبح بریم بخریم +باشه. من رفتم بقیه کتابمو بخونم _برو منم میرم یه چیزی برای شام درست کنم +کمک نمیخوای؟ _نه برو رفتم سمت اتاقم روی تخت نشستم باید اونجا چادر سر کنم اخه چرا؟اجباریه؟ولی همچین بدم نمیاد دوست دارم یه بار امتحان کنم ببینم چه جوریه. یادم باشه حتما تحقیقی دربارش بکنم نمیدونم چرا دوست دارم دربارش بدونم. کتابو برداشتم و شروع کردم به خوندن رسیده بودم به اخرش گریم گرفته بود اخه صمد شوهر قدم خیر پدر ۵تا بچه شهید شده بود😔😭 ((جایی کنار تابوت صمد برای من و بچه ها نبود.نشستم پایین پایش و ارام گریه کردم و گفتم:سهم من از تو همیشه همین قدر بود اخرین نفر،اخرین نگاه. دلم تنگ بود یک عالمه حرف نگفته داشتم.میخواستم بعد از۹سال،حرف های دلم را بزنم.میخواستم از دلتنگی هایم برایش بگویم.بگویم چه شبها و روزها از دوریش اشک ریختم.میخواستم بگویم اخرش بدجوری عاشقش شدم.)) کتابو تموم کردم گریم بند نمیومد خیلی غمگین بود اسپریمو برداشتم وزدم نفسم یکم بالا اومد. یکم روی تخت دراز کشیدم و زیر لب گفتم برای دینش رفت برای کشورش ۵تابچه پدرشونو از دست دادن به قیمت ارامش همه کشور یه لحظه از خودم خجالت کشیدم واقعا من یا همه به اونا مدیونیم چی کار باید میکردم خودمم درست نمیدونستم به سمیه گفتم که میخوام بخوابم برای شام صدام نکنه،چراغ و خاموش کردم و روسریمو در اوردم و لباسمو عوض کردم و گرفتم خوابیدم. ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarn_313 🌹
خدا داره صدامون میکنه☺️ نمازت سرد نشه رفیق....🌸❤️
برای خادمای کانال هم التماس دعای ....🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🏻 📱 💎 برای عاشقان شهادت🕊 🧢 @afsaranjangnarm_313 🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 🕊 می بینی خواهرم برا دفاع از این حرم دارم میرم ولی به تو وصیتی دارم.............. 🖤 @afsaranjagnarm_313 🖤
4_5776119706129794541.mp3
4.44M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس‌بندگۍشهید مدافع‌حـرم‌حمید سیاهکالی‌مرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 💫 @afsaranjangnarm_313 💫
تا است دل💔مــن میل همراه شدن با دِگران نیست مرا... 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
عشق را خواهی بسنجی عهد و ایمانش را بسنج او که پاے خود جان میدهد عاشق تر است ❣ @afsaranjangnarm_313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 خرما گرفته بود دستش بہ تک تک بچہ ها تعارف میکرد. +گفتم:مرسی😊 -گفت:چی گفتی؟😕 +گفتم:مرسی😟 ایستاد و گفت:دیگہ نگو مرسی،بگو خدا پدر و مادرتو بیامرزه.😇 {خا‌طره اے از زندگے احمد متوسلیان💔} 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت_نهم سمیه داشت تلویزیون نگاه می کرد رفتم کنارش نشستم و گفتم
🌹 ❤️ 🌹 تو قطار نشسته بودیم من و عمو و زن عمو وسمیه توی یه کوپه بودیم پسر عموهم رفته بود کوپه خالش که با شوهرش و پسرش اومده بودن ناراحت بودم نمی خواستم به خاطر من پیش خونوادش نباشه ،اون از اینکه به خاطر من رفته طبقه بالا اینم از این. حس یه مزاحمو داشتم که عمو خیالمو راحت کرد و گفت : _از خداشم هست بره پیش پسرخالش یکم بحث سیاسی و حرفای دیگه بزنن خودشم اومد گفت که : _دختر عمو شما اگه شماهم ما می رفتیم پیش هم می نشستیم خیالتون راحت برای اینکه حوصلم سرنره دوتا از کتابارو با خودم اورده بودم*یادت باشد و قصه دلبری*تا بخونمشون. نگاهی به بقیه کردم عمو که خوابیده بود،زن عمو داشت قرآن میخوندو سمیه هم سرش تو گوشی بود. صبح باهم رفتیم از مغازه دوست زن عمو چادر خریدیم، مدلش عربی بود. دلم راضی نبود یعنی با خودم می گفتم حجاب بدون چادر هم میشه ولی میدونستم که چادر فرق داره و قبل از اینکه بیایم اینجا برای خرید چادر نشستم یه عالمه مطلب و متن خوندم که خیلی برام جالب بود و فوق العاده قشنگ ولی هنوز یه جورایی مطمئن نبودم و دلم باهاش نبود . یه جورایی دوست داشتم سرش کنم ببینم اون حس ارامشی که همه میگن و داره یا نه بعدشم قرار بود تو حرم سر کنم حالا امتحانش که ضرری نداره. وقتی پوشیدم خیلی ذوق زده شدم،جلوی آینه مغازه خودمو نگاه کردم خیلی بهم میومد،سمیه هم گفت خیلی بهم میاد.یه عکس گرفتم و فرستادم برای بابا،انقدر خوشحال شد و ازم تعریف کرد که دلم نمیخواست از سرم بردارمش سمیه هم گفت: _،میدونی چادر خیلی حرمت داره اگه میخوای سر کنی با نیت سرت کن تا هیچ وقت درش نیاری و بهش بی احترامی نشه کتاب قصه دلبری رو برداشتم و شروع کردم به خوندن متن روی جلد کتاب: ((از تیپش خوشم نمی امد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ شده بود. ابایی هم نداشت،در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد . از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر میدیمش به دوستانم میگفتم:این یارو رو نگاه انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده.)) خنده ام گرفت از توصیف این همسر شهید قبل ازدواجش میخواستم هرچه زودتر بخونم ببینم با این توصیفاتش چجوری باهاش ازدواج کرده😄 شروع کردم به خوندن کتاب،وبه قول سمیه که وقتی کتاب میخونم کلا غرق میشم و حواسم به اطراف نیست........... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
📚👓 اینم از قسمت دهم تقدیم نگاهتون 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا