eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
681 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 🎥 دلبــــــ💄ری با چــــــ🖤ادر و حجـــــابـ عقایدت رو درست فریاد بزن✅ 🖤 @afsaranjangnarm_313 💎
قسمت 17.mp3
6.1M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس‌زندگۍشهید مدافع‌حـرم‌حمید سیاهکالی‌مرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 💫 @firoozeneshan 💫
بر دلم،گرد غمـ😔ـےریخته از دورےتو کہ به صد ابـ🌧ـر پر از اشک دلم وا نشود 🌙@afsaranjangnarm_313🌙
💎ـدا چه خوبــــــــه عاشــ❤️ــق کسے باشــــــے کــه هـــر لحــــــ⏰ـظه باهاته … از رگ گردن نزدیک تر … 🖋✒️📖 @afsaranjangnarm_313
🌱 رفیق اونیہ کہ☝️🏻 تو اوج مشکلات بشه بالُ پَرِت!😌 دستت رو بگیره و نذاره😉 تنهایےسختیارو بہ دوش بکشے(: @afsaranjangnarm_313
ببخش بانو؛ جسارتا اگر بگویم فرشته ای از چادرت آویزان است🙂💞 و آن را سفت گرفته تا از شیطنت های نسیم ، در چادرت موج نیفتد😍 نمیگوئی فلانی دیوانه شده؟.😇 🌹 @fsaranjangnarm_313 🌹
📜 چادر بہ سر داشتم که دکتر بہ اشاره کرد چادرم را در بیاورم تا بتوانم راحت تر مجروح را جا بہ جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد مےشدم تا بروم داخل اتاق و چادرم را در بیاورم. مجروح چند دقیقه اے بود بہ هوش آمده بود و بہ سختے گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختےبہ من گفت:دارم مےرم کہ تو چادرت را در نیاورے ما براے این چادر داریم میشویم... چادرم در مشتش بود کہ شهید شد... از آن بہ بعد حتےدر بدترین و سخترین شرایط هم را کنار نگذاشتم. {راوی خانم موسوے یکی از پرستاران در زمان جنگ} 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت‌نوزدهم داخل فرودگاه شدیم،چشم چرخوندم تا بابا رو پیدا کنم
🌹 ❤️ 🌹 مژگان درو باز کرد و با کمی مکث اومد جلوتر پسر عمو جلوتر بود با لبخندی که تمام دندوناش معلوم بود گفت: _سلااام پسر عمو،خسته نباشید بیچاره پسر عمو سرش رو به پایین ترین حالت ممکن انداخت و خیلی سرد گفت: _سلام،میشه برید کنار بقیه معطلن مژگان با قیافه وا رفته ای رفت کنار. پسر عمو به بابا تعارف کردو اول اون رفت روبه مژگان گفت: _سلام عمو جون _سلام عمو سمیه در گوشم گفت: _اصلا حوصلش رو ندارم با سر حرفشو تایید کردم که پسر عمو فکر کنم حرفشو شنید که گفت: _غیبت ممنوع گفتم: +حواسم نبود ببخشید سمیه گفت: _من گفتم،چرا تو معذرت خواهی می کنی؟ پسر عمو رفت داخل و گفت: _بیاید تو دیگه دوساعته بیرون وایسادیم بعدشم چرا از من معذرت خواهی می کنید رفتیم داخل خونه چشم گردوندم ببینم کیا اومدن و در چه حالن که دستمو یه نفر از پشت کشید. برگشتم دیدم مژگانه +بله؟ به سر تا پام نگاهی انداخت و با پوز خند گفت: _تا دوروز پیش این ریختی نبودی؟چی شد یهو؟ +الان برای شما باید توضیح بدم؟ _من که می دونم چرا این ریختی شدی میخوای خودتو تو دل بعضیا جا کنی ولی عمرا بزارم اینو گفت و رفت من اصلا نمی فهمیدم منظورش چیه گفتم بیخیال رفتم سمت بقیه سلام کردم. دیدم عمو منصور هم اومده اون دفعه که ندیدمش نمی دونستم اخلاقش مثه مژگان و خانومشه یانه،کنار بابا نشسته بود رفتم سمتشون +سلام عمو دستشو اورد جلو با خوش رویی گفت: _سلام عمو جون خوبی؟چشمت روشن +ممنون _اون دفعه که قسمت نشد ببینمت +شرمنده سرم درد می کرد خوابیدم _اره وقتی اومدم فهمیدم که متوجه شدی بابات سرطان داره حالت بد بود بابا گفت: _بیا بشین دخترم +نه دیگه من برم کمک زن عمو آش بریزیم _برو دخترم رفتم سمت زن عمو که مژگان و مامانشم وایساده بودن پای دیگ. سلام کردم مامان مژگان با سر جوابمو داد و زن عمو با لبخند گفت: _سلام دخترم،چشمت روشن +کمک نمی خواید؟ مژگان گفت: _ماهستیم دیگه مگه نمی بینی تو برو زن عمو نگاهی به دورو بر انداخت و گفت: _نه قربونت برم برو ببین سمیه کجا رفت بهش بگو پیاز داغ بیاره +باشه فکر کنم زن عمو هم می دونست تحت هیچ شرایطی مژگان ساکت نمیشه😐 رفتم سمت ساختمون که دیدم پسر عمو از اسانسور اومد بیرون +سمیه رو ندیدین؟ _نه من طبقه بالا بودم +باشه ممنون رفتم بالا آخه این دختره کجا موند یهو درباز بود رفتم دیدم سمیه نشسته رو مبل +وا سمیه برا چی اینجا نشستی مامانت منتظره پیاز داغه ها _بیا ببر ایناهاش ظرف و از دستش گرفتم و گفتم: +خوبی؟چرا رنگت پریده؟ _هیچی خوبم استرس گرفتم +وا برا چی؟ _خاله زنگ زد +خب یه نگاهی به من انداخت و گفت: _فردا شب میان +خواستگاری،آره؟😁 _اوهوم +خب پاشو چرا اینجا نشستی پاشو استرس چیه دیگه تو که خودتم راضی هستی _من؟کی گفته من راضیم؟🙄 +باشه خانم ناراضی حالا میبینیم پاشو بریم پایین دستشو گرفتم و باهم رفتیم پایین..... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
📚👓 قسمت بیستم رمان تقدیم نگاهتون😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 💕 ❄️ویـــــــژه استـــــــورے من هستــم یــک سرباز ایرانے...😍 🌱 😍🌿♥️🍃 ✌️🏻 @afsaranjangnarm_313 🇮🇷